افغان موج   

اگـر بـار گـران بـودم برفتم

اگـر آب روان بـودم بـرفـتم

مـنی آوارۀ آتـش بــه دامـان

اگـر بی آشـیـان بـودم برفتم

اگر رند شـراب آلودۀ مست

اگر غوث زمان بودم برفتم

درآغوش بهاران شاد باشید

اگر برگ خزان بودم برفتم

گلان رنگ رنگت تازه بادا

اگـر خـار دمـان بودم برفتم

اگـر افـتـاده ام تنـهـای تـنها

وگر ورد زبـان بـودم برفتم

اگر زخـم دلم ناسـور گردید

تـن بی درمـان بـودم بـرفتم

نـه پـنـهـانی، بـلکه آشـکارا

اگر در دل نهان بودم برفتم

به هنگام طلوع صبحگاهان

اگـر بـاد وزان بـودم بـرفتم

به دامان سحراز نیمه شبها

اگر گـوهـرفشان بودم برفتم

بسـان خاک پـای رهنوردان

و یا در آســمـان بودم برفتم

اگر مـور ضعیف و ناتوانـم

اگـر پـیـل دمـان بودم برفتم

اگر بیرون زمسجد ازکلیسا

اگر در آســتان بـودم بـرفتم

مگواززهد خشک پارسایان

که در دیرمغـان بودم برفتم

ز پیرعشق گفتم قصه بسیار

اگـر طبع جـوان بودم برفتم

اگر یار مسـاوات و عدالـت

بـه ضد دشـمـنان بودم برفتم

بـه چشـم کور استبداد خارم

گل آزادگان بــودم بــرفـتــم

مخوان حماسۀ آرش بگوشم

اگـر بند کمـان بـودم بـرفـتم

اگر با بلبل و گل انـس دارم

گریزان ازخسان بودم برفتم

نیاسـودم ز آشـوب دسـایـس

خبر گرچه ازان بودم برفتم

گل بـی خـار بـزم آشــنـایـم

اگر با دوســتان بودم برفتم

بنازم نـاز آهـوگان صحـرا

اگر خصم ددان بودم برفتم

اگر در انتظارم جان برآمد

اگـر با دلـسـتان بودم برفتم

نبودم پستمدرن فیس بوکی

حماسه باســتان بودم برفتم

نشد بیرون زقلب یار تردید

مقـابل بـا گمان بـودم برفتم

نگفتی رازدل هـرگزهرگز

محـبّ گفـتمـان بـودم برفتم

نشدفرصت برای اختلاطی

اگر بی همزبان بودم برفتم

بسوختم درتنورداغ هجران

اگر آتـشـفـشـان بـودم برفتم

اگرخواهان وصل جاودانی

سـروش ارمغان بودم برفتم

صبوری کردم وایوب گشتم

به جنگ شیطان بودم برفتم

اگـر لبخند بر لـب ها نیامـد

و یا پسته دهـان بودم برفتم

نکردی گر وفـا با عهـد اما

دل پـرآرمـان بـودم بـرفـتـم

زدی تیرم وبرفتراک بستی

اسـیر خونچکان بودم برفتم

اگردرعشق رسوایم نمودی

اگر مخفی عیان بودم برفتم

برآید شعلۀ عشـق از نهادم

شرار نی ستان بودم برفتم

ندانستی اگر چه قـدرعشقم

رفـیق مهـربـان بودم برفتم

نیابی مثل مـن در زندگانی

که الماس گران بودم برفتم

مجو نام ونشانم را درعالم

که نورِ بیمکان بودم برفتم

11/11/2014

رسول پویان

 

پند تاریخ

از درد کهنه کشـور مـن زخم بستر است

آتشگرفته طره ای در خون شـناور است

دارو تـقــلـبـی و مــداری بــود، طـبـیـب

بیمـار زیـر تیغ سـتم، جـور خنجر است

در گـوش حاکـمـان وطـن پنبه کـرده اند

ورنـه ز نـاله گوش تمام بشـر کـر است

در گـوش ما فسـانـۀ روز جـزا مخـوان

در دوزخ وطن بخدا شـور محشر است

از بمب و انتحار به هر شهـر و روستا

گویی که لاله زار و گلستان احمراست

شـیخ سـعـود بـا قـمه و تیـغ خـونچکان

با مکر وحیله واعـظ مسجد ومنبراست

بار دیگـر هـوای خراسـان زده به سـر

خواهان بردگی و کنیزی و نوکر است

آزادگان اســیـر غـلامـی نـمـی شــونـد

این پند نیک از دل تاریخ در سر است

دوغ وطـن ز شـهـد گـوارای غـیـر بـه

نـان جـویـن ز کلچۀ بیگانـه بهتر است

یک قـطــره آب دامـن کهـسـار میهـنـم

شیرین تر از تمامی آبهای کوثر است

یک بسوه خاک کهنۀ این ملک باستان

با ارزش تمــام دو عـالـم بـرابـر است

گلـدسـته هـای معرفـت و دانـش وطـن

بربام قدس و کعبه وفردوس افسراست

آوازۀ وطــن که بــود شـــهـر آفــتــاب

از غـرب تا تمامی اقصای خاور است

اقـلـیـم بی کـرانـۀ جمشـیـد و جـام جــم

یارب چگونـه بیکس و تنهـا وابتراست

کاخ بـلـنـد مهـد تمــدن خـراب گـشــت

ویرانسرای بی سر وبی یارویاوراست

سوگند بر تمدن و عشق و خلوص دل

مهر وطـن ز اوج ثـریا فـرا تـر است

رسول پویان

26/11/2014