افغان موج   

دکتور اکرم عثمان در آستان هشتاد سالگی رسیده بود. میتوان گفت: خوب یا خراب زیست، تا توانست زیبا یا زشت نوشت و پیش از آنکه از دست و پا بماند و زمینگیر بستر گردد، جان سپرد. زندگی هرچه دامنه‌دار باشد، مرگ آن را میستاند، ولی نمیتواند نابودش سازد. هرگزی که دنباله هنوز است، نیز پایان خواهد داشت. و پایانی که یادگار دارد، فراموش نمیشود.

یادداشت کنونی میخواهد نگاه گذرایی باشد به ده بخش کارنامه دکتور عثمان: (1) گرایش به نوشتن، (2) آواز، (3) آموزش، (4) زندگی خانوادگی، (5) رفتار بیرون از خانه، (6) بازتاب در رسانه‌ها، (7) دیدگاههای سیاسی، (8) آفرینش و نگارش، (9) نبشته‌های پخش ناشده، (10) نقد آفریده‌های فرهنگی.

واگشایی بیشتر هر بخش در یادنامه هشتادمین سالگرد این نویسنده که تابستان آینده پخش خواهد شد، آمده‌است.

1
سرآغاز گرایش به نوشتن
فرزند رنج و پیامد روزگار بود. بانو سکینه را پل پیوند خود با خدا میخواند و می‌افزود: "مانند هر فرزندی، از مادرم آغاز میشوم. فرشته بود و مظهر تمام عیار پاکی و بیگناهی. حالا بر این دو مشخصه، مشقت روزگار را هم علاوه کنید. اگر تمام رنجهای یک انسان متعارف را در ترازو بگذاریم، غمهای مادرم در مقایسه با آنها سنگینی میکنند. اولین رهنما و راهبرم همین زن بزرگوار است. شاید اکثریت مردم نپذیرند، من برخی از نامها، آدمها، زمانها و مکانها را در شکل و شمایل "حادثه" میبینم، همیشه جاری و ممتد. به همین دلیل، نمیتوانم از آنها به صیغه ماضی یاد کنم. برای من مادرم هنوز یک حادثه زنده است، مثلی که وطن برایم حادثه زنده است، فکر کردن، خواندن و نوشتن حادثه‌های زنده اند. تا خودم به دار فانی نروم و ماضی نشوم، حادثه‌های درون ذهن و قلبم ماضی نمیشوند."

برای خوانندگانش از کجا آغاز میشود؟ از ستون روزنامه‌ها در نیمه دوم دهه 1950 با سالیانی که "پارچه‌های ادبی" مینوشت و به چاپ میفرستاد. شاید یکی از دو سه نمونه‌ نخست، "چوب‌شکن" باشد. ورنه، آغاز نگارش خانگی، به گفته خودش، «صنف چهارم مکتب ابتدایی [1948 یا 1949]» بوده‌است.

گراف یادواره‌نگاری و خاطره‌نویسی تا افسانه‌پردازی و داستاننویسی وی از 1960 جان میگیرد و با پیمایش فرازها و فرودهای ناگزیر میرسد تا 2016. با این شمارش ساده، دکتور اکرم عثمان - گذشته ازینکه چه، چرا و چگونه نوشته - نزدیک به هفتاد سال پیوسته خامه‌پرداز خستگی‌نشناس بوده‌است.

2
دکلمه شعر و دکلمه داستان
اکرم عثمان در نیمه دوم 1960 روآورد به کارگیری رسانه‌یی از آوازش. نخستین برامد درین راستا، پیش از آنکه گویندگی باشد، دکلمه شعر و خوانش داستان است. میگوید: «کسی که مرا با چند و چون دکلمه آشنا ساخت، استاد فزون‌مرتبتم جناب محمد حسین طالب قندهاری بود. او به من یاد داد که مثلاً حروف صدادار الف و الف مد یا حرکات واو و یا را در شروع و وسط و آخر کلمه به چه طرز و تکیه، ملایم یا کشیده تلفظ کنم؛ کجا به اصطلاح وقف لازم دارم و در کجاها صعود و نزول تدریجی کلمات متصل و ترکیبی را رعایت کنم. ازینها که بگذریم، در اوایل میگفتند "ادای شعر"، بعد نامش را گذاشتند "قرائت شعر". چند سال دیگر که گذشت نام فیشنی "دکلماسیون" از فرانسه آمد و در آخر کوتاهش کردند و "دکلمه" نامیدند.»

