نیاز تاجیک به خودبرگردی! خود برگردی چیست؟
خود برگردی، خود نه شناسی و خودشناسی نیست. در علوم متداوله و گونه گون انسانشناختی، روانشناختی و جامعه شناختی موارد زیادی از خودشناسی وجود دارند. ولی خود نه شناسی فرایند مضحک از تعاملات قبول کردهی جبری برای دوری از خویشتن شناسی هاست.
در این برخورد که غالباً من آن را برای اولین تجربه بررسی میکنم، انسان خود نه شناس به دلایل فراوانی خشکیده و زمینگیر شده، بیتحرک و بیهدف و بیدورنمای سنجشی برای آینده زندهگی دارد. این روال زندهگی ها بیشتر به تقلید از حیوانات میمانند تا کاربرد خرد انسانی که انسان و بندهی خدا آن را دارد. قرآن اینگونه انسانها را لایعقلون یعنی نابخردان میخواند، حتا فراتر از آن ایشان را کران و کوران و غافلان هم میگوید. دلیلش هم آن است که قرآن هستی انسان را بشارت داده و گفته که او را چیگونه خلق کرده و نفس و ما سواها را به او کاربرده و در کنارش فالهمهما فجورها و تقوا ها هم برایش گفته است. یعنی برایش فهمانده که نفس برایش داده و مراد از نفس خلقت همان نفس فطری همزمان به دنیا آمدن انسان است. در کنار آن که نفس برایش داده خوبی و بدی را هم برایش الهام کرده است. توجه به بنیاد خلقتی انسان یکی از شاخصه های اساسی انسان بودن است. یعنی انسان باید بداند که خدا گفته و جعلنا شعوباً و قبائلاً لتعارفو. وقتی انسان دانست که او برای شناخت خودش و عشیره و قبیله اش به دستههای مختلف مردمی تقسیم شده است، الزامی است تا برای پایا بودن در زندهگی مردم شناس و هویت شناس خودش باشد، درست است که انسان غیر اختیاری به دنیا میآید و انتخاب قوم و دین و مذهب و قبیله به خپاست او نیست، چنانی که پیدایش او به دست و خواست خودش نیست. ولی پسا رسیدن به عقل کامل او باید دریابد که ریشهی تنه اش از کجا آب خورده و بلندای سپیدار هستی اش در وجود پدر و مادر به کدام یکی از سپیداران نخلستان هستی برابری دارد؟ نکتهی قابل اندیشه برای انسان درست همین بخش ماجراست که یا همهی ماجرا را بر ضد او ختم میکند یا به نفع او. اگر اندیشهی خردورزی داشت، راهی را میرود که مادر و پدرش رفته اند و قبیله یا قومی را تشکیل داده اند. این بخش، درست بخشی است برای خودشناسی که بیشتر اوقات در فصل عنفوان جوانی کامل میشود. خود نه شناسی ها در سیرتکامل زندهگی ها برای اشخاص به میان میآیند و آنان را از مسیر اصلی شناسهی هویتی و خلقتی اش بیگانه و دور میسازند. در همین گیرودار سرگشتهگی هاست که انسان تلاش نه میکند، به خود شناسی خودش پایا بماند تا خود نه شناس نه شود. چنان انسان باید یاد بگیرد که اگر روزی شکار جبر روزگاران خود نه شناسی شخصیتی و هویتی شد، با صریح و سریع به اندیشهی برگرد به خویشتن و اصل خویش باشد. جامعهی بشری در کشور ما در طی سه صد سال پسین بر خلاف جوامع دگر بشری در یک برنامهی منظم اجباری در تبعیت از یک هویت خاص یعنی پشتون یا افغان طی طریق کرده است. برآیند چنین اجبار جابرانه، انکار غیر ارادی از خود شناختی غیر پشتون به ویژه تاجیکان بوده است. این نادیده انکاری هویتی و ایستایی تاجیکان در خط دفاع از پشتون سه صد سال را گذراند. تاجیکان تنها سه بار و به وقفههای کوتاه که جمعاً ۱۰ سال و ۱۰ ماه میشود، قدرت داری و حاکمیت سیاسی داشتن را تجربه کردند که آنها هم پیوسته