مفهوم روشنفکر و پدیدهی روشنفکری در سدهی اخیر در کانون توجه اندیشمندان و صاحبان قلم بودهاند. از میان نخبگان و اندیشمندان خیلیها به بررسی این مفهوم و پدیده پرداخته و کوشیدهاند نسبت خود را با آن بسنجند.
در این میان، برخی روشنفکری را با فلسفه و خردگرایی، بعضی با روشنگری، برخی با دین یا ایدئولوژیستیزی و عدهای هم با نوگرایی پیوند زدهاند. اما اگر نیک بنگریم، این خصوصیات برای احراز مقام روشنفکری بسنده نیستند. افراد زیادی را میتوان سراغ گرفت که بهگونهای به این خصوصیات ملتفت و ملتزم هستند، اما در جایگاه روشنفکر قرار ندارند. از منظر این قلم، آنچه بیشتر از همه میتواند به افراد شأن روشنفکری ببخشد آگاهی، تعهد به حقیقت و بیان واقعیت، دوری از سیاست برای قدرت و پرهیز از عوامزدگی، فرااندیشی و ایجاد گفتوگو است. این امر در جوامعی مثل افغانستان که در آن شیفتگی به قدرت، سلبریتیشدن، شهرت و نمایش، عوامزدگی و همسویی با موج در میان تحصیلکردگان و نخبگان فرهنگی متعارفتر به نظر میرسد، مبرمتر احساس میشود.
اهل اندیشه و خرد، داشتن دغدغهی روشنگری و نوگرایی و نقد سنت از یک منظر برای روشنفکر و روشنفکری مهم اند و میتوانند شرایط لازم محسوب شوند، از منظر دیگر اما (منظری که این نوشتار معطوف به آن است) روشنفکر منتقد، شاهد و راوی آگاه و متعهدی است که بر دروغها و مکرهای سیاسی-تاریخی و هژمونسازی و الگوی سلطه -اعم از درونی و بیرونی- چشم نمیپوشد. او خود را متعهد به حقیقت و راستگویی و کاوش ریشهای کذبها و برساختهای سیاسی-اجتماعی و تاریخی دانسته و از هرنوع تعلقاتی که در این مسیر مانع او باشد، دوری میجوید. این نوشتار با تکیه بر آرا ادوارد سعید[۱] و نوم چامسکی[۲] به واکاوی مفهوم روشنفکر و پدیدهی روشنفکری پرداخته و تلاش میکند روشنفکران اکنون افغانستان را با معیارهای آنان بسنجد. گزینش این دو متفکر از این لحاظ مناسب مینماید که هر دو علاوه بر اینکه مهمترین بخشی از کار فکری و قلمی خود را به بررسی این مفهوم و بسط و نقد مباحث مرتبط به آن اختصاص داده، زیست عملی روشنفکرانهای هم داشته و از چهرههای مهم روشنفکری محسوب میشوند.
ادوارد سعید کار روشنفکری و نقش روشنفکر را با نقد، تحقیق، پرسشگری و ضدیت با استبداد و هژمونی گره میزند. سعید هرچند روشنفکر را ملزم به دفاع از آزادی و عدالت میداند، اما کلیدواژهی نظریهی او در این خصوص مفهوم نقد است. از نظر سعید، جوهرهی روشنفکری را نقد و پرسشگری تشکیل میدهد و روشنفکر مادامی که منتقد است و نقد در چنگ او است، روشنفکر است. او باورمند است که نقد حتا در مفهوم ارتودوکس و مرسوم آن، در ضدیت با هر نوع استبداد و هژمونی قرار دارد و منتقد به هر نوع گفتمان مسلط (سیاسی، ایدئولوژیکی، هویتی و…) با نگاه تردیدآمیز مینگرد. سعید در بحث فرهنگ و تاریخ مخالف نگاه وحدتانگارانه و مونیستی است و از کثرتگرایی و چندصدایی دفاع میکند. از نظر او، روشنفکر واقعی آن نیست که از اجماع، وحدت و الگوی فرهنگی و هویتی غالب حمایت کند، بلکه کسی است که الگوی فرهنگی غالب و طرح هویتی مسلط را مورد نقد و پرسش قرار داده و در تلاش بیسامان کردن[۳] آن باشد. زیرا هژمونی فرهنگی و سلطهی هویتی نیز استبداد و قربانی در پی دارد. با شکلگیری صدای (جمعی) واحد و هژمون شدن یک هویت، یک فرهنگ و یا یک روایت در جامعه، صداها، هویتها و روایتهای دیگری در لایههای زیرین آن خفه میشوند. تعدادی تحت ستم قرار میگیرند و حقوق شان پامال میشوند. روشنفکر نباید با صدای غالب و روایت و فرهنگ مسلط همسو شود. بلکه او مسئولیت دارد صدای قربانیان و خفهشدگان را زنده و بلند نگهدارد؛ که اگر چنین نکند، دیگر روشنفکر نیست.
