ابر خیال
با خنده هاي تف زدۀ جويبار ها
زنگوله هاي سينه من آب ميشود
هر جا كه ميرود د ل آ بی من بباغ
سبزينه وشگفته و سيراب ميشود
تا ميكنم نگاه شب الوده بر نسيم
ابر خيال غمزده بيتاب ميشود
بازرد و سرخ وآبي هر شاخۀ سفيد
ابري و مه گرفته وناياب ميشود
از زير كوله بار نفس ميشود رها
وقتي كه شمع گريۀ من آب ميشود
ازعطر گرم باغ نفس هاي گرم تو
تصوير هاي خشك دلم قاب ميشود
باري كه ميزني به غبار حيا مرا
پاي هوس بسوي تو رهياب ميشود
ازبسكه عاشقانۀ شبرنگ گفته ام
گنج غزل به بستر من خواب ميشود
برگي گذشته از سر مژگان عمر من
درهرسرود خاطره آلاب ميشود
زين پس دگر نوشته من ميكند بهار
رنگينه هاي سبز سر آب ميشود
مهندس علی فایز