حماسۀ فردا
شـور مستی رفتـه گـویی از رگ صهـبای ما
مـوج خـون پیـوسـته خـیزد از دل دریـای ما
رحم و انصاف و عدالت نیست مرسوم زمان
بس که جنگ و خـون بپا کردند در دنیای ما
خـانۀ آباء ما از جنگ و وحشت شـد خـراب
مـرکــز بـحــران عـالــم، میـهــن زیـبـای ما
اهـل فهم و دانـش و عـرفان نیابـد کار و بار
صـاحبـان دالــر و پـونـدنـد حکم فـرمـای ما
ترسم از آسیب جنگ وفتنه و نیرنگ خصم
خـستــه و افســرده گــردد دیـدۀ بـیـنـای مـا
در شـب تـاریـک دل بگـرفـت آخـر همـتی
خون و خاکستر زدا از مهر جان افزای ما
از عنب شهد و شکـر افشان در عناب لب
بــادۀ عـشــق و امـیـد آور در مــیـنـای مـا
رشتۀ وحدت اگـر بگسسته شـد در مملکت
بار دیگـر باف فـرش مسکـن و مـأوای مـا
غیرت و شور جوانمردی کجا شد در وطن
تــا ســرایــد قــصـۀ حــماســۀ فـــردای مـا
آتـشی از نـو مگـر خیــزد ز نـای مـولـوی
دانـشـی بایـد چــو نـار طـور از سیـنای ما
رسول پویان