رسول پویان
چـو شمس بار دیگر انقلاب باید کرد
هـزار مولـوی اینجا خـراب باید کرد
زنـای تـازه خـروش دیگـر کنید بالا
دوباره تار نیستان به تاب بـایـد کرد
شـراب حافـظ شـیراز در قدح ریزید
دل گـرفـتـۀ مـا را کـبـاب بـایـد کـرد
ز بـوســتان ســنایی و بـیدل و خـیام
سـراغ جوش بهار و شباب باید کرد
حدیث رستم وسهراب را زنوخوانید
ز اشـتباه کهـن اجـتـنـاب بـایــد کـرد
اسـیر کینۀ اعـراب تـا بـه کی بـودن
برای شستن خون فکر آب باید کرد
ز دام فـتنۀ جهـل و سـتم بگـریـزیـد
صفای عشق به دنیا خطاب بایدکرد
بر اوج جنبـش امـواج بحـر بنشینید
سکون دریده و لعن سراب باید کرد
هـنوز خـواب مزامیر بـاســتان بینید
سپیده در بزند ترک خواب باید کرد
اسیر سـوگ و عـزا بـذر غم بپاشاند
بـرای جـامعه فکر خضاب باید کرد
تمام حاصل جهل و خرافه و اوهام
بـرون ز مملکت آفـتـاب بـایـد کـرد
فروغ حرکت جاویدعشق دل ها را
چـراغ دیـده و درج کتاب باید کرد
سرودعشق ومحبت که نوردلها باد
نشاط طبله وچنگ ورباب باید کرد
بجای مدرسۀ انتحار و درس ترور
بنای خمکده جوش شراب باید کرد
کسی تبه نتوان کردقلب مستان را
ازان برون هزاران شهاب بایدکرد
نوت:این شعر را بسیار تند و به شتاب نبشتم، حوصله یی برای مطالعۀ مجدد نداشتم؛ اگر کوتاهی در آن یافتید مرا به بزرگواری تان می بخشید.
رسول پویان
اهل راز
ز حق برای تو عـمر دراز می خواهم
پر از ترانـه و آهنگ سـاز می خواهم
شکستی چنگ مرا گر به حالت مستی
تـو گر عتاب کنی من نیاز می خواهم
نمی شـوم بـه خدا خسـته از غیاب یار
مدام جور و جفا قهر وناز می خواهم
رها کنم دگر آن تاج و تخت غزنی را
فـقیر مشـرب عـشقـم ایـاز می خـواهم
ز تاب شورش و عصیان شمس بنیادم
هـزار مـولــوی نـی نـواز می خـواهـم
خدنگ سرکش ترک و پتان یـا تاژیک
برای غارت دل تاخت و تازمی خواهم
کبـوتـران حـرم را اگـر بـه بـنـد کـشـند
عـقاب کـوه وطـن بـال بـاز می خواهم
اگـر کسـی نکـنـد فهـم عـشـق پـاکـم را
زلطف رحمت حق اهل رازمی خواهم
مگو ز کعبه و دیـر و حرم دیگر زاهـد
بـه تاق ابـروی خوبان نماز می خواهم
چو کرگسان نخورم لاشۀ حرام ازخاک
عـقاب سـرکـش مـستم فراز می خواهم
ز جمع کین و تعصب و ظلـم و استبداد
به قصد عدل و صفا احترازمی خواهم
به کوب مشت گران بر سر ستم هردم
به جنگ دیـو سـیه پیشـتاز می خواهم
دریـن جهان پرآشوب و فتنه از خالق
نگار شـیردل و کارسـاز می خـواهم