افغان موج   

 

نمیدانی آیینه وسنگ یکجاست اینجا

تمام آیینه وسنگ یک رنگست اینجا

نه پندارکه هر چه بی رنگست اینجا

تضادهاخاموش و بی جنگست اینجا

شاعربی وزن وبی ترازو  

چند روزی می شود که من قلم برنداشته ام و جای بود و باشم مانند سران اعضای القاعده و داعش به مردم عادی معلوم نبوده، ولی ازجائیکه مافیا های قلم مرا در یک لست ضد خود جا داده اند، امکان دارد که دستگاه های جاسوسی می دانستند من در کجا هستم و اگر دستگاه های جاسوسی نمی دانستند، شورای نظار که مانند آن خدا بیامرز قهرمان پکول که از بی کبری سر به هر در و دستگاه های جاسوسی چپ و راست می زد، شاگردان وفاداراش مستثنی از روش رهبرشان نیستند و میدانستند که من در کجا هستم و مانند آقای پرتونادری سر بر پشت پای کدام زورمند خم کرده ام تا نماز در محراب قدرت اش بخوانم و حاجتم برآورده شود.

آقای پرتونادری روح زنده یاد میرنادرشاه کهیان  را شاد می کند که آقای کیهان حق کاکاگی برمن داشت وحق پیری بر پرتونادری و خانواده اش داشت و دارد.

عمر بازماندگان آقای کهیان هم طولانی باد که مانند شما افتخارت آن مرد بزرگ را صدمه نزدند و سر بوسه بر بوت شورای نظار پائین نکرده اند و در کمپاین اشرف غنی که سالها در نارت امریکا از طالب و قبیله و قوانین قبلوی وکیل مدافع بود، شما در آسیاب جنایت آب خت نریختید! و هم عمر نواسۀ آقای کهیان با وجودیکه یک زن است و وکیل پارلمان می باشد، بخاطر وحدت ملی! مجالس کمپاین اشرف غنی احمدزی را مانند خان محمد رئیس خاد حکمتیار، زیبایی خاص بخشیده و این خانم و خان محمد رئیس خاد حکمتیار، قاتل سید بهاوالدین مجروح والی کاپیسا و استاد فلسفۀ فاکولتۀ ادبیات و تحصیل یافتۀ فرانسه، زنده یاد چنزایی رئیس جنگلک در زمان قبل از حکومت حزب دموکراتیک خلق و مدیر زادیه زمان رشید خان جنرال در قوای کار سالنگ ها بود، زنده یاد عزیزالفت حاکم اندخوی، پسر زنده یاد پوهاند الفت از مشرقی، زنده یاد کتوازی پسر سربلندخان کتوازی قومندان ولایت کابل در زمان شاه مخلوع ظاهرشاه بود. خان محمد دیروز رئیس خاد حکمتیار، امروز نگین کوه نور تاج شورای نظار بحیث معاون داکترعبدالله،؛ این دو دشمن تاریخی به خاطر وحدت ملی! درظاهر خون را با آب می شویند!

پدرکشتی وتخم کین کاشتی        پدرکشته راکی بُود آشتی

مقصد نوشتۀ بالا این نبوده که شما دیروز در اتحادیۀ نویسندگان مانند نویسندگان مجلۀ سباوون ( یکی از شعبات فرهنگی خاد که جاسوسان نخبۀ قلم در آنجا جابجا شده بودند، یاد شان بخیر که مثل شما در افغانستان هستند و یا در خاج از خیرات مافیا های قلم آن مجله امروز نام کشیده اند و در (کاهدان نشسته اند) که با شما به زندان رفته بودند و مثل شما بعد از دورۀ مکلفیت از زندان برگشتند و در پهلوی آقای باختری و رازق روئین بخاطر یک هدف زانو زدند.

کشتن زنده یاد شاپور را گرامی داشتند و ثریا بها در کتاب رها در باد روابط خود را با این قماش  تسلیم طلب ها که حالاا تو افتخار نقد کردن آن کتاب را داری آشکارا از شاپور، واصف ، رویین یاد میکند و هم مینویسد که شاهپور چه طور در دام قاتلین خود افتاده. روح اش شاد و یاداش گرام باد. این هم طعنه نیست، بلکه یک واقعیت است که ثریا بها اعتراف کرده. فکرتان باشد که در نقد گرفتاری شاهپور فراموش شما نشود که این گرفتاری افتخار تمام خائنین و وطن فروشان روسی مشرب است.

