از دورههای بادیهنشینی و مالداری تا دورهٔ تاریخ باستان و تشکیل مدنیتهای اولیه تعریف و شناخت اجتماعات بشری بر محور هویتهای مردمی یعنی قوم، قبیله یا نژاد میچرخید، نه بر هویت جغرافیایی. همانطور که کلمهٔ هویت مشتق «هو» اشاره به شخص است کلمات مترادف آن یعنی «شناخت» و «پېژندنه» هم اشاره به هویت شخص است نه به شناخت جای. از سومریها، کلدیها، اکادها، تا آسوریها همه با هویت مردمی شناخته میشدند نه بهنام جغرافیای بینالنهرین.
وقتی به هوریتیها، هیتایتها، هخامنشیان و ساسانیان اشاره میکنیم منظور مردمانی هستند که در یک عصر و زمانی قدرت سیاسی و فرهنگ و تمدنی داشتند. زمانی از یونان و روم نام میبریم نام هیلا (یونان) از نام هِلن ملکه شهر تروی گرفته شده و از روم از نام شاهزادگان دوگانگی رومولوس و ریموس گرفته شده که به مرور زمان نامهای با هویت مردممحوری زمینمحور و جغرافیایی شدهاند.
زمانی از خلفای راشیدن، عباسیان، امویان، سلجوقیان، تیموریان، عثمانیان و… صحبت میکنیم منظور هویت سیاسی مردممحور آنها است، نه هویت جغرافیایی. مغولهای آسیای میانه در مغولستان حکومت نکردهاند، بل در فرغانه، کابل و دهلی اقتدار سیاسی داشتند؛ صفویان اردبیل و اصفهان یکی بودند؛ هوتکیان کندهار و اصفهان، یا ابدالیان هرات و کندهار و کابل یکی بودند و دولتهای مردممحورشان در همه احوال به نام قوم، خاندان یا دودمان خاص سلطنتی مسمی و منتسب بود، نه به جغرافیای خاص که معمول امروز است.
بهخاطر حساسیتهای زبانی، قومی، نژادی و مذهبی افغانستان باید با تاکید موکد گفت که در قریب به اکثر موارد مسمیبودن دولت بهنام یک قوم، خاندان یا دودمان خاص سلطنتی لزوما به مفهوم قومسالاری یا انحصار قدرت سیاسی منحصر به یک قوم یا نژاد خاص نبود، بل بهخاطر هویت سیاسی آن مطرح بود.
اگر قسمت اعظم تاریخ بشریت با استثناهایی چون مصریها و بابلیها با هویت مردممحور سروکار داشت، پس این ذهنیت زمینمحوری از کجا سر زد؟ برای جواب آن باید با سیر تحولی ذهنیت اروپایی همقدم شویم.
زمانی از تیتان، هیلا، رومن، جرمن، وایکینگ، سلاو و انگلوساکسون نام میبریم منظور اقوام اروپاییاند که در هویت مردمی تعریف میشوند. نام سرزمینی که ما آن را یونان مینامیم در اصل منتسب به جزیرهٔ «آیونیا» است، ولی باشندگان آن سرزمین کشور خود را «هیلا» مینامند که از نام هِلن ملکه شهر تروی گرفته شده. به همین ترتیب «روم» از نام شاهزاده رومولوس و «انگلستان» از نام اقوام انگلوساکسونها گرفته شده که به مرور زمان هویتهایمردممحور آنها مانند دگر هویتهای اروپایی زمینمحور و جغرافیایی شدهاند.
ذهنیت اروپایی با دیدگاهٔ جغرافیامحوری و سمتی (شرقی/غربی) از زمانی جوش خورده که غربیها حتی اروپایی هم نبودند. اسکندر مقدونی دریای سند را مرز شرق و غرب تعین کرد. بعد یونانیها این سرحد را به اناتولیه بردند تا آنکه بعد از ظهور و گسترش اسلام، قسطنطیه یا استانبول سرحد شرق و غرب و در واقع حد فاصل میان مسیحیت و اسلام گردید.
در عصر استعمار، غربیها جغرافیامحوری را در اروپامحوری تعریف کردند که حسب آن چین را شرق دور، هند را شرق میانه و عربستانها شرق نزدیک نامیده شدند تا آنکه هند بریتانوی شد و به نحوی بخشی از قلمرو دنیای غرب گردید و صفت شرق میانه آن به عربستانها منتقل شد و اصطلاح شرق نزدیک از معادله کشیده شد. اصطلاح سمتی آسیای میانه هم از عصر استعمار است.
