افغان موج   
من از بى مهرى دنياى دل آزار مينالم
ز رنگ و دام صيد مردم بازار مينالم
صداقت رخت بر بسته ز سوق و جاده ها ليكن
خيانت را هنر خوانند و من زينهار مينالم
شكايت اين زمان از أهل نادان ابلهى باشد
ز فند و فتنه هر زيرك و هوشيار مينالم
ستون استوار و ثابت صدق و صفا بشكست
به زير سقف سست از مالك مكار مينالم
ز بس خوردم فريب گرگ را اندر لباس ميش
منى حيران به نزد خالق جبار مينالم
بی مهری آز یاران نامرد دیده ام بار ها
در این غربت سرا با دیده‌ ی اشکبار مینالم
نشد پيدا براى "معرفت" در زندگی يكبار
یار و رفيق با وفايى ، از بدی روزگار مينالم
 
محمد عارف "معرفت"