خوش‌آوایی دکتور عثمان شنوندگان زیادی را به بیدار نشستن برای "زمزمه‌های شب‌هنگام" معتاد ساخته بود. همزمان با دکلمه شعر، نامبرده به "دکلمه داستان" - بر زمینه پارچه پرآوازه گیتار Mon amoure ساشا دیستل - روی آورد و از خواندن کارهای خودش در برنامه‌های "مجله رادیویی" (نام دوم: "رادیویی مجله") آغاز کرد. خوانش "یادداشت هفته" (1973 تا 1978) که همواره سیاسی میبود، و "گلچین هنر" در برنامه "از هر چمن سمنی" سومین و چهارمین آزمون آوازی وی به شمار میروند.

ازین نگاه، نخستین و یگانه نویسنده افغانستان که چندین دهه پیش از دستاوردهای دیجیتال، به ویژه گزینه‌های امروزی Text to Speech در Kindle و همانندانش، خواندن نثر و شعر را نخست از راه رادیو و سپس با نوارهای شنیداری به مردم رساند، دکتور عثمان است. کستهای دکلمه سرود و داستان او سالها در کنار آهنگهای احمد ظاهر و آوازخوانان نامور دیگر به چشم میخوردند.

3
آموزش
این نویسنده حقوق و علوم سیاسی خوانده و بر بنیاد رشته آموزشی، پیشه‌ها و جایگاههای سیاسی در افغانستان، ایران و تاجکستان داشته‌است. آگاهی اجتماعی و شناخت مردمی - ازین رهگذر - در پرداز سیما و کردار آدمهای داستانی وی بدون نقش نیستند. دکتور عثمان بیش از چندین داستان‌نگار همروزگار، در آفریده‌های هنری خویش به پدیده سیاست، نگرش آرمانی/ طبقاتی و سنگرگیریهای سیاسی ارزش میداد.

بیهوده نخواهد بود افزوده شود که پس از پیروزی "انقلاب شکوهمند ثور" - چه در آغاز فرمانروایی نورمحمد تره‌کی و حفیظ الله امین و چه در "مرحله نوین و تکاملی شش جدی" - درخواستهای دکتور اکرم عثمان برای تدریس در فاکولته حقوق دانشگاه کابل پذیرفته نشدند.

4
زندگی خانوادگی
سه خانواده دکتور عثمان را میشناسم. (یک) کاشانه درون چهاردیوار خانه خودش که در آن بانو سکینه، ملیحه جان، اکرم عثمان، میوند، آرزو و امید روزها را به شام و شامها را به بامداد میرساندند یا میرسانند. (دو) توده بزرگ پاسداران ارزشها از گوشه گوشه افغانستان تا دوردست‌ترین جغرافیای برونمرزی که دل فراخ و مهربان برای همه دست‌اندرکاران هنر و فرهنگ دارند. (سه) خانواده یکرنگ و یکروی یاران "کلوپ قلم"، نادر عمر، فتاح غفوری، رحیم غفوری، همایون مروت، فرید اروند، ظاهر افشار، ناصر سکندری و سرورانی که شاید هم اکنون نتوانم به یاد آورم. هزار البته، نام نگرفتن بهانه نادیده گرفتن نیست.

درست همینجا و همین دم، به پاس رنجه فرمودن گامهای شما دوستان و مهمانان گران‌ارج که در برنامه گرامیداشت کنونی از دور و نزدیک به یادش گرد آمده‌اید، بی‌آنکه به درستی یا نادرستی راه حبیب الله کلکانی کار داشته باشم یا دست زنم، سخنی می‌آورم از زبانش که در داستان کوتاه زندگی استاد قاسم نگاشته شده‌است: "مرد و نامرد از روی دوستانش شناخته میشوند".

دکتور عثمان به گواهی هر که تنها یک بار او را دیده باشد، نماد فروتنی، مهربانی و پاکیزگی بود. فرزندانش میگویند: «هر باری که از بیرون به خانه می‌آمدیم، پدر قد راست می‌ایستاد. با پافشاری زیاد خواهش میکردیم که چنان نکند، زیرا هم حس خجلت به ما دست میدهد و هم حس تقصیر، اما او قبول نمیکرد و با ملایمت همیشگی میگفت: حالا ترک نمیشود. عادت قدیم است. اگر کوشش هم کنم، نمیشود.» ناگفته پیداست که کردارش نمایشی نبود.