مورد سبوتاژ پشتون بود. پسا برکناری اجباری انوشه یاد ببرک کارمل تاجیکتبار ( پشتون به شمول خود پدر خود شادروان ببرک کارمل، هویت تاجیکانه اش پنهان میکرد، )، که به همکاری و همدستی بیشترین تاجیکان و پارسی زبانان صورت گرفت، رنگ همکاری دکترنجیب با تاجیکان رنگ باخت و روز به روز سیاه شده رفت و در کنار آن هزارهی پارسی زبان و اوزبیک هم از گزند شر دکتر نجیب و پشتون هایش در امان نماند. این همان زمانی بود که تاحیکان و پارسی گویان خود نه شناس شده بودند. در این خود نه شناسیها تا آنجا پیش رفتند که حتا به شمول خودم، باز هم در خط دفاع از دکتر پشتون بر ضد تڼۍ پشتون قرار گرفتیم. یعنی یک بار همه تاجیکان همراه ببرک کارمل، خود نه شناس شدند و بر ضد او در کنار دکتر نجیب قرار گرفتند و یک بار دگر در خود نه شناسی باز هم پشتون را به نفع پشتون سرکوب کردند و سوگمندانه من شامل گروه دوم بودم. همین حال در طرف راستی ها به نام تنظیم ها و رهبران جهادی بیشتر پشتون عملی شد و خوبترین و کاراترین افراد پشتون راستی هم تاجیک و پارسی گفتار خود نه شناس بودند. تاجیکان و پارسی زبانان تاجیک و اوزبیک زمانی که دریافتند دکتر نحیب اصل و ریشهی آنان را نادیده انگاشته و آنان را هیچ شمرده و بر طبل پشتونولي خود میکوبد، اکثریت کامل و قاطع و در یک واگرد اقتدار مدارانهی تاریخساز، خود برگردی را گزینه ساختند. یعنی از خود نهشناسی و خودفراموشی به خود شناسی برگشتند. در نتیجه این پشتون بود که قدرت را از دست داد و دانست که به قدرتش به تنهایی زور خودش نه بوده و به قول معروف این زور از کاکاهای پشتون بوده که انگور در تاک های پشتون بوده. کاکاهایش همان تاجیکان و پارسی گفتاران هزاره و اوزبیکان اند. دیدیم که تاجیکان و پارسی گفتاران و اوزبیکان در یک نگاه عاقلانهی برگرد به خود چهگونه گلیم ماتم بر غمستان پشتون سیاسی گسترد؟ دکتر شریعتی در کتاب بازگشتِ خودش درست همین مورد را نشانه رفته است. شریعتی میگفت:
جامعه ی ما مثل هر جامعه ی دیگری ، و زمان ما مثل هر زمان دیگری قالب ریزی شده »
و افکارآن قطب بندی و عقاید آن استاندارد شده است. تیپ ها مشخص و جهت های تعیین شده ای دارند. کذهبی ، روشن فکر ، تحصیل کرده ، عامی ، زبده مرتجع و مترقی، هر کدام قالبهای مشخص ورابطه های معلوم و زبان های فهمیده شده ای دارند که همدیگر را می فهمند. و هر کس در این عصر بخواهد مرد موفقی باشد و عنصری باشد که در جامعه فهمیده شود و دارای طرز تفکری موفقیت امیز باشد، باید در جامعه تعیین کند که من برچسب فکری ام چیست. دکتر شریعتی در کتاب بازگشت به جایگاه انسان شرقی در دیدگاه غرب می پردازد و با نقل قول از ارنست رنان می گوید غرب نژاد کارفرما و شرق نژاد عمله است. همچنین به نقل از زیگفرید میگوید غربی مغز صنعتی و اداری و تمدن ساز دارد اما شرقی مغز احساسی و )عاطفی متوسط و از اندیشیدن و نظام و نتیجه گیری امروزه عاجز است. در چنین شرایطی شریعتی می گوید ما باید به خویشتن بازگردیم. ایشان می گوید همه کوشش دو قرن اخیر غرب صرف ایجاد ایمان به غرب و بی ایمانی به خویش شده است». یا شریعتی باز میگوید: مقوله توسعه، عقب ماندگی، انحطاط، اصلاح دینی و بازگشت به خویشتن ازجمله مباحثی است که روشنفکران و محققان ایرانی را مدت های مدید به خود مشغول داشته