گر تعصب خـانه در دل ها کند کین آورد
داعـش و بوکوحـرام و وحـشتِ دین آورد
طـالـب مـدرســه را آدمکـش دوران کـنـد
کودکان را بهـر قـتل خلـق مسکـیـن آورد
عشـق و آزادی ربایـد از کف نسل جوان
تفتیش انـدیشـه را با ضرب قـمچین آورد
زن سـتیزی را بزیر نـام دیـن جاری کند
بردگی را بار دیگـر هـمچـو پیشین آورد
فـتـنۀ جنگ صفـیـن و کـیـنۀ جنگ جمـل
شـیخ ظالـم با سـمِ فـرهـنگ و آیین آورد
کین ایـران و سـعـودی را نمـایـد آتـشـین
در عراق و شـام و لبنان و فلسطین آورد
رخـش رسـتم را به زیر ران تازی افکند
دیـو را در جامۀ دیـن بـر سـر زین آورد
جنگ فارس وترک وتازی را بنام کیشها
ازعرب تا هند و روس وخطۀ چین آورد
ازبک وتاجیک وپشتون راکندباهم رقیب
در فغـانسـتان نفـاق و جنگ خونین آورد
هندو وسیک ومسلمان را کند از هم جدا
از دل طالب ستان امراض چرکین آورد
زیـر نام مذهـب و قوم و نژاد و واژگان
کـیـنه و تبعـیض و اسـتبداد ننگـین آورد
جذبۀ عشق ومحبت را زدل بیرون کشد
جای آن شمشیر خـونین و تبرزین آورد
لطف رحمان رحیم را قهرجباران کند
بـر سـر افـرشـتگان ظلم شـیاطین آورد
از بهاران تازگی دزد خزان را اعتدال
مرگ گلـزار و انـارسـتان رنگین آورد
رقص شاد و نغمۀ مستی بود آخرحرام
برسرگورخموشان سوگ ویاسین آورد
الحذراز فتنه و تزویر ایـن شب باوران
جای شورِ زندگانی مرگ ونفرین آورد
در دل انسانیت جایی ندارد ظلم و کین
عشق وآزادی به میهن مهردیرین آورد
درخراسان نورِخورشیدِ حقیقت را نگر
از سـپهرهمـدلی هـا ماه و پروین آورد
5/7/2014
رسول پویان
رسول پویان
گل ناز محبت
عشق در دل گرفتد فرزانه را مجنون کند
بـا غـزالان آشــنـا در دامـن هـامـون کـند
در نهــاد ســـتــرۀ بــودا فــروزد آتـشــی
آن چنان کز سرهوای سلطنت بیرون کند
در دل زرتـشـت افـروزد سـرود آتـشـیـن
نور یزدان را ز شرّ اهریمن مصئون کند
کعبه رادرسرزمین خشک وسوزان آورد
قـصۀ اسحاق و اسماعیل را مضمون کند
هـمــت حـلاج را بـالا کـشــد تـا اوج دار
زهر پسـتی و تعصب را به کام دون کند
بـادۀ خـیـام ریــزانــد بــه جــام مـولــوی
عـالم دین را به نور شمس دیگرگون کند
خرقـه و سجاده را شـوید در بحر شراب
در خـرابات حافـظ مسـتانه را مفتون کند
شیخ وواعظ را بجرم روشن مکروفریب
خالی ازمهر و صفای خالـق بیچـون کند
رو سـیـه سـاز بـه نـزد مـردم پاکیزه دل
پیـرو نـفـس خـبـیث و طالـب افـیون کند
زاهـدان را از سـر سـجّادۀ کـذب و ریـا
پـای مـیـزان عـدالـت کاملاً مـدیـون کند
دربهای روزه زاهد حوروغلمان میخرد
بی خبراز آن که بارمعصیت افزون کند
با خمـوشـی غـرق در بحـر گناهِ قـاتـلیم
تا که طالب روزه وافطار راباخون کند
روزه آخرنیست پرهیزنیازخوردونوش
عشق فطرت رازلالِ زمزمِ جیحون کند
وحشت تیغ ستم را میکند از دل برون
اعتدال و امنیت را دروطن میمون کند
عشـق از دام ریا و فتنه بگریزد به ناز
همدم پاکان شود میخـانه را مأمون کند
در طریـق عشق قتل مـور باشـد ناروا
بـا گل نـازِ محـبت عـالـمی گلگون کند
8/7/2014