افغان موج   
در گذشته میان فرهنگیان و فعالین سیاسی دینی جدالی بود بنام اسلام امریکایی و اسلام رهایی بخش.جنبشها و حرکتهای سیاسی اسلامی که برای مبارزه با شوروی زیر بال و چتر حمایت امریکا قرار داشتند و در راستای منازعه شرق و غرب در جرگه سرمایداری قرار میگرفتند،مسیحی بودن و اهل کتاب بودن غرب را رشته خویشاوندی میان خود و امپریالیسم امریکا میدانستند از سوی کسانی که برعکس با امریکا درگیری و دشمنی داشتند حرکت شان اسلام امریکایی نام گرفته بود.
شریعتی مرحوم در یکی از اثارش بنام مذهب علیه مذهب از دو نوع مذهب که در مقابل یکدیگر قرار دارند یا از دونوع تفسیر از مذهب که یکی در راه تعالی ،عزت،ازادی و کرامت انسان است و دیگری در خدمت سلاطین جایر و اربابان استعماری بزرگ شان قرار دارد سخن میگوید.یک مذهب با دو نقش متضاد و دو چهره متناقض که یکی به سعادت و رستگاری انسان رهنمون میشود و دیگری به بردگی و اسارت انسان می انجامد .
او با دیدگاه جامعه شناسانه سیاسی و قطب بندیهای اجتماعی این تقسیم بندی را روش کار خود قرار میدهد.با ذکر شواهد و واقیتهای سیاه تاریخی متعدد دیدگاه خود را توسعه و تقویه می بخشد.اسلام از بدو نزول و گسترش در نسل اول مسلمانان به عنوان یک نهضت یا یک جریان پویا و باز فکری اجتماعی که هنوز صورت نهاد پیدا نکرده بود در دوره کوتاهی اصالت و بالندگی اش را حفظ نمود اما بعد ازان در تمام دوره های تاریخی در خدمت اهداف سیاسی سلاطین و خلفای مستبد و فاسد قرار گرفت.زلالی و اصالت خودش را بعنوان یک نهضت اجتماعی ازادی بخش و عدالت گستر از دست داد و عملا خدمتگزار حاکمان جور و ستم پیشه گردید.
با در نظرداشت واقعیات تاریخی این یک تقسیم بندی عملی مناسبیست که تبیین کننده موثر رابطه مذهب و قدرت میباشد.واقعیت امروزینی که ما عملا با ان مواجهیم .حد اقل در جریان دو نسل در افغانستان شگرد منفی و ارتجاعی حرکت سیاسی دینی را در خدمت زورگویان و سودخوران ،تیکه داران و دلالان دین در داخل و قدرتهای استعماری اهریمنی در خارج به چشم سر مشاهده و با تمام وجود تا امروز تجربه میکنیم.ملیونها مومن سلیم القلب و ساده لوح را در خدمت استعمار جهانی و منافع پست متولیان داخلی ان قربانی کردند و به جای بهشت برینی که وعده کرده بودند جهنمی سوزانی که هستی ملت را خاکستر نمود تحویل مردم دادند.
بعد ازین تجربه تلخ و خانمانسوز به عنوان انسان باشعور این سوال برای ما ایجاد میشود که چرا دین به عنوان یک شجره طیبه چنین ذقوم و ثمره مهلک را به کام مردم داد؟دینی که خودش را فقط رحمت و سعادت معرفی میکند چرا در خدمت بد ترین قدرت اهریمنی استعماری قرار گرفت و جز اسارت و ادبار و نکبت چیزی تحویل مومنان خودش نداد.شرارت بارتر از همه اینکه برادران به اصطلاح دینی یکدیگر را سبوعانه برای رفتن به بهشت سلاخی میکنند.اینها را چگونه بفهمیم؟
از دیدگاه جامعه شناسان بزرگ چون امیل دورکهیم و ماکس وبر که احساسات و تمایلات عمیق درونی مذهبی را در انسان به مثابه قویترین رشته همدلی و الفت میان انسانها میدانند.همینگونه ابراهام مازلو روانشناس بزرگ امریکایی معرفت و احساسات دینی را در ردیف لطیفترین تمایلات چون علاقه به هنر و معنویت به حساب می اورد که فقط در انسانهای بسیار فرهیخته و نخبگان معرفتی تحقق می یابد.
