فریاد زن ایرانی در قرن بیست یکم
سبزست دوباره
از: هیلا صدیقی
از خاکم و هم خاک من ازجان و تنم نیست
انگار که این قوم غضب، هموطنم نیست
اینـــجا قلم و حرمت و قانون شکستند
با پرچــــــم بی رنگ بر این خانه نشستند
پا از قـــدم مــــردم این شهــــــر گرفتند
رای و نفس و حق همه با قهـــــر گرفتند
شعری که سرودیم به صد حیله ستاندند
با ساز دروغی همه جا بر همه خواندند
با دست تبر سیـــنه این باغ دریدند
امــــــــید از سر هــــر شاخه پریدند
بردند از این خاک مصیبت زده نعمت
این خاک کهن بوم سراسر غم و محنت
از هیبـــت تاریخیش آوار به جا ماند
یک باغ پر از آفت و بیمار بهجا ماند
از طایفه رستم و سهـــــراب و سیاوش
هیهات که صد مرد عزادار بهجا ماند
از مملکت فلسفه و شعــــــــر و شریعت
جهل و غضب و غفلت و انکار بهجا ماند
دادیم شعـــــــار وطنی و نشینیدند
آواز هر آزاده که بر دار بهجا ماند
دیروز تفنگی به هــــــر آینه سپردند
صد ها گل نشکفته سر حادثه بردند
خمپاره و خون بود و شب و درد مداوم
با لاله و یاس و صنم و سرو مقاوم
آن دسته که ماندند از آن قافـــله ها دور
فرداش از این معرکه بردند غنایم
امـــروز تفــــنگ پدری را در خانه
بر سیــــنه فـــــرزند گـــــــرفتند نشانه
از خون جگر سرخ شد اینجا رخ مادر
تب کرد زمین از سر غیرت که سراسر
فرسود هوای وطــن از بوی خیانت
از زهر دروغ و طمع و زور و اهانت
این قــــوم نکردند به ناموس برادر
امروز نگاهی که به چشمان امانت
غافل که تبر خانهای جز بیشه ندارد
از جنس درخت است ولی ریشه ندارد
هر چند که باغ از غم پاییز تکیده
از خون جوانان وطن لاله دمیده
صد گل به چمن در قدم باد بهاران
میروید و صد بوسه دهد بر لب باران
ققنوس به پا خیزد و باجان هزاره
پر میکشد از این قفس خون و شراره
با برف زمین آب شود ظلم و قساوت
فرداش ببینند که سبز است دوباره
زمستان ۱۳۸۸