افغان موج   

رفته از دست دلم صبر و قرارم چه کنم
بعد ازین حوصله ای درد ندارم چه کنم

گفتم از مشغله ای گرم حریفان تیرم
گقت رندی که درین بزم به کارم چه کنم

هر کسی لاف ز سرداری این مُلک زند
من که یک رهرو بی قوم و تبارم چه کنم

خاک را مدفن هر زنده دلی میدانند
لایق ام گشته به مرداب مزارم چه کنم

آنچه از عمر مرا بود نصیبم ... اینست
همچو پروانه اسیری شب تارم چه کنم

گفته بودم نشوم از تو جدا در همه عمر
لیک آمد اجل ام چاره ندارم چه کنم
***
جام دیگر بده ای ساقیی آتش نفس ام
که پس از نیشۀ دوشینه خمارم چه کنم

نعمت الله تُرکانی