دوشِ ناله
به خانه مي روم و دست خاليم امشب
بسان هـــــر شب ديگـــــر خياليم امشب
چه قصه می كنی ا ی دل زشادی شهری
نمي شود به جز از غصه حاليم امشب
كباب گشتم و هرگز نمی رسد به مشام
به غيــر بوی جفـــا زين حواليم امشب
به چشم خيرۀ ناكس كمال من اين است
كه مــــــن مــجسمۀ بی كمالـيم امشب
به دوش نالۀ مـــن لحــظۀ نگاهی كن
كه بار اوج ستــــم را جوالييم امشب
نشسته ام به عزای بهــــارِ فــــريادم
صــــدا ی حنجرۀ خشك ساليم امشب
ز بس ميان قفس بال و پر زدم ياران
شكســـــته بال ترين اهاليــــــم امشب
نورالله وثوق
۱۳۸۸/۸/۲۰