مفهوم ِ فرهنگ ِ قبیله در افغانستان فراتر از یک قوم خاص است. اینگونه فرهنگها معمولن به ارزشها، باورها، هنجارها و رويکردهای جاری و عینی جامعه کم توجه، بی تکمین و بیاعتنا بوده، مشکلات فراونی را میتواند بوجود بیاورد. در فرهنگ قبیله رشد و شگوفایی همه جانبه کمتر بمشاهده میرسد، ترقی و دیگر گونی به تندی پیش میرود. در اغلب موارد پس رفت هم میکند. شاخصههای فرهنگ قبیله:
- تغییر ناپذیری، گیر ماندن دریک میحط بسته.
- تعلیم و تحصیل گریزی
- مرده پرستی، شخصیت محوری، رهبر تراشی و قهرمان سازی
- جنگجویی و ستیزهگری
- گرایش به باورهای افراطی مذهبی
- شکل نگرفتن شعور سیاسی
- شهر گریزی، تمدن ستیزی
- ندانستن زبان مراسا، مدارا
- خون گرمی و زور گویی
- فرار از واقعیتهای جامعه
- قبیله اندیشی و قومگرایی
- خود خواهی و خود شیفتگی
- برتری طلبی و تمامیت خواهی
- قانون گریزی
- انحصار طلبی
- برتری خواهی، دوروغ، بیکاره گی و غیره.
وضعیت جاری کشور افغانستان را میتوان در چهار چوب شاخصههای یاد شده برسی کرد. اینها عوامل بهم تنیدهییست که سراپای کشور را فراگرفته؛ تصوّر نمیرود به این نزدیکیها از ابعاد آن کاسته شود. این خود وضعیتیست که به قامت رهبران این کشور جنگ زده خوب و مناسب جا افتاده است. در این جستار کوتاه سعی گردیده تا معضلات کنونی کشور از دید ژورنالستی (اندک کار و تجربۀ که داشتم) بگونۀ اجمال بازتاب داده شود. عمیقتر نگاه انداختن و کلبد شگافی مسأله بیشترینه کار متخصصین سیاست و پولیتالوگها میباشد.
پدیدی جنگ، خشونت و بسیاری از نا بسامانیهای اجتماعی و عقب افتادگی مردم افغانستان ریشه در مجموعهیی بنام فرهنگ دارند. جنگ و نزاع و کشمکشهای دامنهدار و بی حاصل بر خواسته از یک فرهنگ مشخص یعنی، فرهنگ قبیله است. فرهنگ قبیلهیی که، نه تنها بستر مناسب در طول زمان برای آشوب و ماجراها بوده، بل، تا کنون برای باز تولید خشونتها هر چه فعالـتر نقش آفرینی کرده و مینماید. ستیزهجویی در افغانستان چیز جدیدی نیست که، در سه- چهار دههی اخیر بوجود آمده باشد. اصلن بنیاد این سرزمین با خشونت و نزاع، جنگ و خونریزی بیثمر پایه گذاری شده است. در روزگار ِ کنونی پدیدهی جنگ به کسب و کار سود آوری مبدل گشته، کتلهی بزرگی از آدمها ارتزاق میشوند. گروههای مسلح قومی و جنگ سالاران در این فن و همچنان در تجارت جنگ مهارتی خاصی کسب کرده اند. خون مردم و پولهای خارجی در حقیقت گردانده ماشین گشته اند. بیرون رفتن از این بحرانی عمیق کار آسانی نخواهد بود؛ کاستن از آلام جنگ فرسایشی مستلزم تعلیم و تربیت میباشد که، متاسفانه آنهم بدست قبیلهگرایان، زورمندان، تکهداران و منفعتجویان مدیریت میشود.
پر هویداست که ساختار قبیلهیی و قبایل نقش مهمی را در این کشور ایفا میکنند۰ قبایل در ساختار سیاسی این کشور نقش پررنگی دارند. جامعهیی بشدت سنتی با رسوبات فرهنگ قبیلهیی همیشه سد راه پیشرف و ترقی بوده و میباشد. با این فرهنگ عقب مانده، جامعهی افغانستان هیچگاه نتوانسته موجودیت خود را با ارزشهای دموکراسی و مدرنیته وفق داده، تعریف نماید. فینومین (پدیده) اصلاحات سیاسی، انتخابات، تفکر انتقادی، همدیگر پذیری، کثرتگرایی، سازندگی، احترام به حقوق و آزادیهای مردم، با سرشت زمامداران و قشر مذهبی قبیله از هر گروه و طایفه که باشد جور در نمیآید، خودشان قدرت اند و خودشان قانون. خوانشهای سنتی از مذهب و مناسبات قبیلهیی تغییر ناپذیر برای اینها بسیار سود آور بوده، میتوانند مردم را مثل گوشفند بهر شکلی که خواستند در قید و بند نگهدارند و اداره کنند.
