بـــرطبیب مردی شکایت باز کرد
از گرانــی گــــوش زن اغاز کرد
گفت هــــر گاهــی طلب دارم ورا
نشنود ازمن نه حرف و نی صــدا
چارهء فـــرما که آن گوش کــرش
باز یــــــابد آن شنید بهتــــــــــرش
گفت طبیب روکن به خانه امتحان
سمــــــع اورا تا چه حد باشد توان
ده متر دور ایست بروی کن صدا
طورمعمـــولیکه می خواستی ورا
گـــــــــر نبشنید سه متر نزدیک آ
بـــــاز تکرار کن بر وی آن صدا
همچنین نـــــــــزدیک آ تا بشنود
صوت و آواز ترا ای نیــک مرد
آنگاه بر مـــــــن بگو از مـــاجرا
تا نمــــــــایم چـــارهء درد و دوا
شدبه خانه زن بودی سرگرم کار
تــــــا بیارایــــد بساط خوار وبار
امتــــــــــحان سمع را آغاز کرد
آنچه بود دستور بر آن ساز کرد
چونکه ازدورکردچندین بارصدا
شد به نزدیک زن بدوکرداین ندا
بـــــار پنجم است میـــدارم جواب
خسته ام کردی ازین گفت وخطاب
انــــــدکی گوش کــرت را باز کن
بــــر جواب و گفت من دمساز کن
ما نبینیــــــم عیب خود را برعیان
میشویم بردیـــگری خـود بد گمان
ما زافعـــال خودیم بس سر گران
بار منت میدهیــــــم بر دیگـــران
برخطای خویش نداریم چون بصر
میشویم خود خواه ومغرورمختصر
آن بود به تــــا به خود داریم نظر
تــــــا چه مقداریم چه میـداریم اثر
گر شناسیم خویش را از هـرنگاه
در مقام خویش بری افتیم بـه راه
ف. بری