افغان موج   

به یادبود شاد روان داکتر هادی بختیار

در مسیر یاد ها

تمام روز به فکر آشنای خویش بودم من

گذشت سال های دور

که با صد واژه ای نفرین

میتوانم دمی را باز گویم

وبیاد آن جوان نازنین

که مرگش برد

و یادش جاویدان در قلب ها جاریست

چه زیبا قصۀ میگفت؛

از آن گلهای شببوی که در گلدان میکارید

و از آن دختران همکلاس خود

و از پیراهن رنگ سپید بخت

و از آن آرزوی لحظه های تخت

و عمری را که باید

زندگی میکرد

***

تمام روز را با ارتباط سال ها پیوند دادم من

چه قامت های سروی را شکستند

و نماند از نام شان یادی

نه تجلیلی و نه بنیادی

تو گویی انجماد برکه تاریخ را دیگر

به فصل گرم ایمان نیست

وهر گاهی

زمین نفرین به خیل رهروان دارد

و راهی را که پیمودن خطای نیست

کسی دیگر نمیداند...

منم آری؛

رسیده از شب تاریک

و در این نیم روز گرم

به قاموس حقایق مینویسم زشت و خوبم را

بسی در شهر ما نام فخیم، معنی و گلواژۀ انسان

سبک شد نزد روشنفکر آن دوران

و تا جا داشت

هزاران چهره ای وارونه

بر روی صحافت های تاریخ

و با حرف غریبی

بی مهابا ساختند

انسان و درد و دریغ و آه

نوشتند... واژه افغان

***

بهاران بود

پس از یک فصل یخبندان

حریر سبز بر بالین گلهای چمن جان بود

به هر سوی که میدیدی

همه شاد و همه سرمست و خندان بود

دریغا دست اهریمن

به پای هر گلی یک بوته خار آورد

و ناگهه خار ها

با ریزش مفلوک و زهر اگین

چمن را رنگ دیگر داد

و من در آن مسیر یاد ها

دایم با حیرت سخت دلگیرم

 

نعمت الله ترکانی

7 اکتبر 2007