در همچو پهنهی طبقاتی و ناهمگون فرهنگ قبیله کارساز می افتد. مردم از آموزش و پرورش بگونهی درست و همهگانی بهره نمیبرند. اکثریت مردم در یک میحط فقر و بیسوادی مطلق نگه داشته میشود. مناسبات قبیلهیی مردم را نمیگذارد به یک زندگی سالم و مدرن دست یابند. در اینگونه یک ساختار، رفتارهای معیوب فرهنگی هر چه بیشتر در جامعه تداوم مییابد. از اینرو امراض گوناگون اجتماعی و سیاسی گریبانگیر مردم افغانستان گشته، مجال تشخیص، اراده، رهایی و سرِ پا استادن را از مردم سلب کرده و میکند. مردم هم ازنگاه روحی و هم از نظر جسمی مورد آفت و خسران جانکاه قرار گرفته اند.
بسترسازی فرهنگ قبیله برای آشوب هموارتر از گذشته در جریان است. در کشوری بنام افغانستان در گذر زمان هر گاه شعلهی اندکی از آزادی، نهضت و اعتلا سر بر میآورد، با آشوب و مقاومت نیروهای ارتجاعی روبرو میگشت و سر کوب میشد. از نگاه تاریخ در افغانستان دامنهی واپسگرایی نسبتن محدود بود و آسیبش هم کمتر؛ امروز این نوستیزی و سنتگرایی به پیمانهی وسیع به یک فرهنگ غالب تبدیل گشته، اثرات بسا مخرب منطقهیی و فرا منطقهیی و حتی جهانی را در بر دارد. بلی، امروز ارتجاع بیش از گذشته هم از نظر ذهنی و هم از منظر مادی تا دندان مسلح گشته، از منابع خارجی (ایران، پاکستان و کشورهای عربی) تغذیه میشود. بازیهای قدرتهای جهانی اینها را به منابع بسیار خطرناک نزدیک کرده است. فروش بهشت و دوزخ، ثواب و گناه متاع دوکان پر رونق و خوراک این کهنهگرایان را تشکیل میدهد. باورهای دینی و مذهبی مردم ِ نا آگاه دست ابزار این قشر بیکار و بیهنر گشته، از آن در راستای سرکوب روشنگران و سازندگان جامعه استفاده مینمایند. ملایمت ِ فرهنگ دینی که بر خواسته از نرمخویی و صلح خواهی مردم بود؛ این تاریک دلان آن را هم گرفتند، و بخاطر تداوم جنگ و خونریزی و پر کردن جیبهای خویش بهره گرفته و میگیرند.
به سیمای تیره و تار جامعه نگاه انداخته شود به وضاحت مشاهده میگردد که، امروز این واپسگراهای تاریک اندیش در گوشت و پست دولت و یا نکبتسرای اشرف غنی چاق و چله گشته، در جامعهی قبیلهیی افغانستان کاملن مسلط گردیدند، سخن اول و آخر را اینها میزنند. سایهی سنگین شان در ابعاد مختلف همبودگاه (جمعیت) فشار میآورد. این جمعیت از منبر مساجد و مدارس تبلیغ بنیادگرایی میکنند، به رسانه نیز راه یافته، در فضای مجازی در راستای تندروی مذهبی پیام رسانی مینمایند، تبلیغات انجام میدهند. نگاه کنید به ساختار قدرت سیاسی مملکت. کار بجایی رسیده است که، سنا، پارلمان، شوراها و اکثر نهادهای امنیتی، اقتصادی و اجتماعی کشور بدست اینها میچرخند و اداره میشوند. جالب اینکه بخاطر به کرسی نشاندن افکار و عقاید متحجرانهی خویش این عناصر قرون ِ وسطایی بطور مستمر از باورهای دینی مردم استفاده نموده و به تقدسگرایی روی میآورند. هیج نهادی نظارت بر فعالیت رسمی و نارسمی اینها ندارد. این آفتابه گردان و تسبیح چرخان زامبی با قیافه زننده فضای سیاسی و امنیتی کشور را پر کرده اند.
