اخیرا کتاب «نشانههای رحمن در جهاد افغان» نوشته عبدالله عزام به دستم رسید. این کتاب که مملو از مزخرفات است، هدفی ندارد بهجز کر و کور و احمق ساختن مردم ما.
عبدالله عزام در مقدمه مینویسد که تعدادی به وی گوشزد کردند تا از نشر این کتاب منصرف شود چون با مطالعه این داستانها مورد تمسخر مردم قرار میگیرند ولی او باورمند بود که بیش از ۲۰ سال (در آن زمان) مردم افغانستان در جنگ و بدبختی به سر میبرند از علم و دانش فرسنگها فاصله دارند، به سادگی میتوانند این چرندیات را بپذیرند. با آن هم برای اثبات ۴۵ صفحه داستانهای خیالی و هالیودی ۲۲۰ صفحه دلیل آورده که خود بر دروغ بودن آن دلالت میکند.
با پیشرفت علم و تکنالوژی دیگر نه معجزهای رخ میدهد و نه از «نشانههای رحمن» خبری است. به همین دلیل است که بنیادگرایان با مکتب و پوهنتون و هر آن جایی که انسان را بهسوی روشنایی و دانش رهنمون شود دشمنی آشتیناپذیر دارند. طالبان هم در نخستین روزهای ورود شان به کابل کسب علوم عصری را «مباح» نامیدند. این غلامان بیگانگان به خوبی میدانند که با مسلحشدن مردم به علم، حکومت عصر حجری شان دوامی نخواهد داشت پس راه ادامه فاشیزم دینی شان را در غرق ساختن مردم در جهل و خرافات و تاریکی میبینند.
البته دشمنی طالبان با علم و دانش پدیده تازهای نیست. جهادیان نیز که نوکر امریکا و پاکستان و عربستان و ایران بیش از طالبان در فروبردن ملت ما به سیاهی و خرافات نقش خاینانه ادا کردهاند.
با مرور چند داستان این کتاب درمییابیم که یا فلمهای ریشخند «رامبو» و «تالیوود» بر اساس این کتاب ساخته شدهاند و یا این کتاب اقتباس از آن فلمها است. عبدالله عزام یکی از داستانها را چنین شرح میدهد:
«عمر حنیف که با من صحبت میکرد گفت: یکتن از مجاهدین به نام (عمر یعقوب) که عاشق بزرگ جهاد بود، شهید گشت و ما به محل شهادت وی رفتیم و ناگهان او را طوری یافتیم که ماشیندار را در آغوش خویش محکم گرفته بود سپس کوشیدیم آن را از آغوش وی برگیریم نتوانستیم و پس از مکثی، به وی خطاب نمودیم و گفتیم ای یعقوب، ما برادران تو هستیم، همان بود که ناگهان ماشیندار را برای ما رها کرد.»
فقط یک ذهن بیمار و غرق در نشه «افیون» میتواند این هذیانگوییها را باور کند!
در ادامه از زبان جلالالدین حقانی، پدر سراجالدین حقانی روایت میکند:
«جلالالدین حقانی به من اظهار نمود: مجاهدی را چند گلوله دادم و با آن وارد معرکه گشت و بسی از آن گلولهها فیر کرد و بدون آنکه گلولهای از آن کاسته شده باشد دوباره برگشت.»
بارها در فلمها دیدهایم که بچه فلم با یک تفنگچه دستداشته تمام تولی و کندک را نابود میکند ولی مرمی او تمام نمیشود ولی حالا دانستم که این «نشانههای رحمن» در فلمها اند!!!
در ادامه:
«جلالالدین حقانی مرا گفت: بسا از مجاهدین را که با من بودند دیدم که هنگام خارج شدن از صحنهی کارزار البسه ایشان در اثر اصابت گلوله شگافته و پاره شده و لیکن هیچ گلولهای در جسد ایشان داخل نشده است.
جلالالدین حقانی به من ابراز نمود: پای من بر سر ماینی واقع شد و ماین منفجر گردید ولی من جراحتی برنداشتم.
جلالالدین حقانی به من اظهار نمود: در دوران ترهکی، ما در کوهی که پایگاه مان در آن بود، نمیتوانیستیم آتش روشن کنیم، زیرا جواسیس وقتیکه دود آتش را مشاهده میکردند حکومت را خبر میدادند سپس خداوند میغ و غبار را در بخش اعظم سال در آنجا گماشت و بدین طریق، دود آتش از خلال میغ و غبار به نظر نمیرسید.»