معیار دیگر برای روشنفکر نزد سعید، عدم همسویی او با ایدئولوگها و رهبران سیاسی است. سعید میان روشنفکران و ایدئولوگها یا همان رهبران و کارگزاران سیاسی (ملی یا قومی) و همچنین میان روشنفکر و تحصیلکردگان متخصص مرزبندی میکند. او به این باور است که ایدئولوگها و رهبران سیاسی در تلاش خلق کلانروایت و تصویر بزرگ در تاریخ و فرهنگ است که در آن رویدادها و قربانیان آن به فراموشی سپرده میشوند. فجایع و جرایم زیادی در این کلانتصویرها و فراروایتها پنهان میمانند و حقوق خیلیها نادیده گرفته میشوند. در چنین حالتی مسئولیت روشنفکران این است که این کلانروایتها و تصویرهای کلی را بشکافند و مورد نقد قرار بدهند، بر فجایع و جرایم شاهد باشند و آنها را روایت کنند و صدای قربانیان و فراموششدگان را بلند کنند. سعید ایدئولوگها را، که مدعی دیدن تصویر کلی، زمینهی نهایی و پیشرفت تاریخ هستند، ضد روشنفکر و کار آنها را ضد روشنفکری قلمداد میکند.
نوم چامسکی راستگویی، حقیقتطلبی و فاشکردن دروغهای حکومتی و سیاستمداران را اصلیترین وظیفه و مسئولیت روشنفکران عنوان مینماید. چیزی که از نظر او روشنفکران مدرن خیلی به آن ملتفت نیستند. به این لحاظ، چامسکی نسبت به اکثر نخبگان و روشنفکران مدرن و همدورهی خود، نگاه انتقادی دارد و از کارکرد و موضعگیریهای تعدادی از برجستهترین نخبگان و روشنفکران آن دوره، بهشمول هایدگر، صریحا انتقاد میکند. او میگوید: «روشنفکر مسئولیت دارد حقیقت را بگوید و عملکردها و اقدامات دولت و سیاستمداران را با درنظرداشت علل، زمینه، اهداف و حتا انگیزههای مخفی در پشت آن، تحلیل و بررسی نماید. هرچند این امر برای روشنفکران مدرن خیلی روشن نیست. به این لحاظ است که مارتین هایدگر از اعلامیهی ۱۹۳۳ هتلر که میگوید «حقیقت چیزی نیست جز الهام آنچه که مردم را نسبت به دانش و اعمالشان واضح و قوی میسازد»، حمایت میکند. نگاه کردن به رویدادها از منظر تاریخی و برداشتن پردهی حجاب ایدئولوژیها، دومین مسئولیت روشنفکر است. چامسکی باورمند است که سیاستمداران و نخبگان همکار با آنان در اکثر موارد با مردم صادق نیستند و معمولا واقعیتها را با دروغ جایگزین میکنند و رویدادهای تاریخی را براساس انگیزه و اهداف خود، جدایی از زمینههای تاریخی آنها برای مردم بیان میکنند. در اینصورت رسالت روشنفکر فاش نمودن این دروغها و نشان دادن زمینههای تاریخی رویدادها است که پنهان نگهداشته شدهاند.
اینچنین مهمترین نقش روشنفکر و برجستهترین وجه روشنفکری از نگاه سعید، پرسشگری و نقد الگوهای سیاسی و هویتی مسلط، تعهد به حقیقت و بیان واقعیتها، مخالفت با هژمون و هژمونسازی و بیتعلقی و دوری از سیاست قدرت (power politics) است. مراد از قدرت در اینجا، وجه سیاسی آن است که از مجرای دولت، حکومت، رهبران و جریانهای سیاسی تولید، بازتولید و اعمال میگردد. از نظر چامسکی، وفاداری به حقیقت، فاش کردن دروغها و مکرهای سیاسی و تاریخی و بیان زمینه و انگیزههای مخفی در پشت رویدادها و حجابزدایی از ایدئولوژیها معیارهای اصلی روشنفکری تلقی میشوند.