بعد از سقوط دولتهای دیانتگرای مسیحی در اروپا و آغاز انقلاب صنعتی در عصر تنویر حاکمیت سیاسی از کلیسا و پادشاهان به مردم منتقل شد و این آغاز عصر «ملت دولتی» یا nation state بود. اصطلاحات ملت و ملی یا natio, nation, national که مفهوم زادگاه و ارتباط مردم با سرزمین خاص را افاده میکرد سبب گرایش به هویت جغرافیایی گردید و مشترکات زبان، نژاد و فرهنگ به آن افزوده شد. «هویت» یا identity به معنی شناخت شخص که هویتهای سیاسی مردممحور بودند به مرور زمان از هویت جغرافیایی زمینمحور اروپایی یا territoriality رنگ گرفت. علاوه بر آن اصطلاحات چون کشور یعنی اقلیم و همچنان مملکت یعنی مالکیت و ملک (دولت) یک نظام قومی یا خاندانی چون «المملكة العربية السعودية» به شکل هویت جغرافیایی به کار رفت. در اروپا هم نظامهای موسوم به خاندان مانند the Habsburg monarchy یا the Danubian monarchy که تا اواخر قرن هجده وارث امپراتوری مقدس روم بود بهتدریج جای خود را به جمهوریتهای مردمی گذاشت:
هویت جغرافیایی در عصر استعمار به قارههای دگر منتقل گردید و مستملکات و مستعمرات با سرحدات جغرافیایی سفارشی غرب با هویتهای مختلط بومی-اروپایی چون گیانای هالندی، انگولای پرتگالی، کانگوی بلژیکی و هند برتانیوی نامگذاری شدند.
دولت عثمانی که با اروپاییها مراودات نزدیک داشت با دیدگاه زمینمحور اروپایی طوری سازش کرد که دولت عثمانی the Ottomans هویت قومی مردمی خود را حفظ کرد، ولی ملتهای مستملکات اروپایی آن چون سربها، کرواتها، مجارها و… بهنام منتسب جغرافیای سربستان، کرواتیا، مجارستان و… شناخته شدند. در جوامع اسلامی اصطلاح قرآنی ملت از همین جا کاربرد سیاسی پیدا کرد.
در مقایسه با ذهنیت جغرافیامحوری اروپاییان در منطقه ما ذهنیت مردممحوری مسلط بود. از دورهٔ هخامنشیان و ساسانیان تا صفوی و قاجار پایتختهای این حکمروایان پیوسته از شهرهای جنوب چون بابل و تیسفون درعراق و پاسارگاد در پارس به فاصلهٔ ۷۰۰کیلومتر به شمال به اصفهان و تهران در ایران امروزی منتقل شدند.
مراکز حکومتهای هوتکی، ابدالی، محمدزی به همین ترتیب به فاصلهٔ بیش از دو هزار کیلومتر از اصفهان تا کندهار، کابل و پیشاور (پایتخت زمستانی تیمورشاه) از ایران در غرب به افغانستان در شرق منتقل شدند. درهردو مورد هویت نظام همواره به نام یک قوم یا دودمان سلطنتی مردممحور مسمی ماند، نه بر محور و موقعیت مرکز جغرافیای آن.
احمدشاه بابا عصر حکومتهای قومی را پایان یافته میدانست، ولی تشکیل دولتی با هویت مردممحور برایش مطرح بود. به همین سبب دولت را به احترام به طریقت تصوفی عُرفای خانوادۀ خود که جدش به مقام ابدال رسیده بودند و ابدالزاده بودند ابدالی نامید. احمدشاه بابا دولتهای نوتشکیل یکملتی nation state اروپایی را به سببی نمیپسندید که همه باشندگان یک کشور به نام «ملت» در تظاهر به ارزشهای همرنگی سیاسی به همدینی، همزبانی و همنژادی مجبور میشدند.
