افغان موج   

اگر گاهی به فکر ترجمه کتاب ویلیام شایرر،«ظهور و سقوط رایش سوم» افتادید، (در اینجا مقصود از نویسنده مقاله عروج افغانستان – رستاخیز ساخت و ساز است) بهتر است عنوان آن را دست ناخورده، چوناکه مقصود خود شایرر از آن بود، بگذارید،

ویا آن را«صعود و سقوط رایش سوم» عنوان دهید، نه «عروج و سقوط رایش سوم»، زیرا «عروج» به معنای «بالا آمدن» و«لنگ شدن، یا لنگی» است و از «رایز» انگلیسی که «برآمدن» یا «طلوع» و «ظهور» معنی دارد متفاوت است و به همین علت عبارت «آفتاب برآمد» معمول زبان دری  و «سَن رایز» معمول زبان انگلیسی یا زبانی است که شرایر کتاب خود را به آن زبان منتشر کرد.

«صعود» به معنای حرکت به سمت بالا و صعود کردن است، در حالی که «عروج» به معنای حرکت به سمت بالا با انگیزه‌ ای مذهبی، میتافیزیکی یا دینی است. بطور کلی، عروج به معنای تجربۀ الهی است که در آن یک فرد به سمت بهشت، یا مقام الهی صعود میکند. بنابر این منظور «شرایر» از «رایز» ظهور یا صعود رایش سوم، یا تفکر یا ایدیولوژی نازی بود، نه «بر شدن» و «به معراج رسیدن» نازیسم. به عقیده او نازیها باور داشتتند که آلمان تلاش نماید یک رایش سوم بسازد که پس از «رایش روم» و«رایش وایمار»، دورۀ جدیدی از حاکمیت اروپا و جهان باشد. بنابراین تفکر«رایش» با ظهور نازیزم به «عروج» نرسید، بلکه ظهور و صعود نمود.

 تا زمانی که به متن و محتوای مقال آئینگر (او خود را آئینگر (آهنگر) که پتکی بزرگتر از یک  زرگر به دست دارد معرفی میکند) معمول او نرسیده بودم، فکر میکردم تمامی آن مقدمه که حسب معمول بوی  خود شیفتگی مشمئز کننده ای نیز از آن به مشام میرسید  زاید و  جفنگی بیش نیست. تا اینکه سیمای همان فاشیسم قبیلوی آشنا از بند بند آن ظاهر میشود و در پای هر بند با خضوع تهوع آوری نوشته شده: «مگر هیچکس جرأت نمیکند، که " کارفرمای این میگاپروژه" رامعرفی بکند!!!». یعنی بی انصافی ست، اگر فراموش شود نطفۀ این کارفرمای نابکار در کجا بسته شد؟

اما قبل از همه بیایید روی آن مقدمه بیشتر اتکاء کنیم:

اصطلاح «پرتو» که «آئینگر» فکر میکند با «پرتاب» صیغه مشترک دارد، از ریشه غلط است. «پرتو» با «پرتاب» نه بر طبق ادعای او (دردری افغانستان؟؟) و نه در زبان و ادب دری ریشه ی مشترک دارد. «پرتو» را در ادب به «فروغ»، «روشنی» و «شعاع»  نسبت دهند که از یک جسم نورانی میتابد.

و اما«تابیدن» چیست؟

 تابیدن یا «تابش» نیز همان پرتو افکندن است و از «تاب» که به معنی «توان و طاقت و بردباری» است تفاوت دارد. اما معنای حقیقی دیگرش «پیچیدن» است، به طور مثال «تاب گیسو» که مراد از زلف پیچان ، یا تاب دادن چرخ و ریسمان و شاید هم گوش یک فرد موذی و بدزبان. «پرتو» را شاید بتوان به معنی «بیانداز» در زبان کودکانه ای مانند «اتی کردن اُشتکا» ؟؟ و بدیعیات دیگری یافت که در بهترین شکل مبین رخوت نویسنده و در بدترین حالت با هدف تضعیف زبان و فرهنگ همراه است. اما در هر حال جز قالبگیری بیهوده، پوچ و بیفایده ای از ادبیات کوچه بازاری غالب بر برخی کتب «پارسی» ها نیست. ادبیات رکیکی که بنابر شواهد بر زبان و ادب خود «فارسیها» تاثیر نامطلوب و کریهی گذاشته و آن را از شکل و ریخت انداخته است.

پرداختن به دنبالۀ داستان «پرتو و پرتاب» که سرانجام به شرح بزم شرابخوری قاضی و نجوا (البته نه گوشزد از قول او – زیرا گوشزد به معنی گفتن یک خبر و آگاه ساختن شخص است.) ی قاضی در گوش ساقی او کشانیده شده، بیهوده است.