با سنجش نسبت روشنفکران افغانستانی و کارکرد آنان با معیارهای سعید و چامسکی، با وضعیت ناسازگاری مواجه میشویم که شاید بتوان آن را توهم روشنفکری در افغانستان عنوان کرد. یافتن افرادی که ملتزم به معیارهای طرحشده در سطور فوق باشند، ناممکن به نظر میرسد. آنانی که در افغانستان، بهخصوص در واپسین دهههای تاریخ این کشور داعیهی روشنفکری داشته و در میان مردم بهعنوان روشنفکر مطرح و ظاهر شدهاند، بیشتر ژست روشنفکرانه گرفته و یا شعارهای روشنفکرانه سردادهاند تا خود را ملتزم به کار و عملکرد روشنفکرانه نموده باشند. از اینرو، شاید عبارت سلبریتیهای تحصیلکرده و یا ایدئولوگهای حزبی و قومی در مورد آنان بیشتر صادق باشد تا اصطلاح روشنفکر.
غالب این افراد (چهرههای مطرح بهعنوان روشنفکر) با تغییر شرایط، تغییر چهره، تغییر موضع و تغییر سنگر داده و حتا تظاهر به شیفتهای ایدئولوژیک نمودهاند. یعنی گاهی در قالب ملا و روحانی، گاهی در چهرهی لنینیست یا مائوئیست، گاهی در شکل مجاهد، گاهی در قالب یک لیبرال و حتا بعضیها در شکل طالب ظاهر شدهاند. این تغییرات نه براساس تکامل فکری بلکه بیشتر برای تأمین منافع (خود و گروه خود) و نزدیکی به قدرت بوده است. دشوار است چنین فردی بتواند کار روشنفکرانه انجام دهد، پرسشگری ایجاد کند، به نقد اهتمام بورزد، متعهد بماند و روند پیشروندهی تاریخی-اجتماعی ایجاد کند.
این نخبگان در بیان و تحلیل رویدادهای تاریخی، بهخصوص رویدادهای دورهی معاصر بهجای حقیقت، به منافع جریان و گروه سیاسی-اجتماعی متعلق خود وفادار و وابسته بوده و نتوانستهاند در تحلیلها و نقدها از لاک این وفاداریها و وابستگیها بیرون بیایند. در نتیجه مواجهه با قضایا و مسائل همواره یکسویه و جانبدارانه بوده و یکجانبه تحلیل و به نقد گرفته شدهاند (که دشوار است آن را نقد نامید). مشکل اساسی در این نوع نقد و تحلیل این است که علاوه بر مغفول ماندن نیمهای از رویداد و قضایا، حالت منولوگ و منبری دارد و نمیتواند گفتوگو و دیالوگ ایجاد کند. فقدان گفتمان و دیالوگ فقدان دیالکتیک و پیشروندگی تاریخی-اجتماعی را بهدنبال دارد. این به آن معنا است که نخبگان افغانستان در ایجاد حرکت پیشرونده و تکاملی و رفتن بهسوی حل مسائل کشور ناکام بودهاند.
تاریخ افغانستان، بهخصوص تاریخ معاصر به روشنی گویای آن است که تحولات در حوزهی سیاسی و اجتماعی در این کشور همواره براندازانه و مرگبار بوده و بیشتر در قالب کودتا و جنگ و غلبه اتفاق افتاده و نوع حرکت در کلیت آن حالت چرخشی داشته است، نه حالت پیشروندگی. یعنی هیچ پیشرفت قابل ملاحظهای در حوزهی سیاسی و اجتماعی و تلویحا در حوزهی فرهنگی در نیمقرن اخیر در این کشور اتفاق نیافتاده است. یک یا چند جریان یا قدرت سیاسی-نظامی با حمایتهای داخلی و خارجی و با توسل به زور در قالب کودتا یا در قالب غلبه، قدرت سیاسی را تصاحب نموده، مدتی امکانات موجود در کشور و سرنوشت مردم را به گروگان گرفته، و بعد از آن توسط نیرویهای براندازندهی دیگر با مداخلات و حمایتهای خارجی به حاشیه رفته و در کمین فرصت بعدی نشستهاند. این روند تا به امروز تداوم یافته است. نخبگان جامعه در این میان تعدادی به حمایت و دفاع از منافع گروه مسلط پرداخته و تعداد دیگر با گروه یا گروههای حاشیهای و براندازنده (باالقوه) منتظر فرصت ماندهاند. نقطهی مشترک میان هر دو دسته عطش قدرت بوده است.