دولت/حکومت احمدشاه بابا همهشمول بود که در آن هویتهای نژاد و زبان و مذهب محرم و محترم شناخته میشد تا همه در زیر یک چتر در امور اداری دولت سهم بگیرند. او را میتوان مبتکر نظام کانفدرالی دانست که نیم قرن پیش از تشکیل سیاسی کانفدرالی امریکا ایجاد شد. مبانی همرنگی در بلندترین مقامات ادارهٔ حکومت احمدشاه بابا منعکس گردیده بود: در سِمت دارالسلطنه احمدشاهی کندهار، میرهادی قزلباش بهحیث مستوفی دیوان اعلی و یوسفعلی خان التفات (هندی) به صفت خزانهدار کل مقرر شده بودند. تنوع ترکیب نژاد، زبان و مذهب همچنان در تقرر والیان مقتدر عصر احمدشاه ابدالی به وضاحت دیده میشد: درویشعلی خان هزاره والی هرات، عباسقلی خان بیات والی نیشاپور، اشرفخان غرځی والی قلات، دوست محمدخان کاکړ والی شکارپور، شاهرخ افشار والی خراسان، عبدالله خواجهزاده والی کشمیر، امیر سنگ (سیک) والی پټیاله، نصیرخان بلوچ والی بلوچستان، زیین خان مومند والی پنجاب، نورمحمد شهنواز والی سند، موسی خان والی دېره اسمعیل خان، شجاع خان ابدالی والی ملتان و….
این نوع همپذیری حتی در پیشرفتهترین دموکراسیهای غرب امروز به نظر نمیرسد. با تاسف که این میراث دولتمندی عالیتر از دموکراسی غرب در کشور ما در نتیجهٔ حملات استعمارگران و مداخلههای سیاسی کشورهای همسایه چنان لگدمال شد که امروز حتی مردمان دولتی که احمدشاه ابدالی آن را بنیاد نهاد در فکر فروپاشی آن هستند.
آیا میتوان احمدشاه بابا را پادشاه خراسان نامید؟ طوری که در مورد تعامل دولت عثمانی در بالا ذکر شد، دولت مرکزی هویت مردممحوری خود را حفظ میکرد، ولی مستملکات آن میتوانستند هویت جغرافیایی داشته باشند. یکی از مستملکات دولت احمدشاهی بهنام خراسان وجود داشت. پس ممکن نبود که نام یک دولت مقتدر مرکزی و یکی از مستملکات یا ولایتهای کوچک آن به عین نام یاد شوند. در مورد دولت ابدالی هم نظام مرکزی به نام خاندان ابدالی یاد میشد، ولی مستملکات آن مانند دهلی، کشمیر، ملتان یا خراسان میتوانستند هویت جغرافیایی داشته باشند.
«سپاه احمدشاه درانی پس از تصرف هرات به سوی مشهد روانه شد و آن شهر را بدون زد و خورد تصرف کرد، اما به احترام نادرشاه تصمیم گرفت خراسان را برای شاهرخ باقی بگذارد، مشروط بر این که او تفوق افغانها را تصدیق کند. شاهرخ قبول کرد و سکه بهنام احمدشاه زد و دستور داد در مساجد خطبه بهنام او خوانده شود.
]شاهرخ] «آخرین بار در تاریخ ۲۷رجب ۱۱۶۸ به کمک احمدشاه درانی، در خراسان بر قدرت تکیه زد و تا سال۱۲۱۰ حکومت کرد سرانجام در سن ۶۳سالگی توسط آغامحمد خان کشته شد. در این دوره، بیت روی سکهها این بود:
یافت از الطاف احمد پادشاه/ شاهرخ بر تخت شاهی جایگاه» (عبدالرضا هوشنگ مهدوی)
اگر با استناد به این بیت نقش سکهٔ احمدشاه بابا، «مژده که شد پادشاه میرِ جهان پهلوان/ احمد گیتی ستان وارث تخت کیان» او در آغاز سلطنتش خود را وارث تخت کیان و در واقع شاهنشاه ایران میدانست بیمورد نیست؛ زیرا منظور از ایران در تفاوت با پارس (صفوی) همانا ایران شاهنامه بود. ایرانی که فردوسی در نامۀ «پیران» به «گودرز» معرفی میکند که در واقع سرزمین افغانستان امروزی است:
هر آن شهر کز مرز ایران نهی/ بگو تا کنم آن ز ترکان تهی
از ایران به کوه اندر آید نخست/ در غرچگان از بر بوم بُست
دگر طالقان شهر تا فاریاب/ همیدون در بلخ تا اندرآب
دگر پنجهیر و در بامیان/ سر مرز ایران و جای کیان … الخ
این هم قابل فهم است که احتمالا به سبب لشکرکشیهای مکررش به هند احمدشاه بابا به طرف شرق و افغانستان گرایش بیشتر داشت.