5
رفتار برون از خانه
از هر گوشه و به هر شیوه که بررسی شود، دوستدار مردم بود. البته، مانند هر آدم دیگر، دوستان، هواخواهان، بدخواهان و دشنمان فراوان داشت. برخوردش با کودکان، نوجوانان، جوانان، سالمندان، همتایان، آشنایان و بیگانگان زبانزد همگان است و نیازی به بازگویی ندارد.

در روشنای پنج دهه پرآوازه بودن و نامور بودنش در میان شنوندگان، میتوان گفت در هسته پذیرش مردمی جا داشت. همچو جایگاه، او را شخصیتی دارای اعتدال روان و سلامت روح، پالوده از عقده‌های برهنه دگرستیزی، خودکمتر یا خودبیشتر نگری و رشک‌ورزی، نرمخوی و عیارمشرب بار آورده‌بود.

بسا جلوه‌های برجسته عیاری در زندگی او از کارگاه داستانهایش نیز رنگ میگرفتند. گویا ویژگیهای مروت، استواری، دوستی، مهر، سنگینی و وقار آدمهای کلیدی آفریده خودش را همانگونه که مینوشت، internalize (جاسازی اندرونی) هم میکرد.

هنگام بلندتر وانمود ساختن دیگران، حتا آنانی که دیدگاه و داوری خوبی در برابر خودش و نبشته‌هایش نداشتند، آشکارا و بیریا بود. هرگز نمیپذیرفت که از پیشگامان هنر داستاننویسی افغانستان به شمار آید و بیدرنگ می‌افزود: «محمد اعظم رهنورد زریاب، اسدالله حبیب و چند تن دیگر به مراتب پیشتر از من شروع کردند. آنان اصول، فنون و مهارتهای داستان‌نویسی را زیادتر میدانند، جامعه را خوبتر میشناسند و انصافاً موفقیتهای مزید و مستحقی نصیب شده‌اند؛ هم در مطبوعات و هم در میان جامعه. حق تقدم از منظر معارف هنری و از نگاه خدمات هنری، هر دو دوست گرامی ما را مقام عالیتر از من هیچمدان داده‌است. من به دوستی و همنشینی هر دو افتخار میکنم. آنها و چند تن دیگر آبرو و حیثیت هنر و فرهنگ کشور هستند. خداوند سایه شان را کم نسازد.»

نیز به همین سادگی میگفت: «در عرصه معرفت، هنر، ادبیات، تحریر و حافظه به استاد واصف باختری، در نعمت آواز گیرا و بیمانند به مشعل هنریار و در عوالم عاطفی و مهربانی به ملیحه همسرم رشک میبرم.»

6
بازتاب در رسانه‌ها
افزون بر نقشی که از راه نبشته‌هایش در چند برنامه رادیو افغانستان داشت، دو داستان "مردها ره قول اس" و "نقطه نیرنگی" با اندک دگرگونیهای تکنیکی فلمهای سینمایی شدند. از آنجا که رهاوردهای سینمای افغانستان نیروی ایستادگی در برابر انبوهی از فلمهای هندی، امریکایی، ترکی، روسی و ... در افغانستان نداشتند، شانس پذیرش هر دو فلم در سایه فراورده‌های بیگانه ماند و چنانی که شاید و باید بیرون از پایتخت تماشاچیان فراوانی نیافتند.

برگردان چند داستان کوتاه دکتور عثمان با چاپ انگلیسی "عقاب نابینا" در Kabul Times (پانزدهم نوامبر 1976) از سوی "غلام غوث امیر" آغاز شد و با تلاشهای گسترده Dr Arley Loewen تا امروز دنباله دارد. میگویند برخی از داستانهایش به روسی، جرمنی، بلغاری و سویدی نیز درآورده شده‌اند.

دکتور لووین که فارسی را بهتر از نگارنده یادداشت کنونی میداند، میخواند و مینویسد، در 1995 گزینه هژده داستان "مردها ره قول اس" را به انگلیسی برگرداند. برگردان در ده سال پسین پنج بار چاپ شده و سال آینده ششمین بار رویدست گرفته خواهد شد. نامبرده مینویسد: «از جایگاه بیننده/ گوینده بیرونی هرگز نخواهم توانست ژرفا و گستردگی زبان و فرهنگ افغانستان را درنوردم. خیلی زیاد سپاسگزارم از دکتور اکرم عثمان برای نقش بزرگی که در زندگی من داشته‌است. به کمک داستانهای او زیادتر آموختم و مردم افغانستان را بیشتر دانستم.»

