افغان موج   

درس‌های انتخابات

انتخابات آزمون کلانی است. در جامعه‌شناسی سیاسی انتخابات رابطه‌ی دولت‌ ـ شهروند را تعریف می‌کند. در این تعریف جایگاه هر دو به عنوان نهاد های ارزشمند اجتماعی به بحث گرفته می‌شود. در این گفتمان دولت به حیث رهبر سیاسی جامعه و شهروند به عنوان نهاد مشروعیت‌دهنده‌ی دولت مطرح می‌شود. من از دید علوم سیاسی و جامعه‌شناسی سیاسی شش درسی را که باید از انتخابات ریاست جمهوری آموخت، پیش‌کش می‌کنم:

۱. توسعه
نبود برنامه های واضح برای توسعه در میان مدعیان قدرت سبب شد تا مردم دلبستگی به انتخابات نشان ندهند.گروه‌های که پیکار های انتخاباتی را مدیریت کردند، نتوانستند راه‌های توسعه را برای مردم افغانستان نشان دهند. توسعه به معنای امنیت اقتصادی (کار، تمویل اقتصادی و محیط بهتر زیست) توسعه‌ی اجتماعی (دست‌رسی به بهداشت و آموزش بهتر) و توسعه‌ی فرهنگی (هم‌گرایی و هم‌سانی فرهنگی) می‌باشد. کسی‌که مدعی رهبری اجتماع است باید ظرفیت آن‌را داشته باشد که توسعه را از شعار به برنامه تبدیل کند که چنین نشد.
۲. ثبات
معنای ثبات این‌است که حلقه‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بتوانند زنجیره‌ی دولت ملی را استحکام بخشند. مفهوم دولت همین است؛ دولت یعنی زنجیره‌ی فعال و ساختارمند که قدرت سیاسی را ثبات می‌بخشد. هیچ کاندیدای نتوانست مردم را قانع سازد که این حلقه‌ها را گره می‌زند یا می‌تواند گره زند. در مقابل کاندیدا ها گروه‌های سخن‌رانان خود را در جبهه‌گیری خصمانه برابر هم‌دیگر آموزش می‌دادند که حلقه‌های بالایی را به گُسست بیش‌تر مواجه می‌کردند. مردم از این‌گونه روش نفرت دارند.
۳. برنامه‌ی ملی
گروه‌های مدعی قدرت به نمایندگان گروه‌های قومی مبدل شدند و خود را بانک‌های رای معرفی کردند. این روش اهانت به شهروند معنا می‌دهد. اینان شهروندان را مجبور به دو گزینه کردند. یا این‌که به رهبران قومی رای بدهند و یا این‌که سکوت کنند و انتخابات را تحریم کنند. گزینه‌ی نخست کمر رهبرنما های قومی را محکم‌تر می‌بست و گزینه دوم نفرت به تبارگرایی‌ را ترویج می‌کرد. مردم به این سطح آگاهی سیاسی رسیده اند که گزینه‌ی دوم را ترجیح دهند. چنین وضعیتی رقم مشارکت سیاسی شهروندان را به پایین‌ترین سطح رسانید.
۴. روشن‌فکران ناکام
در این میان روشن‌فکران و روشن‌گران نتوانستند گزینه سوم میان «حمایت» و «تحریم» را ایجاد کنند. روشن‌فکران ما به قول کانت و دکارت از نمایشِ قدرت شجاعت در برابر مزخرفات عاجز ماندند. برخی‌ها به سخن‌گویان قدرت حاکم و گروه دیگر به دامان تبارگرایان خوابیدند. باقی گروه سوم آرامش را در غرب و خاور بر فضای «جنجالی» ترجیح دادند. نسل جوان که نیاز به روشن‌گری و پرسمان‌های ژرف روشن‌فکری داشت، به ناجار به گروه شکست‌خوردگانِ سرگردان پیوستند.
۵. فرهنگ سیاسی
ادبیات سیاسی انتخابات به شدت اهانت‌آمیز بود. وقتی سیاسیون حرف و حدیثی برای گفتن نداشتند تلاش می‌کردند تا هم‌دیگر شان‌را اهانت کنند. آنی‌که بیش‌تر و «بهتر» اهانت می‌کرد، برنده‌تر تجلی می‌یافت. آن‌ها برای این روش مضحک اکثراَ از گروه‌های جوان در رسانه‌ها استفاده می‌کردند. دوام و سردرگمی انتخابات سبب می‌شد تا این گروه‌ها، ماه‌ها در رسانه‌ها بر سر هم‌دیگر بکوبند و به خوراک سرگرم‌کننده برای مدیران رسانه‌ها تبدیل شوند و مردم را به شدت خسته سازند.
۶. پاپولیزم (عوام‌گرایی)
وقتی پنج گزینه‌ی بالا مشکل دارد، سیاسیون زمینه‌ی فراخ می‌یابند تا به عوام‌گرایی رو ‌آورند. آن‌ها در حالی‌که کم‌ترین رای را بدست آورده‌‌اند و از نبود مشروعیت رنج می‌برند، با بی‌شرمی و خودکامگی، خود را نماینده‌ی ملت می‌خوانند و بر روان زخمی مردم نمک می‌پاشند. حتا به باورم این‌ها پاپولیست هم نیستند. پاپولیست‌ها از راه برنامه‌های آرمانی و «جادویی» بر ذهنیت مردم حاکمیت می‌کنند. این در حالیست که این آقایون نقش پاپولیست‌ها را نیز ادا نمی‌توانند و در حقیقت به فریب‌کاران محض تبدیل می‌شوند. این‌جا شعار «پاپولیست‌ها همه متحد شوید!» توجیه‌پذیر می‌شود و پاپولیست‌های پارلمانی، حزبی، جامعه‌ی مدنی و اقتصادی به دور پاپولیست‌های قدرت جمع می‌شوند و اتحاد محکی را شکل می‌دهند. در این وضعیت شهروندان توسط این‌ گروه محکم پاپولیست گروگان گرفته می‌شوند.

