از پوهندوی شیما غفوری
نسخۀ علاج
«مادر» چه عزیز است و چه موجود عجیب است
فـریاد و فغان از سر دردش، چه مهیب اســــــــت
من از پی یک چـاره به هJJJـر گـوش و کناره
آشــفـته شـــدم، هيچی ندیدم که طـبیب است
فرزانه حکــیمی بنمـود راه و مـــرا گـُفـــت
جان پدر اینـــــجا همـه اش یار و حبیــب اسـت
دیدم که چه راهی همه اش در خم و پیچ است
گـفتا برو اینجا اگرت صبر و شکیب است
بــر درگه اول چو زد م بـا ســــر انگـــشت
گفتم که مگر صاحب این خانه طبیب است؟
از آن طـرف در چه بلـند گــــشـته صـدایی
فارسی سـخنش شـاد نمودم که صلـیب است
گـفـتا که همین درگـهء پهــــــــلو بـنوازش
چون بر در دیگر شده، دیدم که غریب است
گفتا زپس درگه «ته څوک يې،ته څه غواړی؟»
گفتم که مگر خـــانهء عــطار و طبیــب است
گفتا نه! برو بر در هـمسایه یی دیــگــــر
شاید که ترا چارهء آن درد لهیب اســت
با صد عجــله باب سرایش چو زدم من
دیدم که یکی ازبک با خشم و مهیب است
امـا بـه محبـــــت بـنمـودم در دیـــــگر
آن فــرد هزاره چه بسا شخص حسیب است
این سو پشه ای سوی دیگر ترکمن و ایماق
هنـــد و و بلوچ و عرب بالاو نشیب است
در آخر این کوچــه چو بیچاره نشستم
گفتم که خدایا مگرم این چه نصیب است
هر جا که روم چارهء درد وطنم نیست
هر نسخه مرا دفتری از چال و فریب است
آن عالم فـرزانه هــــــــــویـدا شد و گفتا
کین گوشهء جم جلوهء از رمز لبیب است
چشمت بگشا عبـرت از دورِ زمان گیر
هـر خانه درین کوچه یکی شوکت و زیب است
یاری و محبت نه به قد، چهره و لفظ است
«ما» گو به کلامت که «منم» همچو نعیب است
این نسخه تــرا مرهم هر مشکل و درد است
فــرمان الهی ، رۀ هــر فرد مصیب است
ماربورگ – جرمنی