اگر از همین زاویه بنگریم در می یابیم که دیانت و ایمان زمانی میسر و تحقق پذیر است که انسان در مرتبه بالای معرفتی،خوداگاهی،رشد عقلانی و قابلیت انتخاب رسیده باشد.دانش و قدرت تفکر زمانی شایسته این نام میگردد که در انسان قدرت تفکر،قوه تمییز وتوانایی ارزش داوری ایجاد شده باشد تا با این ویژگیها نقش و جایگاه دین را در زندگی خویش بتواند معین سازد و فلسفه گزینش دین را در خود یافته باشد.با یک مشت گزاره های ذهنی تقلیدی و انجام اتوماتیک شعایر خاص انسان دیندار نمیشود.
قبل از همه این قوه تمییز،عقل نقاد و قدرت ارزشداوریست که انسان را در مرتبه انتخاب گر اگاه و ازاد قرار میدهد،این قدرت مستقل انسانست نسبت به هر تیوری،مکتب فکری و هر ایین و مذهبی .اگر این قدرت خودی مستقل برای انسان حاصل نشده باشد او هرگز جایگاه حقیقی و نقش دین را در زندگی اش نمی فهمد.این ماییم که دین را بر مبنای نیاز ها و خواستهای وجودی خویش بر می گزینیم.درینجا انسان خود مقام مرجعیت دارد.
هر امریکه ازادی،اگاهی و قدرت ارزشداوری را از انسان بگیرد او را از مقام انسانی اش فروکاسته است.همین ویژگیهاست که انسان را انسان میسازد.هر امریکه این ویژگیهای انسان را در یک امر بیرونی استحاله دهد انسان را از خود بیگانه و مسخ میکند.
هیچ نحله فکری،فلسفی و یا ایین و دینی خود در نفس خود هدف زندگی نیستند ،همه ابزار هایی اند برای خوب زیستن انسان.دین به مثابه یکدسته گزاره های جزمی ذهنی که در زیست جهان ادمی تحقق پیدا نکرده باشد به کسی ارزش و تقدس نمیدهد.دین مانند همه افکار دیکر یک ابزار و وسیله است برای تعالی زیستی انسان و دیگرگون کردن عمیق معرفتی در انسان.چسپیدن به هر نوع دگم و ذهنیات جزمی بنام دین و فراموش کردن فلسفه وجودی دین در دگرگونی زیست جهان انسان وتناسبش با شرایط انسان خاکی جز از خود بیگانگی و مسخ انسان پیامدی ندارد.درک دین به عنوان ابزار تعالی انسان اهمیت تعیین کننده در زندگی دارد.اگر وسیله به جای هدف قرار گیرد چنانچه در عموم دینداران دیده میشود هدف دینداری نقض شده است.
وقتی گفتیم دین نقش ابزاری در زندگی دارد معنی اش اینست که میتوان دین را در جهت عالیترین مصالح زندگی و رستگاری ،اجرای عدالت اجتماعی به مثابه بزرگترین ثمره دین و تالیف قلوب همه انسانها بکار گرفت همینطور میتوان دین را در خدمت پست ترین منافع شخصی،سیاسی ،قومی،انواع مختلف تبعیضات و سلطه فاشیستی بکار گرفت.در عموم دوره های تاریخی دین در خدمت منافع سیاسی زمامداران جایر و فاسد و سلاطین زورگو بوده است.در هیچ دوره تاریخی دیده نشده است که ازدواج دین با سیاست سبب تحقق اهداف اخلاقی دین شده باشد.برعکس دین نوکر و خدمتگزار بی مقدار دستگاه قدرت قرار گرفته است.هدف سیاست قدرت است و هدف دین ارزشهای اخلاقی ،ایندو در یک اقلیم با هم نمی گنجند.درین ازدواج نا میمون همیشه دین مسخ و وارونه شده است.