حک نام یک دولت در ارز یک شهر نه لزوما نشانهٔ سلطهٔ یک دولت بر جغرافیایی خاص بود و نشانهٔ استقلال آن، بل برای تسهیلات تجارتی در ساحهٔ چلش آن ضرب میشد. همان طور که نام احمدشاه درانی در مسکوکات مشهد نقر شده بود در سکههای ملتان هم ضرب شده بود: «سکه زن بر زر سیم از اوج ماهی تا بماه/ حکم شد از قادر بیچون باحمد پادشاه
احمد شاه دُر دُران – به پابوس جلوس پر میمنت ۸ ضرب دارالامان ملتان».
تا دیر زمان پول افغانی در افغانستان به نا م «قِران» صفوی یاد میشد و سکههای مختلف طلا بنا بر شهرت و محبوبیت شاه اشرف هوتکی را «اشرفی» مینامیدند. همچنان «در متون دوران غلبهٔ هوتکیان بر صفویان باربار «ارز» رایج هوتکی در ایران صفوی، «پول افغانی» نامیده شده که جاگزین پول رایج صفوی «قِران» شده بود.» (سید حمیدالله روغ. ما «کی» هستیم؟ «ما» کی هستیم؟ جستاری در«خطاب افغان» خزان ۲۰۲۲). دروقت امیرعبدالرحمن خان در کابل روپیهٔ هندی، روپیهٔ کابلی، روپیهٔ قندهاری، طلای بخارایی و طلای روسی چلش داشت.
آیا احمدشاه بابا بنیانگذار دولت افغانستان بود؟ طبق تعامل وقت، او دولت ابدالی/درانی را بنیاد نهاد که بخش اعظم آن در جغرافیای افغانستان و قسمتهای آن در هند و خراسان قرار داشت. اگر هویت مردممحوری دولت ابدالی به هویت زمینمحوری شناسایی شود بدون شک او بنیانگذار دولت افغانستان بود و است.
بعد از احمدشاه بابا طرز دید اروپایی به منطقه ما راه یافت، شناخت دولتهای منطقه با هویت زمینمحور و کاربرد هویت جغرافیایی خزیده و جهیده به قاموس سیاسی منطقه راه یافت و در آثار مطبوع و رسمیات دپلوماسی منطقه پدیدار شد که در نتیجهٔ آن استعمال اصطلاح «دولت افغانستان» بهجای «دولت ابدالی/درانی» معمولتر گردید. از اینجاست که مثلا نه تنها «در اواخر قرن۱۸در مکاتبه در میان ابراهیم خان وزیر قاجاری و وفادار خان وزیر زمان شاه ابدالی نام «افغانستان» مذکور است،» بل همچنان «در معاهدهٔ بریتانیا با دولت قاجاری در ۱۸۰۱نام افغانستان درج است.» (سید حمیدالله روغ. ما «کی» هستیم؟ «ما» کی هستیم؟ جستاری در«خطاب افغان» خزان ۲۰۲۲)
علاوه بر آن نویسندگانی چون جورج فورستر، جهانگرد انگلیسی از افغانستان به صفت یک سرزمین یا دولت شناختهشده یاد میکند و در مورد روابط میان دولت ابدالی افغانستان با خراسان مینویسند: «دولت افغان با مردم شیعۀ فارسی خراسان رفتار بسیار مناسب مینماینـد و این مردم را در امور اجتماعی، مذهبی و فرهنگی خود کاملا آزاد گذاشتهاند.» (جورج فورستر، یک سفر از بنگال به انگلستان از طریق قسمتهای شمال هندوستان، کشمیر، افغانستان و فارس به روسیه از طریق بحیرۀ کسپین. چاپ لندن ۱۷۹۸م، جلد دوم، صفحهٔ ۱۴۸ – برداشته از نوراحمد خالدی – افغانستان: مردم، تاریخ و سیاست صفحهٔ ۶۹).
این گزارش از حاکمیت دولت افغانستان بر حکومت خراسان صحبت میکند، حکومتی که تا دورهٔ سلطنت زمانشاه درانی تحت حمایت و خراجگزار دولت افغانستان بود.
