غلامنبی عشقری مشهور به صوفی عشقری در سال 1273 در چهلتن پغمان چشم به هستی باز کرد. پدر او از بازرگانان معروف بوده که در شهر بخارا، کابل و هند برتانوی ملک و اموال تجاری داشته است. عشقری در کودکی پدر و مادرش را از دست داد که نبود پدر و مادر در کانون زندگی وی تاثیری در ساختن شخصیت معنوی و ماهوی وی گذاشته است.
او هجده سال بیشتر نداشت که تجلی عشق بر او ظاهر شد و به شاعری روی آورد. صوفی در آن روزگار سیر و سفرهای را آغاز کرد. اینبار نه به دنبال تجارت بلکه به سود و سودای عاشقی در طلب یار شتافت. در این راه نقد هستی و سرمایه موروثیاش را باخت.
دَو اول به نرد عشق بازی
گرو شد خانۀ بارانۀ من
ز احوال خراب عشقری دیگر چه میپرسی
تجارتپیشه بود، اما کنون بیچاره مزدور است
او این نوع سود و سودا را آسان نمیدانست. جوهری میبایست درون آدمی تا این همه بود و نبود را در قدم یار نثار نماید.
در ره حق از سر و سامان گذشتن سهل نیست
هرکسی کی همچو ابراهیم ادهم میشود
نازم آن بیخانمانی را که از روی وفا
هستی خود را به شطرنج محبت باخته
عشقری میگفت :متاعی قلیلی را در ره یار باخته است، چه اگر تمام سیم و زر عالم در اختیار او میبود به یمن مقدم آن جانانه نثار قدمهایش میکرد.
دوران گمنامی وی دیری نپایید. فراق یار، درد و اندوه وی ناچار این آزاده ی تاجر زاده را در کنج دکانی در شهر کابل متوطن و ساکن نمود. خلوتی در انجمن آراست. شمع بزم افروز نخبه ها و سخنواران شد. از هر سو بوی عشق صوفی به مشام دردمندان و دلباختگان رسید. شعر جانسوز او زبان زد عام و خاص شد. شهر کابل برای او رنگ و بوی یار داشت. گلرخان کابلی سوز و ساز او را مضاعف می نمودند.
خراباتیان با چنگ و خغانه اشعار او را در مجالس دربار میسرودند. شعر صوفی بر علاوه عوام، مقبول اهل ذوق و تفنن بود. استادان شعر و سخن شعر او را میخواندند و میستودند. شعر صوفی در برگیرنده مضامین غامض و پیچیده نیست. در گویشهای مردم و فرهنگ عامیانه، معانی بلند و بکر را گنجانیده است. از پرداختن به اصطلاحات کلاسیک و استعارهها خودداری کرده.
بی تکلفی در شعر او برای عشقری جایگاه و منزلتی کسب نموده که در نزد دیگران نیست. اهل کسب و کار و مردم عوام به سادگی میتوانند با سوز و ساز عشقری آشنا شوند.
عشقری بیتکلفی شعرش را مرهون طبع خدادادی میداند.
عشقری از روی علم و فن نمیسازد غزل
اینقدر مضمون نو طبع خداداد آورد
تلفیق اصطلاحات عامیانه در غزلهای عشقری شعر او را جذاب و مورد پسند مردم نموده. خواننده از تکرار اشعار عامیانهیی او خسته نمیشود.
صوفی عشقری با شعرای معاصر محافل و مجالس انس برپا میکرد. شماری از این سخنوران و بزرگان در دکان او بار مییافتند و اشعار صوفی و شاعران عارف را به تفحص میگرفتند. ملک الشعرا عبدالحق بیتاب، شایق جمال، محمد انور بسمل، استاد نوید، مولانا خسته و خلیل الله خلیلی از سخنوران و بزرگانی بودند که بدون در نظرداشت جایگاه اجتماعی و مناصب رسمی شان در دکان وی حضور مییافتند.
همانگونه که در یکی از مصاحبههای خود میگوید، صوفی باور به عشق و صلح کل در نظام هستی دارد. جهان بینی عرفانی و تصوفی او که از نظریههای ابن عربی سرچشمه میگیرد هدف و مقصد پیدایش عالم و آدم را عشق میداند.