روزی یک قلم بدست توانای فارسی نویس سفیر افغانی در کانادا مقرر شد او را من ندیدم و شناخت هم با شخصیت توانای قلم او نداشتم، نمی دانم چطور با نام یک بیسواد قلم آشنایی پیدا کرده بود، او با کارت های دست نویس خود همیشه مرا نوازش می داد و در محافل دعوت می کرد، ولی بدبختانه به خاطر کهولت سن من یکبارهم نتوانستم به خدمت آن دانشمند برسم و یا در محافل او اشتراک کنم.

روزی داکی(پوسته رسان) دروازۀ مرا دقلباب کرده نامۀ راجستری را به من تحویل داد، باز کردم که کارتی به امضای محترم سفیر افغانی در کانادا مزین شده، سفیر دانشمند لطف کرده در محفل بزرگ داشت استاد واصف باختری مرا دعوت نموده بود... بازهم به خاطر کهولت سن و از ترس پولیس در محفل آن رفیق خوردی ام،(باختری) اشتراک کرده نتوانستم، دیگران فکر کردند بخاطر نقد دو شعر آقای باختری که توسط من صورت گرفته بود رویم نشد که در آن محفل حضور داشته باشم و با کدام چشم بطرف باختری ببینم.

شاعری در شهر ما زندگی میکند بنام محمدعاکفی هراتی تبار از یک فامیل انقلابی و زمانی برادران او از دوستان من بودند، روان شان شاد، بعد از ختم مجلس  به من تیلفون  کشیده گفت آقای سیاه سنگ با نام های مستعار سالها در سایت بزمقدس نه تنها باختری بلکه (مولانای بلخی را تنبان کشید)ا که قبلۀ باختری را که او در این محفل اشتراک کرده بود، تو به خاطر نقد دو شعر استاد واصف باختری از اشتراک در محفل خودداری کردی. من خنده کردم و گفتم من جرائت آقای سیاه سنگ به گفته شاعر توانای شهر ما آقای راعون که داکتر صاحب سیاه سنگ را ( استاد سیاه سنگ مینامد)، ندارم.

آری وقتیکه به واصف باختری استاد خطاب شود، سیاه سنگ و پرتونادری چه یک سر و گردن از باختری کمتر اند که به آنها کلمۀ استاد خطاب نشود، همان طوریکه به وحید قاسمی کاروان شعر استادی موسقی را بی گَر و بی لیتی داد.

چون دهۀ دموکرسی بود، ( دوران محصلی خانم ثریا بها و آقای پرتونادری( رفیق وهموطن آقای مصلی بدخشی)، آنقدر به خاطر دموکراسی بی لجام شاه شاگردان به استادان ارزش قایل نبودند و از کسانیکه استادان را توهین میکردند، از آن جمله یکی خانم بها بود.

زاغ به خاطر خدا عقاب شکار می کند و به بهانۀ می خواهد نقد کتاب رها در باد را مقدمه چینی نماید و در یک قسمت آخر نوشتۀ خود می نویسد( هیچ کس  نمی داند که چه روزگار دشواری را پشت سر می گذارم، ورنه باید پیش از این به پاسخ این گزافه گویانی که جز دشنام دادن فرهنگی دیگری ندارند می پرداختم. من در پیوند به این کتاب خواهم نوشت).

 من نمی گویم که آقای پرتونادری شف شف نه، شفتالو بگو. اگر کتاب رها در باد را نقد کنی بی پاسخ هم نمی مانی.

بیاد دارم در دهۀ دموکراسی چند روزکی به چشم کورم آفتاب زده بود، اسیستانت یک استاد بودم، شاگردی مرا صدا کرد، ولی استاد نگفت، من ناراحت شدم که من چه کمی دارم که شاگرد مرا استاد خطاب نمیکند.

آقای پرتونادری من نمیخواستم بعد از سی و چند سال دوباره قلم څارنوالی بدست بگیرم و به دادگاه قضاوت مردم بروم و از تو شاکی باشم. 

به من این جمله زیر داخل قوس غوغای مغزی داد که مانند شما از دهن گشاد سرنا صدا نکشم و پاسخی در توان قلم خود داده باشم، امید است بی حرمتی فکرنکنید، یک جواب قانع کننده یا یک دفاعیۀ مشروع فکر کنید و اگر قسم دیگری فکرمی کنید، دهن قلم مرا پاره سازید.