در منطقه و کشور ما تا زمان رویارویی مستقیم با استعمارگران اروپایی تعامل سنتی مردممحوری مرسوم بود و ضرورتی برای ناماندن دولت ابدالی/ درانی/ محمدزی با هویت جغرافیای آن محسوس و مطرح نبود. با گسترش قدرت استعماری روس و انگلیس به منطقه از یکسو، وانتقال مکرر و نوسانی قدرت سیاسی از دولت ابدالی به دولت محمدزی در دو دورهٔ پادشاهی شاه شجاع ابدالی و دو دورهٔ زمامداری امیر دوست محمد خان از سوی دگر ضرورت شناخت جغرافیایی دولت مبرمتر گردید.
در چنین وضع متلاطم تبلیغات انگلیسها هویت سیاسی افغانستان را بهشدت میکوبید. زمانی که میخواستند ساحهٔ سلطهٔ سیاسی زمامداران مخالف سیاست خود چون امیر دوست محمد خان را محدود تعریف کنند دولت او را به قول الفنستن «پادشاهی کابل» مینامیدند: (An Account Of The Kingdom Of Caubul And Its Dependencies In Persia, Tartary, And India (1815) https://www.amazon.com/Account-Kingdom.../dp/1436767326)، ولی زمانی در رقابت با توسعهطلبی روسیهٔ تزاری لارد آکلند؛ زمامدار موافق نظر خود شاه شجاع را، طبق ادعای در موافقتنامهٔ سهجانبه ۱۸۳۸ با رنجیت سنگ، «پادشاه خراسان» خطاب کرد تا بهنام او بر قلمرو وسیعتر منطقه، ادعای مالکیت کرده بتواند. ولی حتی همین بازی هم بعد از چند ماه اصلاح شد. «نام افغانستان بعد از امضای معاهده مکناتن… با شاه شجاع در قندهار در تاریخ ۷می۱۸۳۹رسماً در مورد خراسان [معاهده با شاه شجاع] اطلاق و تا امروز نام کشور ما محسوب میشود» (صدیق فرهنگ: افغانستان در۵ قرن اخیر، جلد۱، صفحهٔ ۱۹۴).
در قبال توسعهطلبی روزافزون روسها و انگلیسها در منطقه لزوم شناخت کشور با یک هویت جغرافیایی با سرحدات علامتگذاریشده یک امر حتمی گردید. این روش در مورد کشورهای همسایه هم مرسوم گردید و دولت صفویه به نام فارس صفوی و دولت مغلولی به نام هند برتانیوی شناخته شدند. بدیهی است که دولت ابدالی/درانی/محمدزی به نام جغرافیایی آن افغانستان شناخته شد. در هر سه مورد شناخت دولتها به رسم اروپایی از هویت مردممحوری به هویت سرزمینمحوری تغییر یافت.
عدهٔ از مخالفان کلمۀ «افغان» که آن را معادل پشتون میدانند و با نام افغان و افغانستان مخالفت میکنند اشارهٔ به خطاب لارد آکلند انگلیس به «شاه شجاع پادشاه خراسان» را دلیل میآورند که گویا نام این کشور خراسان بود، ولی فراموش میکنند نه تنها اینکه این اشتباه بعد از چند ماه اصلاح شد، در سه جنگ تمامعیار، بهشمول همان جنگ اول افغان و انگلیس که در وقت «شاه شجاع پادشاه خراسان» به وقوع پیوست تاریخ دنیا و تاریخ «برتانیای کبیر» آنها را جنگهای افغان-انگلیس یا Anglo-Afghan wars نامیدهاند، نه .Anglo-Khurasanian wars
این ادعا که انگلیسها افغانستان را درقرن نوزده ایجاد کرده از همین شایعات ریشه میگیرند و تبلیغات متناقضاند که نهتنها با واقعیتهای تاریخ در جنگ و ستیزند، بل در کُل با تعاملات استعماری اروپایی در تضادند. اروپاییان آن زمان برای ایجاد کشورها به منطقه نیامده بودند، بل درصدد تخریب و از همپاشی کشورها بودند تا از آنها در تصاحب و مالکیت مستملکات و مستعمرات بسازند. علامتگذاری سرحدات رویهمرفته به معنی ایجاد کشورها نبود، بل برای تعین قلمرو سلطهٔ ابرقدرتهای استعماری بود که علاوه بر انگلیسها، روسها، ترکها و دگران هم در تعین سرحدات افغانستان سهم داشتند.