از نظر عرفان ابن العربی، خداوند برای نمایان ساختن مظهر جمالیه و جلالیه خود هستی را خلق کرد و در آن انسان را مستقر ساخت:
استاد کائنات که این کارخانه ساخت
منظور عشق بود جهان را بهانه ساخت
عشقری نیز جاودانگی خود را در عشق میدید. لحظۀ غافل از این موهبت نشد. همه دار و ندارش را در این راه باخت. مشکلات و چالشهای زندگی، بی خانمانی، غربت و تنگدستی همچون قرار گرفتن خس و خاشاک در بستر دریا برای او مینمود. هیچ حادثۀ مانع سود و سودای عشق او نشد.
عشقری باور داشت که شعر و شاعری و یا هر فن و تخصص دیگر بدون داشتن عشق و اشتیاق نمیتواند به هدف رسد.
او بخاطر یافتن راه درست و منطقی در زندگی خویش به تمام پدیدههای بشری و اجتماعی به چشم نیک و مثبت میبیند و یک شاعر مثبتگرا است. پدیدههای دیداری و شنیداری عالم را همچون پردههای میبیند که در عقب آن راز و رموز عمیق نهفته است و بنا بر گفته حضرت بیدل به هیچ پدیدهیی بدون ادب و بدون باور روبرو نشده است.
عشقری چهارسوی امکان را پر از صنع الهی میداند که نظر باز نمودن به غیر ادب در مقابل آن سخت ناروا است و دیده حق بین باید و چشم سِر تا به آن نگه اندازد.
نه اینکه از کنار نابرابریها و ناملایمات روزگار چشم بسته رد میشود بل انتقاد سالم نیز در کلام او هویداست.
عشقری انسانیت را ورای همه اندیشهها، کیشها و نگرشها میداند. انسان شدن در نزد او شرط است و اولویت دارد تا اینکه به دیگر فنون و مهارتها متبحر گردد.
عشقری از مذهبیان و مدعیانی که با عبا و قبای دینی دکان پول و متاع دنیایی برای شان پهن کردهاند سخت انتقاد میکند و از دوگانگی حرف و عملشان پرده بر میدارد. جماعتی که از خط و مسیر اصلی دور شدهاند، به جای میانه روی، معنا گرایی، روشنگری و نواندیشی به دلقگرایی، ریشگرایی و عمامهگرایی روی آوردهاند و از فلسفه دینی و جهان بینی اسلامی بهرهیی ندارند، همواره آنها را به ریاکاری متهم می کند. به باور او انصافا اگر این جماعت از معنی و سر حقیقت واقف شوند از فسون ریش و عمامه رهایی خواهند یافت.
به باور او عقل و دانش محک شناسای و فضیلت است جامه و لباس و پوشش نمیتواند انسان را عاقل و فرزانه جلوه دهد.
آدمی با عقل و دانش آدم است
شخصیت در جامه و دستار نیست
عشقری پیمبر مکرم اسلام (ص) را در کلام خود به عنوان رهبر و پیشوای بشریت ستایش کرده و درود گفته است. به عقیده او علت وجودی پیمبر سبب شد تا خالق هستی، هستی را بیافریند.
باری در مجلسی که سخنوران دیگر نیز حضور داشتند رشته سخن به نعت آنحضرت کشید. هریکی از شاعران و شعر دوستان مصرعی در نعت آنحضرت گفتند. سپس رو به صوفی عشقری نمودند تا وی نیز نعتیه ی در وصف آنحضرت بسراید.
حاضران بر قریحه شعر و محبت صوفی با حضرت رسول (ص) شاد باش گفتند. صوفی ارادت خاص و محبت تمام به حضرت علی کرم الله وجه داشت. همه ساله در جشن نوروز رخت سفر به دیار مولاعلی میبست و در اشتیاق زیارت او سرودههای پرسوز نگاشت.
جهان بینی صوفی عشقری از اندیشههای مولانا و بیدل سرچشمه میگیرد. عشقری در نخست به شخصیت و اندیشههای ابوالمعانی بیدل علاقمند است.
به گفته استاد حیدری وجودی از یاران بسیار نزدیک صوفی عشقری، وی در سنین نوجوانی با آثار و افکار بیدل آشنا شد. بنابر روایتی از یاران او، عشقری چهارعنصر بیدل را که نثر است در مدارس بخارا فراگرفت. این نکته که افکار بیدل در شخصیت و نگرش صوفی تاثیر گذاشته از کلام او پیداست.
عشقری باور دارد که کلام بیدل در میان آثار عارفان و صوفیان قدیم و معاصر استثنایی بوده، بیدل در قلمرو شعر و سخنوری فرمانرواست.