به آینهی تمام نمای فرهنگ قبیله نگاه بیندازید. در کشور آشوب زدهی افغانستان هرگز دولت مقتدر، حکومت سالم، نظاممند و مردم پسند نیرو نگرفته و به سامان نرسید. در طول زمان زیر ساختهای جامعه هنوز قوام نیافته، آشوب پشت آشوب سراسر کشور را فرا میگرد. با این کار وضع نه تنها تمام نمیشود، بل هر از گاهی این آشفتگی و بهم ریختگی تکرار هم میشود. بطور مثال در افغانستان در مدت 100 سال اخیر از پانزده زمامدار گذشته (از امیر حبیب الله تا اشرف غنی) شش تن (امیر حبیب الله، حبیب الله کلکانی مشهور به بچهی سقا، نادر شاه، محمد داود، نجیب الله، ربانی) از ایشان کشته شدند. بعد از این هم هیچ تضمینی وجود ندارد وضع به همین منوال ادامه یابد، بعید به نظر میرسد که حکام آیندهی افغانستان نیز از زمامداری خویش جان بسلامت ببرند. زمانیکه خشونت، جنگ و آشوب به خوی و فرهنک یک کشور تبدیل شود، معلوم نیست درخت صلح و آسایشش کی به ثمر بنشیند. مبرهن است که، این چنین وضعیت زیان و مصیبت گرانباری دارد. هزینهی این انقلاب و دگردیسیهای ناهنجار و کشت و کشتار را مردم افغانستان میپردازند. اثرات شوم و نامیمون آن تا دههها ادامه میابد.
اگر بگویم، دم و دستگاه اشرف غنی خالی از منظومههای فکری و سیاسی است، شاید درست نباشد. هیبت و بساط این منظومه پر از تعصب، فتنه، طالب نوازی، داعش پروری، ملت گرایی، همچنان فرار مغزها، بیکاری، تقلب، تنگ نظری، خود محوری، تضعیف قوای مسلح، نفاق افگنی، به حاشیه راندن متحدین، بیگانه انگاری اقوام، گسترش ناامنی، تداوم کشت و خون و جیغ و داد زدنهای نابجا و دیگران میباشد.
اشرف غنی بحیث سردمدار بقدرت چسپیده و سلسله جنبان فرهنگ قبیله، تنش بحران و فضای التهاب آلود افغانستان را متلاطمتر ساخته، کشور را بسوی یک حکومت متمرکز آلوده با فساد، بیثبات و تکیده از مقبولیت سوق داده آمد. او هرگز نتوانست اعتماد مردم را کسب نماید. کاری برای مردم انجام نداد که خشنودی این تودهی دربند را بدست بیاورد. موضوعات بسیار دردآور دیگری را هم میتوان به این روند افزود. بگونهی مثال، منطقهی نسبتن آرام شمال افغانستان را به میدان جنگ ِ خان و مان سوز تبدیل کرد. او از روز اول قدرت نگذاشت در شمال افغانستان عملیات گسترده بخاطر از بین بردن طالبان و داعشیان به انجام برسد. مسوولیت دو بار سقوط قندوز، واقعهی اسفناک بسا ولایات دیگر، تلفات ملکی و نطامی برخواسته از این سیاست غلط - شخصن بدوش غنی، اتمر و استانکزی میباشد. این مثلث شیطانی همیشه در فکر انحصار طلبی، قومگرایی برآمدند و غیر پشتونها را نا دیده گرفتند، کوشیدند اقوام گوناگون مملکت را همچنان زیر سلطهی خویش قرار بدهند و این کار را انجام دادند.
تداوم پروژهی کوچاندن ناقلین به شمال افغانستان به ضدیتها دامن زد. این نقشهی خطرناک غنی خود زخم ناسوریست که بیان آن فرصت دیگری میطلبد. حکام قبیلهیی ثروت و داریهای کشور را در جهت امیال شخصی بمصرف رساندند و این روال هزار بار پیش از گذشته در جریان است.