دکتور عثمان بیشتر از چهل مصاحبه (30 گفت‌و‌شنود پخش شده و 15 پخش ناشده) با رسانه‌ها و دوستان دارد. البته، در بیشترین آنها، از ملیحه عثمان در نقش "منبع الهام، عشق یگانه، یار و یاور زندگی، بهترین همسر، مهربانترین همسفر، دوشتداشتنی‌ترین زن جهان، بهترین اندرزگوی و نخستین خواننده" یاد کرده‌است.

سایتهای "کابل ناتهـ" و "فردا" در اپریل و می 2007، دو برنامه ویژه برای گرامیداشت هفتادمین سالگرد این نویسنده داشتند. کمابیش 100 نوشته، برگردان و پیام از سوی نویسندگان، هنرمندان و نهادهای گوناگون به نشانی وی فرستاد شدند.

در میان پژوهشگران و نویسندگانی که ارزیابی داستانهای کوتاه و نگاهی به رمان "کوچه ما" را به انگلیسی نگاشته‌اند، میتوان نام برد از:

Faridullah Bezhan
A Contemporary Writer from Afghanistan
Akram Osman and His Short Stories
British Journal of Middle Eastern Studies, April 07/ 2008

Faridullah Bezhan
Akram Osman Narrating Culture and Society
Profile in Courage/ Political Actors & Ideas in Contemporary Asia
Australian Scholarly Publishing, July 08/ 2008

Christopher de Bellaigue
Diary: Kuche-ye ma (Our Street)
London Review of Book, England, Volume 32/ No. 19, October 07/ 2010

7
دیدگاههای سیاسی
پس از سپری کردن خم و پیچهای سیاسی، خود را چپ دموکرات و منتقد مارکسیزم/ لینیزم میخواند. فشرده سرگذشت نزدیکیها با و دوریها از پالیسی محمد داوود، حزب دموکراتیک خلق افغانستان، به ویژه چهار فرکسیون (پیروان نورمحمد تره‌کی، حفیظ الله امین، میر اکبر خیبر و ببرک کارمل) و اندیشه‌هایش در پیرامون سازمان جوانان مترقی/ جریان "شعله جاوید" با سازمانهای مائویست، نهضت اخوان‌المسلمین، برخی چهره‌های راست و چپ، مانند عبدالرحمان محمودی، غلام محمد غبار، علی حیدر لهیب، واصف باختری، مجید کلکانی، احمدشاه مسعود، قوماندان عبدالحق و چهره‌های دیگر را در گفت‌وشنودی با نگارنده یادداشت کنونی بی‌پرده بر زبان آورده‌است.

دکتور عثمان از منتقدین سرسخت و آشتی‌ناپذیر مائویزم و شعله جاوید از آغاز تا پایان بود. او همه سازمانها و گروههای مائویستی کشور را یکسره "بنیادگرایان چپ یک بعدی" میخواند و میگفت: «این جنبش سرگردان که در نگاه من از بدو تولد محکوم به شکست قطعی بود، کوچکترین تفاوت ماهوی با نهضت اخوان‌المسلیمن ندارد. تجربه پنجاه سال اخیر نشان داد که در سناریوی آینده سیاست افغانستان، شاید تنظیمهای جهادی و طالبی و حتا بقایای حزب دموکراتیک افغانستان شانس بخت‌آزمایی داشته باشد، اما مائویزم به هیچ رنگ و به هیچ عنوان ندارد.»

پیامد چاپ و پخش بخش نخست داستان میانه "دراکولا و همزادش" در روزنامه "حقیقت انقلاب ثور" (29 مارچ 1980) با گردآوری ناگهانی آن شماره در همان روز و پیوندش با شلیک شش گلوله بر دکتور اکرم عثمان (کابل/ 31 جولای 1980) به کمک اسدالله کشتمند و خانواده دکتور عثمان با جزییات نگاشته شده‌است.

