سید موسی عثمان هستی
محترم قاضی سید موسی عثمان مدیر مسوول بینام در کانادا با مرحوم رازق فانی رفیق ایام طفولیت بود. وقتی که محروم فانی به کانادا آمد قاضی موسی خواست که فانی راببیند . شاعران پرچمی نخواستند که قاضی موسی را با رازق فانی ببیند. قاضی موسی قصیدهء نوشت وبا شوخی از باورهای چپ سیاسی گذشته آقای فانی یاد آور شد وبه فانی فرستاد. بعد ها به گفته فانی این قصیده بالای عقاید سیاسی آن تاثیرعمیق کرد.
من که دراین اواخربه دیدن رازق فانی به امريکا رفته بودم ، قاضی موسی هم جهت تداوی به امریکا آمده بود و روزی در خانه رازق فانی با هم دیدیم. رازق فانی شعرقاضی موسی را از لا بلا ی کاغذ های میز خود کشید وگفت که قاضی دوست نزدیک من وواصف باختری است. با من وباختری شوخی ها دارد. فانی بعد از یک شوخی نمکی باقاضی آنرا خواند. خوش من آمد. من یک کاپی آنرا گرفتم. در حالی که اشک می ریزم وصدای زیبای فانی در گوشم باقیست این شعر را بیاد آن روز به آریایی ایمل کردم. امید است که نوشته مرا قاضی موسی بخواند وآن شوخی زیبای فانی رابادوستان فانی درمیان بگذارد واقعاً شوخی مزه دار بود .
یاد فانی گرامی باد !
گله از رازق فانی
که به انتریوی کانادا آمده بود
سلام و صد سلام آقای فانی
قبولش کن ز لطف و مهر بانی
بگویم حرف راستی از دل پاک
بُود بهتر ز لُولوء عمانی
نگیر خرده مکن هچ بد گمانی
ز روی صدق کردم دُر فشانی
بمن زد تلفن پیکار پامیر
به تورنتو رسید رازق فانی
نموده دسته گل شعر و ادب را
دهد بر دوستان آنرا مجانی
شدم من بی درنگ در جستجویت
که خوانی شعر های پُر معانی
از آن خمای اشعارت کنی باز
کنم پُر ساغری را ارغوانی
برقصم و بنوشم آب هستی
به پیری ها کنیم یاد جوانی
کنیم از شعر قصر زرنگاری
بیاد آرم ارژنگ و معانی
و لیکن ناگهان پیغام شومی
نمود قلب حزينم خون چکانی
ازاین پیغام بسی افسرده گشتم
به قلبم خورد تیر ناگهانی
شدم جویا از آن خانه که بودی
شدی پنان گفتن نیست فانی
نخواستی یا ندادند بهر تو گوشی
جواب من نگفتی تو عیانی
گرفتند محفلت زیر زمینی
بخوانی آشکارا را نهانی
به تورنتو نکردی یاد مارا
ندارم گله عمرت جاودانی
دوسه تا کشتکان رای شهرت
فریبت داده اند باچرب زبانی
چه شکوه از ادیب خلق و پرچم
و یا اخوانی و هم طالبانی
بتورنتو چه نا تقسم مانده
که بگذارم به ایشان رایگانی
مکر خود پر چمی بودند روزی
که دارند این چنین کار نهانی
به خلق و پرچم واخوان بگوید
خرلنگ تا کجا ها می دوانی
کنون برچهره کردی ماسک فرهنگ
براهت مدعی خود را عیانی
شوی کور خود و بینای مردم
که گوئی پرچمی باشد فلانی
مکر خود در رکاب شان نبودی
فریب تاکی دهی با چرب زبانی
چه یک روز پرچمی بودن چه صدروز
بود اندر جبین داغ نشانی
چه شد آن کاسه ليسان گذشته
دیگران را بخوانند آنچنانی
فراموشش کنید آن حزب قاتل
کنید خدمت به مردم رایگانی
برای خود نمائی ها تنی چند
فریبت داده اند یاران جانی
از این بهتر دگر پندی نباشد
ز دست رفته گنج شایگان
فراموش کن یاران گذشته
به میهن کرده اندآتش فشانی
ازاین شکوه مشو آزرده( فانی)
زدی هر جا تو لاف همگانی
نکیرخورده به گفته های(هستی)
که باشد همسرت دُری یمانی