اگر انگلیسها واقعا درصدد ایجاد افغانستان بودند، نقششان در علامتگذاری سرحدات همیشه به ضرر افغانستان نمیبود. در نقشهٔ افغانستان میبینیم مثلا در نقاطی که دریاهای کابل، هریرود و هلمند از خط و سرحد افغانستان عبور میکنند، انگلیسها بیشترین قسمت زمینهای پرآب و شاداب را از افغانستان جدا کرده به هند برتانیوی و پارس قاجاری دادهاند. اینها نه نشانهٔ وفاداری به افغانستان بودند نه به امیرعبدالرحمن خان که در زمان سلطنتش همهٔ این سرحدها علامتگذاری شدند. پس انگلیسها نه افغانستان را ساختند و نه امیرعبدالرحمن خان را؛ حمایت انگلیسها از امیرعبدالرحمن خان صرف به خاطر تشویش و هراس امیر از روسها بود که دربارهٔ آن به اندازهٔ کافی در سمرقند و بخارا شنیده بود.
خلاصۀ کلام اینکه احمدشاه بابا بنیانگذار دولت ابدالی بود که به نامهای دولت درانی و سدوزی هم شهرت داشت؛ دولتی که بخش اعظم آن در جغرافیای افغانستان و قسمتهای آن در هند و خراسان قرار داشت و در غربگرایی فرهنگ سیاسی منطقه به مرور زمان هویت زمینمحور افغانستان جانشین هویت مردممحور ابدالی گردید.
در سالیان اخیر که افغانستان زیر سلطهٔ اشغالهای نظامی و فرهنگی دست و پا میزند مردم سخت میکوشند افغان بمانند چون افغانیت را هویت سیاسی همهٔ باشندگان افغانستان میدانند نه از کدام قوم خاص، ولی برخی هویت سیاسی و ملی افغان را بدون هیچ سند معتبر با هویت نژادی پشتونها مترادف دانسته و ادعا میکنند که افغانستان را انگلیسها «ساخته» است. اینها با برداشتها و تعابیر نادرست از افتخارات ملی کشور انکار میکنند و به افغان نبودن خود میبالند. اینها بالای نامهای افغانستان و خراسان همدیگر را میکشند ولی نمیدانند که نام افغانستان مغولی است، نه پشتو؛ و خراسان بیشتر به صفت یک ساحهٔ فرهنگی/ تمدنی تعریف شده، نه جغرافیایی: «نام افغانستان بهمعنای یک جغرافیای قرن۱۳م، و نام افغانستان به معنای نام یک کشور در قرن۱۹م، هیچکدام، هیچ ربطی با کدام «زبان»، بهشمول زبان دری و پښتو نداشته است. نامگذاری «کشور» افغانستان، در قرن۱۹، نهتنها ربطی با هیچ «زبانی» نداشته، بل اصلا این نامگذاری منشاء خودی نداشته است.» (سید حمیدالله روغ. ما «کی» هستیم؟ «ما» کی هستیم؟ جستاری در«خطاب افغان» خزان ۲۰۲۲)
بعضیها نه خود را در تاریخ میبینند و نه تاریخ را در قرینهٔ آن واقعبینانه تحلیل میکنند. در چنین فضای زهرآگین، افغانستان همزمان از دو فروپاشی رنج میبرد: فروپاشی نظام سیاسی و بدتر از آن فروپاشی نظم ذهنی. عدهٔ در اوج ملیگرایی بیرق سهرنگ سیاه، سرخ و سبز میپوشند، دستهٔ دیگر به علم سفید سجده میکنند، و گروه سومی پرچم سیاه، سفید و سبز را برافراشتهاند.
مردم عوض آنکه خود را بشناسند، میگذارند دیگران آنها را تعریف کنند. میگذارند که سیاستمداران فاسد، جنگسالاران و جهادسالاران از تفاوتهایشان بهرهبرداری سیاسی کنند و میگذارند که گمراهی آنها همه را به بیراهه بکشاند. بحران مردم افغانستان بحران هویت است و ضعفشان ناتوانی در مقابله با طرحهای سیاسی بیگانگان و رهایی از دامهایی که صیادان سیاس جلوشان گسترده: گسترده دامها پی صید تو، دیو نفس/ پا در ره طلب چو نهی، هوشیار باش.
نويسنده: زمان ستانیزی