میگویند از شهر براید، از نرخ سرباز نزنید، خر نوشتۀ من سالها مانند (خر فرهنگی) آقای تنویرهمین نوع بارها را برده، امید است که به من هم خرفرهنگی خطاب نکنید که من حوصلۀ آقای تنویر را ندارم. راکت قلم من کمتر از راکت آتشین حکمتیار نیست. آری این نوشتۀ داخل قوس مرا مجبور کرد که قلم بردارم و باقی ماندۀ کتاب را هم نقد کنم و ثابت کنم تا سیاه رو شود / هرکه در او غش باشد.

 (نوشته ای از شاعر بزرگ پرتونادری در پیرامون متن های سخیف و انتقامجویانه از سوی دشمنان کتاب) (رها در باد) ثریا بها.

این را کسی باور نمیکند، تنها کسی باور میکند که شاید خرفرهنگی باشد و باورکند کسی نیست که در آن زمان محصل بوده باشد یا خودآگاه و یا ناخودآگاه روزی در گردهمائی محصلین اشتراک کرده باشد و بگوید که من ثریا بها را نمی شناسم. امروز به خاطر این و آن که نام از من برده اند نقد کتاب رها درباد را سردست می گیرم. پرتونادری ماهرانه نام از اشخاص و افرادی که او را توهین کرده، دشنام داده و در نوشته های خود تحقیر کرده اند، نام دشنام سالاران را نمی گیرد، شاید از بزرگی اش باشد یا از بزدلی اش.

وکسی که از نویسندۀ چیره دست، شاعر کوچه های خیال، منتقد ادبی توانای زبان دری، آقای پرتونادری در نقد کتاب رها درباد نام برده به چهارکتاب کافر قلم است که من می باشم.

نه تنها من، بلکه چندین منتقد ادبی کتاب رها درباد بعد از من چند دست نویسی کتاب رها درباد را تائید کرده اند و در جملۀ اشخاص و افراد ایکه من نام برده ام، یادی از آقای پرتونادری هم کرده ام و آقای پرتونادری حق دارد از من بپرسد چو گفتی دلیل اش بیاور، همین طور که من با شهامت نام از پرتونادری برده ام، پرتونادری مثل من شهامت به خرچ بدهد.

خود را به کوچۀ حسن چپ نزند، مردانه وار اعتراف کند که ثریا بها را با تمام مشخصات خوداش، خانوادگی، پرچمی بودن او و در قسمت روابط نامشروع  او که با این و آن داشته و در چوب خط آن نام ببرک کارمل هم دیده می شود و با سابقۀ نامیمون او را از نزدیک می شناسد، روی این شناخت کتاب رها درباد را به نقد میگیرم، نه بخاطر بهانه گیری.

آن وقت من با دلایل ثابت میکنم که سبک آقای پرتونادری درآن کتاب دیده می شود و آقای نادری هرقدرکه پنهان کاری کند ولی این را گفته نمی تواند که کتاب با نوشتۀ چند دستی و با سبک های متفاوت، حتی ایرانی گونه نوشته نشده و سبک های نوشتۀ نویسندگان اتحادیۀ نویسندگان زمان حزب دموکراتیک خلق در آن دیده نمی شود، بعد من به آقای پرتونادری نشان خواهم داد که یک نان چند فطیر است. مگر وجدانی وجود نداشته باشد که بگوید کتاب رها درباد از نام یک کتاب ایرانی الهام گرفته نشده  و توسط یک نفر نوشته شده است.

آقای پرتونادری اولین کسی که کتاب ثریا بها را به نقد کشید من بودم و اولین کسی که مرا از مسیراصلی نقد میخواست دور کند، عظیم بابک بود گردانندۀ سایت پندار و زرنگار و سایت های وووو که مرا برسرخرجهل بالا کرد که من سر دوست دوران جوانی ام یعنی زمان مشروطه خواهان، ببرک کارمل دریغ نکنم. کتاب رها درباد را بی پرده نقد کنم و در آن نقد نام از شما هم ببرم و بعد از نقد شانزده قسمت کتاب، قلم برسر میز فراموشی گذارم، پرچم را با دار و دستۀ آن فراموش کنم، تا نوبت به نقد شما برسد.

