به فحـوای تبسم هـر که را بینی غمی دارد
در اوج شـادمانی چـشـم تـر از ماتمی دارد
اسـیرعـشـق از درد فـراق هـرگز نمی نالد
خوشا گریک نفس با دلستان خوددمی دارد
نگار من اگر ازلطف بخشد بوسه ای گاهی
مـیان نـازنیـنـان خـویشـتـن را حـاتمی دارد
به میزان عـمل هر آدمی جـویـد غنای حق
سـلیـمان نیـسـت لیکن آرزوی خاتمی دارد
ز خـرمای لبش آنقـدر شـهـد نیـشکر ریزد
تو می گـویی به کرمان نخلستان بمی دارد
غـزال دل اگـرچــه بـا تمـدن بـوده از اول
چو آهوگان صحراگاه گاهی هم رمی دارد
نشـد آخر روشـن داسـتان وصل و هجرانم
بـه کنج دل عـزیـزم رازهـای مبهمی دارد
لباس فـقـر را از تـن نمی آرم بـرون لیکن
بوقت سودوسودا هرکه پول ودرهمی دارد
مگـو دیگـر به گـوشـم قصۀ دیوان استبداد
بـه میدان نبرد حـق هرکـس رسـتمی دارد
منازای مدعی برتاج و تخت قاصبان آخر
هریوا زاده درغرب وطن جام جمی دارد
اگرچه زخم خونین دلـم ناسورخواهـد شـد
ولی در روز آخـر التیـام و مـرهـمی دارد
ز قـلـب داغــدار من بجـو رسـم وفـاداری
که این درخون تپیده قولهای محکمی دارد
رسول پویان
14/8/2014