اما همزمان با تشخیص بلاتکلیفی، سطح نازل و زبان بازاری و القای  ذهنیت «پروپاگندی» مسموم کنندۀ شامل «عروج ساخت و ساز...» در میابیم که هنوزهم حاوی یک پیام مشخص نیست و برای چون و چرای کلمه «بیان» و «قوه بیان» که قرار است در ادامه خویشتن را به آن نسبت دهد، باید چهار دست و پا بسوی فردوسی و«شاهنامه» او خزیده و از «ببربیان» که تن پوش «رستم» اوست درخواست کمک کند. یک سفر جانگداز همراه با همان انگیزۀ فضل فروشی مشهود که دیگر  از دید هیچکس پنهان نیست.

ناگفته نماند که در این جا تا حد ممکن سعی کرده ام با دراماتیک ساختن تلاش جانکاه نویسنده مقاله برای یافتن قاب موجهی از عبارت «جرات بیان» او که قرار است او دفاعیه لرزان خود از طالبان را بر آن متکی سازد، ازماهیت خسته کنندۀ مقال وی بکاهم.

اینک  که او «ببربیان» را به تن دارد، با همان سماجت پیشین، بیم مشهود و با امید دریافت صله ای از دستان خون آلود آخوند هیبت الله، عملاً در صف تروریستان طالبانی قرار گرفته است و مقال خود را با فهرستی از کارنامههای کذایی این گروه مکار و قاتلان حرفوی ساخت اسلام آباد پایان می بخشد. اما همینکه جمعی بر او میشورند، ببر بیان نیز دیگر در اندام او گشادی میکند.

و اما بی حرمتی و فحاشی، این ملجای خردلان را باید به خدمت گیرد و حسب عادت سیلی از هتاکیهای کوچه بازاری را نثار همگان کند. اما تا کنون هرچه او گفته و نوشته است، افتضاحی نبود بود افزون بر افتضاحات دیگرش.

هیچ نمیدانیم چرا وجه تسمیه ها و نامگذاریهای مضحک او هر بار ما را به یاد «دانولد ترمپ»، رئیس جمهور نیمچه فاشیست و بدنام امریکا میاندازد؟ یکی از علل آن شاید هم ارزان بودن و بی زحمت بودن این نامگذاریهاست. تو گویی فقط با هتاکی و تهدید و تخویف و فحاشی میتوان دیواری بلند و ضخیمی را  فرو ریخت!

البته متن «عروج افغانستان - رستاخیز ساخت و ساز» حقیر تر از آن است که زمان بیشتری را باید صرف حلاجی آن میکردم. اما از آنجا که او خود به زبان حال طی یک «کامنت»، بی سرو ته و حاشیه رویهای خودستایانه دیگری در همان وبسایت نوشته بود: «مقالات و نوشته های «آهنگر» (خود او) را بخواند (بخوانم) تا باز و باز خرده و ایراد بگیرد و ما رابخنداند» نخواستم این درخواست او را بر زمین بگذارم و ساعتی را صرف خواندن آن کردم و آنچه را که در اینجا میخوانید، ماحصلی است از آن که البته در حال حاضر پرده از روی اغراض نهفتۀ  آن سیاهۀ غرض آلود بر نمیدارد. سیاهه ای که حتی ذکری از مکتب، شفاخانه، کارخانه، شکمهای گرسنه، قحطی سرتاسری، آزادی مدنی، اعتراف به حقوق شهروندی، آزادی بیان، حق تحصیل، حق سهمگیری آزادانه در حیات سیاسی، حکومت قانون، ضمانت حیات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی  مردم، اعتنا به اعلامیه جهانی حقوق بشر و کنوانسیونهای ملل متحد، نداشتن نماینده در سازمان ملل متحد به دلیل استفاده از زور، قتل افراد ملکی و توامیت با شبکه های تروریستی ای چون القاعده، تی تی پی، شبکۀ حقانی  و دیگرانی و بقیه اجزاء و ارکان لازمۀ زندگی انسان قرن بیست و یکم بعمل نیامده و در حقیقت سراسر «نکات صحبت» های عوامفریبانه ایست که درهر چند مدت زمان به ذرایع گوناگون به دسترس «مبالغان مکتب طالبانی» قرارمیگیرد.

بلی دوستان، نکات صحبتهای که همه روی اهداف «جایگزین ساختن»های قبیلوی از نوع صهیونیستی، قاعده دار و سوق الجیشی ای به هدف تضمین بقای پدیده طالبان طرح ریزی شده و توسط مبلغان و لابییستهای پُرروی شان اشاعه میابند.

پایان

نویسنده: احمد آریا