اعراب و اسرائیل
صنف یازدهم مکتب بودم که تا حدی از سیاست های روز از زبان این وآن آشنا شدم. روز های زیادی میشد که یکبار صنف ها تعطیل میشد و تعدا زیادی از دانش آموزان دانشگاه، لیسه های نزدیک ، به مکتب ما میآمدند و با اخلال درس ما را به مظاهرات میکشاندند. این تظاهرات تقریبا هر ماه یکبار به بهانه های گوناگون صورت میگرفت؛ مثلن وقتی قانون جدیدی برای کارگران و یا محصلین دانشگاه تدوین میشد و یا هم وزیر و یا نماینده ای پارلمانی مورد باز پرسی قرار میگرفت فردا خیابان های شهر از دانش آموز، کارگر و مردم بیکار پر میشد. فریاد های مرده باد و زنده باد فضای شهر را می انباشت و گاهی هم میشد که میان گروپ های مظاهرچی جنگ های خونینی رخ میداد.
از پیاده ای مکتب ما تا آموزگاران همه شده بودند سیاسی و هرکسی گپ از سیاست میزد. یکی طرفدار این و دیگری طرفدار آن دیگری بود. هر کس از ظن خود راجع به به آن دیگر چیزی پف میکرد.
سال 1346 تنش های اعراب با دولت اسرائیل به مرحلۀ خطرناکی رسیده بود. روزی نبود که از جنگ میان طرف های متخاطم چیزی گفته نشود. از معلم گرفته تا تعداد زیادی از دانش آموزان همواره به نفع اعراب بیانیه صادر میکردند. خوب به خاطر دارم که در آنروز ها کسی نه از هولوکاست، نه از هیتلر و نه از معاهدۀ بالفور که یهودیانرا را صاحب سرزمینی ساخته و برای شان هوویت تازه ای بخشیده بود حرفی به میان می آورد.
یگانه کسی که درین روز ها راجع به اسرائیل و اعراب در صنف گپ میزد. آموزگار مضمون تفسیر شریف و دینیات ما بود. او مرد جوانی بود که تازه از یک مدرسه ی مذهبی فارغ شده بود. ریش سیاه کوتاهی داشت و با پطلون و کرتی اش دستار سپیدی بسر میگذاشت که برایش زینت خاصی میداد. هم در تابستان و هم خزان بالاپوش سیاه و نازکی میپوشید و کلوش روسی بپا میکرد. خیلی شمرده و بدون اشتباه گپ میزد.
یکروز حرف از جنگ میان اعراب واسرائیل بمیان آمد. اول لحظۀ در افکارش فرو رفت و بعد از آنکه راه گلویش را صاف کرد گفت:
ــ یهود طایفۀ بیمروت و جاهل است و از قساوت آنان هنگام ظهور حصزت عیسی یاد کرد که چطور در فلان شهر آتشی افروختند و مردان و زنان و کودکانی را که به مسیحیت گرویده بودند در آتش آنداختند و به گریه و زاری آنان توجهی نکردند و بعد از آن از یهودیان مکه در زمان ظهور اسلام و پیغمبر اسلام یاد آوری کرد که بهانه میتراشیدند و به معجزات پیغمبر به دیده شک مینکریستند و مسلمانان را اذیت و آزار میدادند و باز از ترحم مسلمن در مقابل این قبیله یاد آوری میکرد و بخشودن آنان توسط پیغمبر اسلام بعد از فتح مکه نیم ساعت درسی را توضیحات ارائه کرد. یکی از بچه ها پرسید:
ــ خوب استاد حالا دیگر چه میشود. اسرائیل پیروز میشود یا مسلمانان؟! معلم دینیات ما با لهجۀ پیروزمندانه ای گفت:
ــ تو خودت فکر کن از یکطرف مصر از طرف دیگر سوریه و اردن و از جانب دیگر عراق حمله کنند. همه اسرائیلی ها را به بحیره مدیترانه غرق خواهند کرد و برای ابد نامی از یهود و یهودیت باقی نمیماند و آنگاه مثل فرماندهان فاتح مصری ادامه داد:
ــ تو خودت صرف چند روز دیگر صبر کن و ببین که نه اسرائیلی خواهد ماند و نه هم یهودی که در مقابل لشکر اسلام مقاومت کند.
شب که بخواب میرفتم صدای معلم دینیات بگوشم طنین خاصی میانداخت و آنچه از رادیو میشنیدم را نقطۀ پایان کشمکش های دایمی در شرق میانه میدانستم.
روز سه شنبه بود که صبح صدای شکست مصر و بمباردمان میدان های هوای مصر را از رادیو شنیدم و اشغال سرزمین های از سوریه و فلسطین و خبر سکتۀ رئیس جمهور مصر جمال عبدالناصر... پس کار از کار گذشته بود. دلم برای معلم دینیات ما میسوخت که روز شنبه ساعت دینیات جواب این همه لاف و پتاق اش را چه خواهد داد.
سر انجام روز جمعه سر رسید و معلم دینیات باز هم به صنف آمد. اما این دفعه مثل سابق نمیخواست راجع به اعراب لاف بزند و من اولین کسی بودم که گفتم:
ــ استاد میگویند قضیه بر عکس شد و اسرائیلی ها اعراب را به رود دجله و فرات و بحیرۀ سرخ ریختند... استاد باز هم به فکر فرو رفت و دیدم که صورت اش را غبار غم فرا گرفت و اینبار با احساسات شدیدتری گفت:
ــ میفهمید که گناهان اعراب زیاد شده و این یک عذابی است که خداوند بر ایشان نازل میکند... گفتم :
ــ استاد من درست نمیدانم که گناه اعراب حمله به اسرائیل است یا چیز دیگری؟ پاسخ داد:
ــ اعراب را پول نفت دیوانه ساخته و از قرار معلوم با همین پول زیادتر از آنکه راه بسوی خداوند را هموار کنند. عیش ونوش دارند و با فسق و فجور مصرف اش میکنند...
آنروز هم به خاطر همبستگی با مردم فلسطین که دیگر به اشغال یهودی ها در آمده بودند تعدادی آمدند و نظم جلسۀ درس دینیات را بهم زدند. و باز همان مرده باد و زنده باد فضای جاده های شهر کابل را پر میکرد.
جهانمهر هروی
11 جنوری 2009