است. علت طرح این مباحث در دوران جدید این بود که ایرانیان با چالش های جدیدی روبه رو بوده و در مقایسه با غرب متوجه ضعف و انحطاط خود شدند. همچنین از زمانی که هویت ایرانی در مواجهه با غرب به مسئله تبدیل شد « کیستی ما » دغدغه اصلی ذهنی روشنفکران ایرانی شد. پس از این پرسش هایی ازقبیل اینکه ما کیستیم و چگونه باید باشیم، مطرح شد. نظریه پردازان غربی نیز با تقسیم بندی ملل به دو گونه مدرن و سنتی و یا بومی و متمدن به طرح این پرسش ها در ذهن روشنفکران غیرغربی دامن زدند. آنها با طرح اینکه تجدد پدیده ای عقلانی و جهان شمول است، روشنفکران این سرزمین ها را بر سر یک دوراهی قرار دادند که ناگزیر به انتخاب یکی بودند؛ یا اینکه سنتی و بومی عقب مانده بمانند یا با پذیرش ارزش های غربی و گام نهادن در مسیر آنها از این وضعیت رهایی یافته، پیشرفته و متمدن شوند. در نظریه مدرنیزاسیون، فرهنگ های بومی و سنت ها به مثابه « خودآگاهی کاذب » مانع توسعه بوده و برای رسیدن به توسعه باید نفی شوند. نظریه مارکسیستی نیز که برای توسعه، راه متفاوتی را نشان می داد فرهنگ های بومی را بازتاب زیربنای اقتصادی می دانست که مانع آگاهی طبقاتی بودند و به همین دلیل نمی توانستند نقش مثبتی در توسعه یافتگی ایفا کنند. نظریه مدرنیزاسیون با پیش فرض گرفتن برتری غرب به حفظ سلطه و هژمونی غرب کمک کرده، به توجیه عقلانی آن می پرداخت و به دیگر ملل اعلام می کرد که راهی به جز مسیر غرب و پذیرش ارزش های آن برای رهایی از معضل عقب ماندگی وجود ندارد.» ما از غرب و شرق میگذریم و در مورد خودمان بحث میکنیم که چهگونه بر خود برگردیم؟ تاجیکان فرصت های زیادی را در حکومت داری ها از دست دادند. با آن که همه قدرت در دست شان بود، همین وحدت گفتند و همین وطن گفتند و همین ملت واحد گفتند. این گفتارها هرگز از تهیی دل شان نه بود و بل برای محافظهکاری ها چنین میگفتند. در این مورد متأسفانه نامأنوس همه رهربران تاجیک و پارسی زبان به شمول شادروان ببرککارمل، استاد ربانی و احمدشاه مسعود و مارشال فهیم و از اوزبیکان مارشال دوستم از هزاره ها خلیلی و محقق و دانش تقصیر درجه اول دارند و دگران پسا آنان در ردیف دوم قرار دارند. در این میانه من به نوشتهی اخیر آقای بهرمان نجیمی کاملاً موافقم که پیوند های خویشاوندی تاجیک با پشتون هم ضربات مهلکی به هویت پارسی زبانان عمدتاً تاجیک در سراسر کشور وارد کرد. عبدالله نمک حرام، قانونی بدبخت، داماد تاجیک گلبالدین از این مثال های شوم اند. قانونی تا آنجا ذلیل شد که بیمهابا و بدون صلاحیت حتا صریح اعلام کرد که تاجیک را کسی قدرت اول نه میدهد. پشتون مزدوران دگر تاجیک وهزاره و اوزبیک کم نیستند که من تینجا نام ببرم. پس به عنوان پایان سخن برای خود برگردی، از همهی تاجیکان کشور میخواهم تا درکنار پارسی دوستی شان پارسی پاس داشتن شان فراموش نه کنند که آنان ستون اصلی ساختار اجتماعی پارسی کشوری و جهانی اند. آنانی که تاجیک حتا تاجیک شده اند و تا حال به خود نیامداند بدانند که بدون وداع با پدیدهی زشت خود نه شناسی و بدون برگرد به خودشناسی و خودبرگردی، بازماندهی کاروانی هستید که گرگهای درندهی دشمن میبلعدتان. واگردی به خود از هر گاه و هر جا درست مانند برگشتن از یک ضرر جانی به سوی حیات است. بدرود
محمدعثمان نجیب