آنان در موضعگیریها و روایتسازیها نیز نتوانستهاند از تعلقات شان نسبت به رهبر، قوم، جریان سیاسی و طایفه بگذرند. اینچنین در بیان حقایق و ارائهی تحلیلهای معطوف به حقیقت و غیرجانبدارانهی رویدادها ناموفق بوده و از نقد جریان، رهبر و الگوی فرهنگی و هویتی وابسته به آن، خواسته یا نخواسته، گریز نموده و چشمهای خود را بر خطاها، ضعفها و عملکردهای منفی آنان پوشیده و یا کتمان نمودهاند. برعلاوه، بهجای اسطورهزدایی و نقد نگاه سنتی و اسطورهای، خود به خلق و گسترش فرهنگ اسطورهساز و ادبیات چاپلوسانه و تزویری دست زدهاند که بارزترین پیآمد آن ظهور قهرمانان دروغین قومی و قبیلهای بوده است. اینچنین نه تنها نتوانستهاند در امر برونرفت کشور از بحران کمک کنند، که خود در خلق و پیچیدگی بحران نقش اصلی را ایفا نمودهاند. از بیان واقعیتها سر باز زده و بهجای پرسشگری و نقد الگوی موجود و کاوش فجایج تاریخی-انسانی، در حد امکان و شرایط خود، به جعل تاریخ و برساخت هویت اجتماعی-سیاسی و قهرمانسازی پرداختهاند.
اینچنین دشوار است نخبگان افغانستانی را مصداق روشنفکر و عملکرد آنان را مصداق روشنفکری و عمل روشنفکرانه تلقی نمود. هرچند آنان از برخی از خصوصیات روشنفکری برخوردار بودهاند. برای نمونه، از یک سطحی از آگاهی (به تناسب همان جامعه) برخوردار بوده، سنت و دین را به نقد گرفتهاند (البته بیشتر حالت تمسخر را داشته). تعدادی شان نظام سیاسی و اقتصادی را هم از تیغ نقد گذراندهاند (این نقد بیشتر با رویکرد قومی یا ایدئولوژیک بوده اما از چهرههای قومی و ایدئولوژی خود منتقد در درون همان نظام چشمپوشی صورت گرفته است). اما در خلق دیالوگ و گفتوگو، ایجاد حالت دیالکتیک، ایجاد فرهنگ نقد و پرسشگری و نقد الگوی مسلط، خلق ادبیات مدارا، کاهش شکافهای اجتماعی و قهرمانسازیهای دروغین، راززدایی تاریخ و فاش نمودن کذبهای سیاسی ناموفق عمل کردهاند.
تذکر: قابل یادآوری است که برای هر جریان، پدیده و گروه اجتماعی میتوان استثنا قائل شد، در این خصوص هم میتوان تعدادی از چهرهها (از منظر نگارنده افرادی مانند قسیم اخگر) را استثنا در نظر گرفت. اما نوشتار حاضر در مورد اکثر چهرههای مطرح بهعنوان روشنفکر، میتواند صادق باشد.
نويسند: نجیبالله وجاهت
منابع:
Chomsky N, 1967, The Responsibility of Intellectuals, the new York review of books, The Responsibility of Intellectuals (chomsky.info).
Said, E.W, 1996, Representations of the Intellectuals, vintage books New York, first editions.
Allott N (Editor), Knight C (Editor), Smith N(Editor), Noam Chomsky 2019, The Responsibility of Intellectuals reflections by Noam Chomsky and others after 50 years, UCL Press University college London (www.ucl.ac.uk/ucl-press).
Ghezelsofla, MT, Rashidi, A, 2021, THE INTERNATIONAL JOURNAL OF HUMANITIES & SOCIAL STUDIES, Vol 9, Issue 2, pp 38-44.
[۱] Edward Said
[۲] Noam Chomsky
[۳] – unsettle