8
آفرینش و نگارش
نیمه بیشتر کارکردهای نوشتاری دکتور عثمان آفرینشی اند. اگر از پژوهشهای حقوقی/ سیاسی و اجتماعی/ تاریخی بگذرم، آفریده‌های او را چنین دسته بندی خواهم کرد:

یک: پارچه‌های ادبی، خاطره‌ها، یادنامه‌ها
دو: قصه‌ها و افسانه‌های داستان ناشده با چیرگی عنصر روایت
سه: داستانهای کوتاه: سیاسی/ اجتماعی، عاشقانه، عیاری، طنز، آوارگی
چهار: داستان میانه: دراکولا و همزادش
پنج: رمانها: کوچه ما، بازوی بریده

درین میان، چند ویژگی داستانی وی چشمگیر اند: (1) گزینش آدمها در نقش راستین شان، مانند استاد قاسم، شاه امان‌الله، حبیب‌الله کلکانی، بی‌بی سنگری (نازبو)، Sir Henry Dubs، محمد نادرشاه، یونس سرخابی و بیشتر از سی تن شناسا در "کوچه ما"، (2) سیمانگاری زنان با رنگ و رخ آزادگی، استواری و شکست‌ناپذیری، مانند: طاهره در "مردها ره قول اس"، ننه لطیف در "وقتی که نیها گل میکنند"، نیلوفر در "نقطه نیرنگی" و ...، (3) زبان پاک و شسته با یادکرد پرزه‌های عامیانه، نمونه‌های رخشان گفتاری، گپهای ناب و ضرب‌المثلهای فراموش‌شونده، (4) غبارزدایی از یگان رسم و رواج کهن، (5) بازآفرینی هنجار زیستار کابل دیروز بر زمینه و زمانه امروز، (6) برگیری پرده و روپوش از رسواییهای نهانی لایه‌های فرادست و نیرنگها شان در برابر فرودستان، (7) پاسداری ارزشهای مردمی و ...

9
نوشته‌های پخش ناشده
دکتور عثمان کتابخانه بزرگی از داشته‌ها و نبشته‌هایش را با کتلاک کلاسیک چیده‌است. دستنویسهای منظم و شماره‌وار چهار جلد تاریخ افغانستان، شاید هزار برگ یادداشتهای دنباله‌دار در باره برخی شخصیتها، جنبشها و جریانهای سیاسی و فرهنگی، نامه‌های دوستان و رونوشت پاسخ آنها، مصاحبه‌ها، مقاله‌های فرستاده شده به هفته‌نامه‌های "امید" و "زرنگار" و چندین رسانه دیگر، تبصره‌ها و نبشته‌ها بر کتابهای رسیده و انبوه کاغذپاره‌های بازمانده از وی نیازمند تایپ و نشانه‌گذاری ساده اند.

کمکهای میوند عثمان رهنمونم شد به یافتن داستان میانه "تمام راهها به زندان پلچرخی ختم میشوند". با دیدن شیوه نگارش و نبود نشانه‌های لرزش انگشتان که در سالهای پسین نویسنده را اندکی آسیب‌پذیر ساخته بود، گمان میرود این یادگار نامکمل در دهه 1980 نگاشته شده باشد.

گردانندگان و دست اندرکاران کلوپ قلم افغانها (در سویدن) به یاری خانواده بر آنند تا با دسته‌بندی و سازمانگری بهتر، کتابخانه دکتور عثمان را پس از دیدبانی ژرفنگرانه به خوانندگان دسترس سازند و همه نبشته‌های پخش ناشده را هرچه زودتر تایپ یا عکسبرداری کنند تا در دگرگونیهای اقلیمی گزند نبینند.

10
نقد داستانها و رمانها
با نگاهی به رسانه‌های افغانستان، سی سال 1960، 1970 و 1980 را میتوان سه دهه هنرآفرینی در غیاب یا خموشی هنرسنج نامید. سرآمدان هنر و فرهنگ مانند واصف باختری، محمود فارانی، روستا باختری، اسدالله حبیب، اکرم عثمان، رهنورد زریاب، سپوژمی رووف/ زریاب، مریم محبوب، استاد قاسم افغان، عبدالغفور برشنا، استاد سرآهنگ، احمدظاهر، ظاهر هویدا، صادق فطرت ناشناس، رشید لطیفی، عبدالاحمد جاوید، رفیق یحیایی، داوود فارانی، استاد رفیق صادق، استاد عبدالقیوم بیسد، حبیبه عسکر، پروین، ژیلا، ناهید، پرستو ... و دهها تن دیگر نه در آن روزگار و نه تا کنون نقد و بررسی درخور شده‌اند. این روال بی‌برگشت، نشیب خیابان را به گونه‌یی که آفرینشگر و هنرمند بازتاب کارش را یا در آیینه ستایش یا در قابهای دست‌نخورده ببینند، هموار کرده‌بود. انگار خوی سنگ‌شده نقدناپذیری از سوی نام‌آوران هنوز ریشه در تهی بودن جای ناپیدای منتقد دارد.