آقای غنی در طول تاریخ افغانستان بیکفایتترین، ضعیفترین رییس جمهمور بشمار میآید. طوریکه ذکرش در بالا گذشت، بعد از بقدرت رسیدن اشرف غنی وضعیت سیاسی و امنیتی کشور ملتهبتر گشت. زندگی اقتصادی مردم بهبود نیافت، امنیت، آرامش و آسایش برای مردم افغانستان یک امر دست نیافتنی شد. غنی، اتمر و ستانکزی این سه فرد لجام گسیخته بحیث بازیگران اصلی قدرت و گردانندگان چرخ حاکمیت کلیه امور کشور را قبضه کردند. میلیاردها دالر ممالک کمک کننده در ناکجا آباد بمصرف رسانیده شد. بخشی از این کمکها را برای تقویت مخالفین مسلح بکار بستند. در اثر سیاست نابجای اشرف غنی رنگ و لعاب سیاست تنش آلوده گشت. سیاست همدیگر پذیری، کثرتگرایی، همدلی، همکاری و همسویی و وفاق ملی صورت نپذیرفت؛ بجای آن قلدوری، زورگویی و بیمسوولیتی چیره گشت...
اولین کاریکه غنی انجام داد حساب رسی او از اوزبیکهای افغانستان بود. رییس جمهوری از اختلافات سیاسیون اوزبیکها بهرهجویی نموده، چنان ضربهی محکمی بگونهی خون آلود این مردم بیچاره نواخت که، طنینش تا سدها بیخ گوش این قوم خواهد پیچید. او توانست با تکتیکهای خاصی که داشت اوزبیکهای افغانستان را به عصر امیر عبدالرحمان خان به عقب ببرد. سیاستگران و تحصیل یافتهگان مردم اوزبیک دچار اختلاف و تشتت شدند، پارهی آنها با حکام ارگ سازش نموده، جیب حقی گرفتند و عدهی دیگری هم نخواستند دکان اجارهیی شان تخته شود- باهم گلویز شدند. اینها تا که توانستند سر و کلهی هم زدند، کار بجایی کشید که حالا هر کس و ناکس در مناطق اوزبیک نشین هر کاریکه دلش بخواهد میتواند انجام دهد. مردم شریف و زحمکتش اوزبیک تا این حد سقوط و سرافگنده نگشته بودند. آنچه که در تاریخ سیاست کم سابقه بنظر میآید این است که، غنی بطرز عجیبی معاون نخستش را به تبعید ناخواسته و شاید هم خود خواسته فرستاد. صلابت موجود که بقیمت خون هزاران فرزند دلیر اوزبیک بدست آمده بود، از هم پاشید و از میان رفت. حتی پارلمان این وحشتسرای از وجود وکلای اوزبیک خالی ماند، کدرهای نظامی اوزبیکها از وزارت دفاع تخلیه شدند. حضور تحصیل کرده، کارشناسان متعلق به مردم اوزبیک در ادارات کم رنگ شد و در اکثر موارد به وظایف عادی دولتی هم دسترسی پیدا نمیکنند. کشاندن جنگ به شمال افغانستان بقای اوزبیکهای افغانستان را زیر سوال برد. ویرانی محلات، اسیر، مجروح نمودن مردم و نیروهای دولتی، از کشته پشتهها ساختن به کارهای روز مره تبدیل گشت. در اثر سیاست ناکار آمد و نادرست اشرف غنی مردم بیدفاع کشور بدست جنگ سالاران و قوماندانان بی بند و بار چون غنیمت جنگی گیر افتاده اند. مردم اراده بر جان و مال، ننگ و ناموس خویش ندارند، روز و شب آواره و خانه بدوش توان جنگ و اختلافات اینها را میپردازند.
دولت و حکومت دوسرهیی که امروز سر قدرت آمده است، نتیجهی سازش و حاصل همان میراث شوم فرهنگ قبیلهیی بوده، امور کشور را بشکل فلاکت بار به پیش میبرند. ارگ غنی و سپیدار عبدالله نماد بیعدالتی، انحصار طلبی، تبعیض و قومگراییی است، که فضای سیاسی مملکت را تیره و تار ساخته، باعث خونریزی بیشتر و تداوم جنگ میشوند. اختلاف این دو نهاد قدرتمند باعث نیرو گرفتن مخالفین مسلح گشته است، تلفات اردو ماه به ماه بالا میرود، مناطق گستردهی از کشور هر روز بدست داعشیان و طالبان می افتد. آمار مکتب سوزی، تجاوز به زنان و دختران هر روز در حال افزایش است. بیکاری و فساد در هر اداره و تشکیلات این حکومت پوشالی و ناتوان بیداد میکند. مردم هر روز خانه و کاشانهی خویش را ترک نموده روانهی دیارغربت میشوند، بازار جنگ و بد امنی چنان رونق یافته که، خرید و فروش اسلحه در گوشه گوشهی افغانستان رو به گسترش است.