بلی، انتخابات آزمون کلانی است. در انتخاباتی‌که به اراده‌ی شهروندان و بازی‌گران صادق راه‌اندازی شود، بازنده‌ای وجود ندارد. در هم‌چو انتخابات شهروندان، برندگان آرای بیش‌تر و اپوزسیون تعرف می‌شوند و نظام سیاسی را مشروعیت می‌بخشند و همه برنده هستند.
اما به باور من انتخابات ریاست جمهوری افغانستان برنده‌ای‌ ندارد. سیاسیون و مردم همه باخته‌اند. ما همه در این انتخابات شکست خوردیم. شکست اصلی را کسانی خورده‌اند که با امکانات فراوان سیاسی، اقتصادی و حتا مافیایی نتوانستند گروه بزرگی را برای حمایت منسجم سازند. شکست جبران‌ناپذیر را احزاب سیاسی خوردند که مردم به حرف شان گوش نداد و نتوانستند برنامه‌ی جاگزین فراهم کنند. شکست دردناک را جامعه‌ی مدنی افغانستان متقبل شد، کسانی‌که نتوانستند پل نظارتی شهروند را بر نظام ساختمان کنند و دولت را به یاغی‌گری‌هایش آزاد گذاشتند. و بلاخره شکست سهم‌ناک را منی شهروند خوردم. منی‌که برای ازبیک‌بودنم رای دادم، برای تاجیک‌بودنم به توهم فرو رفتم، برای پشتون‌بودنم غرور «ملی» را مسخره کردم و برای هزاره‌بودنم در پای جنگ سالاران وجدانم را به خراج گذاشتم.
پیروز اصلی میدان آن‌هایی هستند که در مکتب‌های فکریِ خلاف مردم‌سالاری سربازان جنگی خود را در افغانستان تربیت می‌کنند. پیروز اصلی آن‌هایی هستند که قبیله‌سالاری را برما تحمیل می‌کنند و از تربیون‌های واشنگتن، مسکو و بروکسل (پایتخت اتحادیه‌ی اروپا) فریاد می‌کشند که افغانستان جایی برای دموکراسی نیست. این سرزمین قبیله‌های آشتی‌ناپذیر و متخاصم است. پیروزی اصلی از آن کسانی‌است که از بلندگو های انتخابات ۲۰۲۰ امریکا می‌گوید: «افغانستان هیچ‌گاهی ملت نخواهد شد». پیروز میدان کسانی است که به‌نام خدا و الله و اکبر برنامه‌های سربریدنِ کودکان ما را تا بیست سال آینده ریخته اند.
اما آنانی‌که پیروزی خود را در کابل جشن می‌گیرند و هریک خود را رییس‌جمهور اعلام می‌کنند، شکست‌خورده‌تر از همه هستند چون نمی‌دانند که پیروز نشده‌اند. آن‌ها باید خود و محیط سیاسی را تحلیل کنند و آن‌گاه تصمیم به «تجلیل» گیرند. عالی‌ترین سطح فرهنگ سیاسی زمانی معنا پیدا می‌کند که ما بپذیریم «شکست خورده‌ایم!». واقعیت این‌است که ما همه شکست خورده‌ایم و باید از درس‌های آن برای آینده کشور بیاموزیم.

 

ملک‌ستیز