بداهه ای اهدا به همه ای مادران
دیریست که مادری ندارم
...بازوی توانگری ندارم
بالِ وپرِ زندگی شکسته
جزخاطرِ پرپری ندارم
من گمشده ایدیارِ عشقم
پیداست که رهبری ندارم
آیینه ای قدنمای جان رفت
آیینه ای دیگری ندارم
ازدربدری فسانه گشتم
راهی به سوی دری ندارم
برزمزمهای بهارِ الفت
گلواژه ایباوری ندارم
ازهرطرفی اسیر غرقاب
سامانه ای لنگری ندار م
دربحرمحبتِ عزیزی
چشمان شناوری ندارم
خیر ازبرمن کشیده پارا
غیر ازخبریشری ندارم.
افتاده به دامنِ سرابم
سر سایه ای کوثری ندارم
در پای بهشتِ آرزویی
شور وشر محشری ندارم
ای دستهای گل کجاروانی
دیریست که مادری ندارم
…
نورالله وثوق
..
یک شنبه بیست ودوم اردی بهشت
هزار وسه صدونود ودوخورشیدی