فرهنگ قبیلهیی فرهنگ دروغ، فرهنگ حیله، زور و برتری جوییست. رییس جمهور اشرف غنی این فرهنگ را بگونهی برهنه نمایان ساخت، به رخ جهانیان کشید. او در روزهای انتخابات با تزرع، دروغ و خدعه توانست رأی اکثریت خاموش را بخود اختصاص داده به اریکهی قدرت تکیه زند. طوریکه اشاره شد اشرف غنی بعد از به قدرت رسدنش، شرکا و متحدین سیاسی خویش را کنار زد، اصول نادرست تک قومی، انحصار قدرت، سوء استفاده از حاکمیت را نهادینه ساخت. زمینهی رشد طالبان و داعش را در افغانستان فراهم آورد. حقیقت اینست که، خیزابههای داعش و طالبان دشت و برزنهای کشور را یکی پی دیگر درمینوردند. تروسیستها مردم را بطرف خویش کشیده، در جنگهای مسلحانه، آنها را به کارزار جهاد اشتراک میدهند. غنی با تقویت مخالفین مسلح آتش جنگ را در گوشه گوشهی کشور شعلهور کرد. او با معاملههای ننگین، جنگجویان منسوب به قوم پشتون را روانهی شمال کشور نمود. او با این کار شرارههای جنگ ویرانگر را شعلهورتر ساخت.
اسلامگرایان تندرو مثل گلبدین حکمتیار را با جنگ افزار وسیع وارد کابل ساخت. حکمتیار بعداز پیوستن با دولت به فکر تقویهی نیروهای خود بر آمد. امروز گلبدین حکمتیار نه بحیث یک تسلیمی، مصالحهگر ، بل، با قدرتتر از گذشته، بلند پروازانه در مقابل رسانهها سخن میراند. او که امروز با پول و امکانات ارگ داخل کابل شده است نه تنها برای صلح نمی اندیشد؛ نمیکوشد، بل بر ضد گروها، احزاب گوناگون زبان درازی نموده، سم پاشی مینماند... حکمتیار حتی آرزوی رییس جمهور شدن را نیز در خیال خودش می پروراند
در اثر سیاست نادرست اشرف غنی تنش و اختلاف میان احزاب و گروهها شدت گرفت. رهبران سه حزب عمده مدتها منتظر ماندند تا بیبینند که این دولت و حکومت اصلاح پذیر است یا خیر! هر روز که از عمر ادارهی غنی میگذرد وضعیت وخیمتر میگردد. احزاب و گروههای عمده در بدنهی دولت، مخالفت خویش را با سیاستهای اشرف غنی اعلام نمودند. این احزاب عمده در استانبول ترکیه تحت نام «اتحاد برای نجات افغانستان» ایتلافی را شکل دادند. با بوجود آمدن این ایتلاف در شمال بین حزب «جمعیت»، « جنبش» و «حزب وحدت» از اقتدار ضعیف ِ حکومت و دولت شدیدن کاسته شد. این نارضایتی حتی بین گروههای قوم پشتون نیز قوّت گرفت. اگر وضعیت همچنان بسمت بیثباتی پیش برود، پس از این اتحاد از هم پاشیدن دولت و حکومت دو سره دور از واقعیت نخواهد بود. انتخابات در پیشروست. شاید تیکهداران قوم و جنگ سالاران مثل همیشه صاحب اختیار رأی مردم شوند. وضعیت بسیار وخیم موجود امکان یک انتخابات مقبول فراهم نخواهد ساخت. رأی مردم مثل همیشه فروخته خواهد شد. حرف آخر را دالر میزند؛ توان زندگی و رمق حیات مردم بخاک مینیشند.
ایشانچ توره
کانادا-تورانتو