برگردیم به کارنامه هنری/ فرهنگی دکتور عثمان و آنچه در واکنش به دست آورده‌بود. آیا تصاعد غبار آنهمه انتقام به نام "نقد"، فوران خشم سیاسی با چاشنی دشنامهای ناموسی و رگبار طعن و لعن به خاستگاه خانوادگی او نیست؟ چند تن از پرده‌نشینان انقلابی که از آوردن نام خویش شرم دارند و در دیباچه اساسنامه حزب شان "دفاع از طبقه محکوم" سنگ تهداب آرمان مبارزاتی وانمود میشود، "کنیز و هزاره بودن" مادر نویسنده را به رخش میکشند تا گویا با پرتاب این "دشنام غلیظ" و نمایش تیزاب اصالت اعیانی/ اشرافی گفته باشند: "فرزند مادری از لایه فرودست نباید خامه به دست گیرد. وگر گیرد، باید به یاد شکوه شمشیر امارت آهنین عبدالرحمانی، بادیه در بادیه در رکاب ارباب قدم و قلم زند، ورنه بیشتر از آنچه شده، تحقیر خواهد شد.

البته، دکتور اکرم عثمان نیز با همان زبان و زیان از تیرکش واکنش پادزهر هموزن فرستاده‌است. ایکاش نمیفرستاد. همچو مثنویهای هفتاد منی به کار پژوهشگر، سنجنده و ارزیابنده ادبیات نمی‌آیند.

آدمها - زنده یا مرده - زمینی اند. در روزگاری که پدیده‌های آسمانی نیز اندیشورزانه نقد و بررسی و ارزیابی میشوند، کسی نمیتواند چون فرخدای نادسترس بر بام عاج عرش بنشیند.

نقد دکتور اکرم عثمان را نیز مانند هر نقدی میتوان در پرتو تهذیب مخالفت نوشت. بیزاری از دودمان محمدزایی، کین از جمهوریت محمد داوود، شیفتگی به روح ببرک کارمل و ترس از خم ابروی فلان همچشم فرهنگی را تخته خیز برای سرزنش دکتور اکرم عثمان ساختن، "نقد" شمرده نمیشود.

چنانی که داوری کارنامه فرهنگی وی با "کنیز کنیز" و "هزاره هزاره" گفتن سکینه ناممکن است، ستایشنامه نگاریهای میان‌تهی و بی‌پشتوانه نیز راهی به دهی نمیبرند. برای رویدست گرفتن این کار نه چندان دشوار، نخست باید آفریده‌ها را دسته بندی کرد و آنگاه رسایی و نارسایی، برازندگی و آشفتگی، درستی و نادرستی و کژی و راستی هر یک را چیده چیده در ترازوی سنجه‌ها گذاشت.

آیا همه نوشته‌های دکتور اکرم عثمان داستان کوتاه اند؟ مگر نباید خاطره‌نویسی، یادنامه‌نگاری، افسانه‌ها و قصه‌هایش را از زیر چتر داستان بیرون کشید و گوشه دیگر نهاد؟ آیا دو سوژه "کوچه ما" و "بازوی بریده" تاب و توش رمان شدن داشتند؟ آیا زنجیره نوسانی گاه عاطفی و گاه خشک تحلیلهای سیاسی، فاکتهای تاریخی و گزارشهای ژورنالیستیک میتوانستند در "کوچه ما" بگنجند؟ آیا "بازوی بریده" که باری خود نویسنده اشاره کرده‌بود، بازنویسی یا دنباله "دراکولا و همزادش" است؟ آیا کوچکترین نشانی از سوژه "دراکولا و همزادش" در "بازوی بریده" دیده میشود؟

گذشته ازینها، زیرساخت آگاهی، هوش، روان، گرایش و سلیقه دکتور اکرم عثمان برای کدامیک آماده‌تر بود: نوشتن داستان کوتاه یا رویدست گرفتن رمانهایی که فرجام بخشیدن یکی از آنها بیشتر از بیست سال به درازا کشید؟

نخستین خواننده، شنونده و گیرنده همه این پرسشها خودم هستم. تا جایی که میدانم و میتوانم، پاسخ خواهم نوشت، باید بنویسم. پذیرفتن و پذیرفتن هر واژه از هر خامه کار خواننده ‌است.

دکتور اکرم عثمان!
ای گرامی و بزرگ و مهربان
چراغ یادت فروزان و پاکیزگی روانت تابان!

از برگه: صبورالله سیاهسنگ ( فیسبوک )

سویدن/ پنجم نوامبر 2016