و این اراجیف و داستانپردازی شیادانه از پدر به پسر هم میراث مانده است. پس از حاکمیت دوباره طالبان سراجالدین حقانی، در یک مجلس گفت:
«همین که به حافظ کریمالله [یکی از مهاجمان انتحاری بر هوتل کانتیننتل در ۲۰۱۸ که منجر به مرگ ۵۰ تن گردید.] سلام دادم، حافظ کریمالله به من گفت: "خلیفه صاحب، قسم به ذات الله که حضور پاک (ص) رهبر عملیات ماست و در دروازه ایستاده است. ما آرمان دل خود را پوره کردهایم، آن قدر کفار را مردار کردهایم که اکنون فقط در انتظار شهادت استیم." پس از شهادت اینان، خواهر یکی از رفیقان ما در خواب دیده و میگوید که حضور پاک (ص) در بام مسجد ما نشسته است و به استشهادیان هوتل کانتیننتل سند رفتن به جنت را مینویسد.»
به نظرم دلیل اصلی که دوستان عزام نمیخواستند این کتاب نشر شود داستانهای ذیل بودند که خود هم درک کرده بودند آن قدر یاوهسرایی است که کسی باور نخواهد کرد:
«محمد منگل (غزنی-شلگر) در صحبتی به من گفت:
به چشم خود مشاهده کردم که تانک بر اختر محمد گذشت و وی زنده ماند و چون دیدند که او نمرده برگشتند و باز هم تانک را بر بالای وی عبور دادند و اینبار هم زنده ماند، سپس وی را با دو تن از مجاهدین دیگر با آتش ماشیندار بستند که هر سه تن بر زمین افتادند و در نتیجه آن دونفر شهید و او اینبار هم هلاک نگردید، ایشان آمدند و وی را در زیر خاک پنهان نمودند و چون کمونیستها از آنجا رفتند برخاست و به سوی مجاهدین بازگشت که هنوز در قید حیات بوده و جهاد مینماید.»
«محمد منگل از زبان نصرالله به من حکایت کرد که وی مجاهدی بود در غزنی سپس دو گلوله بر وی اصابت کرد و بدون آن که او را مجروح سازد، در جیب وی افتاد، بعد آن را به مجاهدین ارایه کرد که همه آنرا مشاهده نمودند.
ارسلان به من گفت: گلولهی دهشکه در چشم حضرت شان اصابت نمود و به جز سرخی در چشم، زیانی به وی نرساند.
فتحالله به من اظهار نمود: گلوله جیب (زرغون شاه) را به آتش کشید، آئینه جیبیاش را در جیبش شکست و کتابچهاش آتش گرفت و او جراحت برنداشت.»
این نوع صحنهها را فقط در فلمهای پشاوری بدر منیر میتوان یافت. چون در فلمهای تجارتی امروزه هم کارگردان تلاش میکند تا صحنهها را طوری به تصویر بکشند که با واقعیت مطابقت داشته باشند. اما دینمداران خاین برای جادو کردن تعدادی کودن از انتشار آن ابایی ندارند. مسخره این است که عبدالله عزامی با این چنین مغز پوسیده هنوزهم قهرمان جهادیان و طالبان و تمامی فاشیستهای دینی است و تعدادی از شوراینظاریهای پرمدعا با افتخار تصاویر «آمرصاحب» شان را با این چکیده ارتجاع نشر و بر آن فخر میفروشند!!
این فقط چند نمونه از یاوهگوییهای این کتاب است. با مرور این داستانها درمییابید که بنیادگرایان با چه نیرنگ و شیادی به تحمیق مردم میبپردازند و شعور آنان را به تمسخر گرفته و به موجودات خطرناکی مبدل میسازند که برای به دست آوردن بهشت(!) و ۷۲ حور دست به قتلعام و ترور و انتحار بزنند.
طالبان و اربابان شان به هر شیوهای و از جمله مدرسهسازی میکوشند افغانستان را غرق جهل و خرافات نمایند چون میدانند که بذر استعمار و بنیادگرایی و تروریزم و دهشت فقط در یک جهالتکده میتواند بارور گشته نمو نماید، راه مقابله با آن فقط ترویج علم و دانش و آگاهی سیاسی و بسیج مردم است و بس. ٣١سنبله ١٤٠٢ حزب همبستگى
نویسنده: کاوه عزم