عشق بازیهای دل آتش به جانم می زند
گه گاهـی آشــکار و گـه نهــانــم می زند
مینـشانـد ناوک مـژگان خوبان را به دل
تیغ ابـرو تـا بـه مغـز اسـتخوانـم می زند
با پـرسـتویی گزینم گـر بـه بـاغی آشـیان
شـعله هـای سـرکشـی در آشـیانم می زند
نازنـیـنـان دلـربـایـانـنـد، لیکـن در عمــل
داغ هجران مشت محکم بردهانم می زند
گـرد پـایی را بـه زاری تا که گفتم تـوتیا
خرده فلفل بر دوچـشم خونفشانم می زند
در بهـاران عندلیب آرزوهـا شـد خموش
زاغ هردم بانگ بی جا درخزانم می زند
پیکر سوزیده ام در چنگ توفان گرد شد
تیغ، آرامش به خلوت بر روانـم می زند
موج اقیانوس معنا تا که در دل می طپپد
شـوق گوهر از کران تا بیکرانم می زند
اوج تنهـایـی و گمنـامی بـود مطلـوب دل
عشق ومستی وجنون خط برنشانـم میزند
در دل تاریخ و فـرهنگ و تمـدن زاده ام
خامۀ خـامـوش مثال و داســتانـم می زند
گربه زیر ظلم افراطی وطن برباد گشت
آرشـی دو بـاره تیری از کمـانـم می زند
تا جوانی ها به درد هجـر میهن شـد تباه
پیر غربت طعنه بر طبع جوانـم می زند
رسول پویان
24/2/2017