درینجاست که در درون یک دین واحد دو چهره متضاد و دو نقش متناقض با هم می بینیم که یکی به رستگاری،عدالت،رحمت،اخوت ،قناعت،پاکدامنی ،خدمتگزاری و احسان دعوت میکند و صلح و ازادی ببار می اورد اما دیگری چهره جلاد دارد که پیوسته از دم شمشیرش خون تازه می چکد،شقی و مستبد است که اطاعت و انقیاد بیچون و چرا از مردم میخواهد،ریاکاری،تبعیض،حرص،بیعدالتی از ویژگیهای برجسته انست و حاصلش ذلت،فقر حقارتبار،نومیدی و استیصال و بردگی،جهالت و خشونت است وبس.ان یکی عزت،ازادگی و کرامت انسان و عدالت میخواهد اما این یکی به اسارت و ذلت در برابر بیگانگان.یکی چهره خدایی دارد اما دیگری سیمای اهریمنی که به جهنم میخواند.
هیچکدام از ایینهای فلسفی،فکری و معرفتی بشمول ادیان در نفس خود شان زشت و مذموم نیستند،همه ابزار های زندگی اندکه همراه با انسان کمال جو و پویا کمال و اصلاح می پذیرند.ماییم که در مقام گزینشگر و صورتگر خلاق انها را به هر رنگی در می اوریم.با ما خوب میشوند و با ما زشت ومنفور قرار میگیرند.باید دانست که این گزینش کار اسانی نیست. سراپای زندگی انسان انتخاب هاییست که انجام میدهد.ماییم که یا قرایت انسانی و شریف از دین را در پیش میگیریم و یا قرایت جاهلی و استبدادی را بر می گزینیم.دو صورت متناقض از یک دین .
شیطان که با خدا درافتاد و سر پیچید ماتریالیست و منکر خدا نبود بلکه یک تبعیض طلب،نژادپرست،خودخواه و فاشیست بود که منکر برابری انسانها و منکر عدالت بود.تبعیض طلب،ستمگر و فاشیست بد تر از منکر خداست.با این یکی اگر خردگرا باشد میتوان همزیستی داشت اما با ستمگر غاصب و ظالم نمیتوان در یک اقلیم زندگی کرد.
قابیل غاصب و قاتل و حریص بود به همین دلیل برادر کشت و تاریخ ما را با برادر کشی اغاز کرد.در حالیکه او و هابیل هردو دیندار و برادر دینی بودند.انکه برابری و عدالت را نپذیرد برادر نیست.تا وقتی عدالت و برابری برقرار نگردد دین نمیتواند ما را برادر سازد چون منفعت جای خدا را گرفته است.
حکومت دینی و شریعت طالبان تجسم عینی و تمام عیار از اسلام امریکاییست ،به اعتراف خود امریکا.این نوع دیانت و شریعت خودساخته جز ذلت ،نکبت و سیه روزی و اسارت چیز دیگر در پی ندارد.
ژولیوس نیریره در مورد نفوذ قدرتهای استعماری در سرزمینهای دیگران میگوید استعمار انگلیس با پیشنهاد صاحبنظرانش روح حاکم و پذیرفته شده در کشور ها را جستجو میکرد و از طریق همان روح حاکم وارد مستعمرات میشد تا با مقاومت زیاد روبرو نگردد.این روح حاکم در سرزمینهای اسلامی دین است و انگلیسها در پوست همین دین رفتند و مسلمین را سوار شدند .انگلیسها در لباس دین وارد شدند پیروز شدند اما شورویها در دشمنی و مقابله با دین قرار گرفتند شکست خوردند.
طالبان هم بوسیله دین و شریعت همه رقیبان سیاسی و ملت افغانستان را خصی کردند.گروه الدنگهای فراری این بهانه دین و شریعت و جهاد را که بنام ان نان میخوردند از دست دادند و خلع سلاح شدند،اکنون بیچاره و ابتر منتظر تصمیم مفتی اعظم یا امریکا اند تا روزی با ملاطفت سر شان را با طالبان در یک اخور نماید.
تا باشد که ملت سردرگم بخود اید.
 
نويسنده: طاهر لطيفى