عشقری میگفت هرگاه رخ در نقاب کشد و دیده به جهان دیگر گشاید آرزو دارد تا اولین کسی را که ملاقات میکند میرزا بیدل باشد.
عشقری به مولانا جلالالدین محمد بلخی نیز ارادت و اخلاص داشت. در لابلای شعر او نمونههای از پیروی شعر و سخن مولوی دیده میشود. مولانا از دید او رهنما و مرشد خط نبوت است و مثنوی کتابیست که گفتار پیامبر (ص) را به زبان دیگر بیان نموده است.
عشقری به سایر عارفان و صوفیان بزرگ همچون ویس قرنی، علی هجویری، نظام الدین اولیا، معین الدین چشتی، عبدالقادر گیلانی، خواجه بختیار کاکی، خواجه عبدالله انصاری، امام ربانی، شیخ شهاب الدین سهروردی و دیگر بزرگان ارادت داشت.
یاران صوفی حکایت میکنند که وی از روی ادب نام حافظ شیرازی را خواجه صاحب میگفت. صوفی گاهی خود را با شاعران دیگر مقایسه میکرد. در یک مقطع غزل، خود را کلیم وقت میداند.
صوفی در اشعار خود از عشق و دلبستگی، درد و درمان، وصل و هجران، ناز و نیاز روایت دارد. او شعر و یا شاعری را که اندیشه هایش از عشق چه حقیقی و چه مجازی سرچشمه نگیرد فاقد تاثیر می داند. از دید او تنها شعر و شاعری بسنده نیست، یک شاعر باید مثل پولاد در کوره عشق آب دیده شود تا سخنش در دلهای مردم راه پیدا کند. او گاهی از نماد ها و الگوهای جا افتاده در ادبیات کهن در قالب های نو و عامیانه در شعرش استفاده کرده.
موسیقی دانان و آواز خوانان معروف اشعار عشقری را با شور و شوق از او می گرفتند و در پرده های رادیو و تلوزیون اجرا می کردند. استاد قاسم افغان شعر عشقری را (گر بهشتم می رسد وصل نکویانم بس است) در محضر ظاهر شاه سروده بود. این غزل مورد پسند ظاهرشاه قرار گرفت و به این منظور به دیدن صوفی عشقری به دکان وی رفت.
استاد محمد حسین سرآهنگ پدر موسیقی افغانستان از جمله ارادتمندان صوفی عشقری بود. او روزها در کنار دکان عشقری مینشست و از صحبت صوفی فیضها میبرد. استاد حیدری وجودی حکایت میکند که دو هفته قبل از وفات صوفی، استاد سرآهنگ از وی در مورد معنای بیت بیدل پرسید. صوفی که دل از زندگی کنده بود به سرآهنگ گفت: مرا از حرف خودم خوشم نمیآید شرح بیدل را چه میپرسی. در این لحظه سرآهنگ به وجد میآید، فریاد میزند و صوفی را در آغوش میگیرد. استاد سرآهنگ آهنگهای نابی با شعر صوفی اجرا کرده است:
دنیاست خوب دنیا لیکن وفا ندارد
عرض مرا به خدمت آن سیمبر کنید
ساز من ساز مستی آهنگ است
ای بت فرنگ آئین رحمی بر دل ما کن
شیرغزنوی، یکی از آواز خوانان محلی (فقید) میگفت: «ما شعر صوفی را از نزدش میدزدیدیم تا برای آن آهنگ ساخته و در رادیو کابل ضبط نماییم».
هیچ هنرمندی را در افغانستان سراغ نداریم که از اشعار عشقری در آهنگهای خود استفاده نکرده باشد. در تاجکستان و ایران نیز اشعار صوفی را آوازخوانان میخوانند و گزیدۀ شعری او را چاپ و دسترس خوانندگان قرار دادهاند.
نهم سرطان مصادف به چهلمین سالروز درگذشت این شاعر فرزانه و ادیب آزاده است. صوفی عشقری تمام عمرش را در حال و هوای عاشقانه و عارفانه سپری کرد. مجرد زیست، با جلوههای فریبنده و چند روزه دنیا خود را نیالود. رستموار از آزمون زندگی فایق شد. شعر او روانترین سخن منظوم است و در میان مردم سر زبانها مانده است.
نويسنده: محمد طارق احمدی