این فراموشی علتی داشت که صدها دوست من، چه پرچمی و چه در دیگر احزاب بودند از من خواهش کردند که کبوتر نقد از قفس انتقاد و انتقام بیرون بکشم و در خم محراب فراموشی، سکوت اختیار کنم و داکتر اناهیتا را در پیری و مهاجرت بیشتر از این اندوهگین نسازم، پاس دوران جوانی و آشنایی را داشته باشم و هم انگشت بر لکه های دامن سازمان زنان که ثریا بها در کتاب رها درباد سنتراج شان را بسرشان بسته  است، لکه شماری نکنم و آقای کاویانی که از خانوادۀ نزدیک پهلوان احمد جان قهرمان واقعی افغانستان است و من نه تنها به خانواده و به خود زنده یاد پهلون احمدجان احترام داشته و دارم، بلکه به پاس آن احترام ایکه من دارم، آقای کاویانی پیامی توسط آقای حمید محتاط به من می دهد، به پاس نان ونمکی که با خانوادۀ ما خورده اید دامن سازمان زنان را لکه شماری نکنید، کفایت میکند که ثریا بها تف خود را بالا انداخته است. استاد محترم مهرین هم خواهش میکند که به خاطر روی نقاب درکشیده سعدالدین خان بها قلم کوتاه ساز و صدها پرچمی که دوست من بودند به من نوشتند که اگرعظیم بابک به نام دوستی آبرویی به ببرک نمی ماند، تو به خاطر یک... پوستین آتش نزن و آقای جراات گردانندۀ سایت وزین آریایی، پسر کاکایم نه تنها از نشر نوشته های من در قسمت کتاب رها در باد خودداری کرد، بلکه به من گفت که من مثل تو در پرچم نبودم، همان طوریکه ببرک دوست تو بود، دوست من هم بود، این نوع نوشته ها مرا اذیت میکند.

سید قدوس نویسنده و مؤرخ توانا که جنگ های کابل را با شهامت نوشته و حیثیت برادرزاده را به من دارد، خشمگین می شود و در تیلفون به من می گوید نباید با بچه های خورد سال به ظاهر دوست ببرک کارمل تو دست و گریبان قلم نرم کنی و این بیت را میخواند، خدا کند که من درست نوشته باشم.

دشمن دانا بلندت میکند     برزمینت می زند نادان دوست

وهم نویسندۀ واقعیت بین و واقعیت نویس آقای روشن بعد از نشر چند مقالۀ من در قسمت کتاب رها درباد به اثر فشار دوستان خوداش از نشر نوشتۀ من خودداری می کند و به من می گوید به عظیم بابک دوستان توصیه کردند و من دیگر نقد های کتاب رها درباد را نشرنمی کنم که دوستی من وآقای روشن مسؤول سایت آزادی در دنماک هنوز ادامه دارد.

این نوع سفارش ها زیاد صورت میگیرد و من ناگزیرمیشوم که دست از نقد کتاب رها درباد بردارم و بگذارم که اسپ قلم خانم ثریا بها درسایت خاوران به سفارش دستگیرخان پنجشیر جولان کند. خانم ثریا بها به تحریک محترم آهنگ، پسرمحمد مهدی خان که زمانی ازهمسنگران پرچم شناخته می شد زیر دم قلم خانم بها خارگزاری کند تا از قرتک زدن نماند وهم درجستجوی چند فرصت طلب شود تا خیراتی نقدی در قسمت کتاب رها درباد بنویسند و از دریای خت آلود ماهی شهرت طلبی بگیرند. در پائین نوشتۀ بالا، نوشتۀ آقای پرتونادری را میتوانید بخوانید و قضاوت کنید:

نوشته ای از شاعر بزرگ پرتو نادری در پیرامون متن های سخیف و انتقام جویانه از سوی دشمنان کتاب (رهادرباد)

دوستان!  می دانید مرا به خاطر کتاب « رها در باد» نوشتۀ ثریا بها، چقدر دشنام داده اند، مانند بچه های کوچه! من ثریا بها را تا هنوز در چند کیلو متری خود ندیده ام. هر چند ما در یک دوره در دانشگاه کابل درس می خواندیم ! اما مرا از همان روزگار میانه یی با پر چمی ها نبود! می دانید آن ها چقدر با فرهنک کوچه و قبیله مرا دشنام داده اند! نمی توانم بگویم، احمقانه پنداشته اند که گویی بخش های از آن کتاب را من نوشته ام. می خواهم بگویم ای کاش می توانستم چنین کتابی بنویسم. پس از خواندن این کتاب من به ثریا بهاء به حیث یکی از بانوی بزرگ این سرزمین احترام دارم. فری بر قلم تو باد ثریا!

من در پشاور بودم کتب « اردو و سیاست » به نشر رسید. می دانید چقدر به آن مرد دشنام دادند! من می دانم، گفتند که این کتاب را کسانی دیگری نوشته اند ، بعد عظیمی چنان در سنگر دفاع خود استاد که در برابر هر مقاله یی یک کتاب نوشت.  تا این که توطئه پردازان را سر جای شان نشاند!! حالا در بارۀ کتاب رها درباد همان داستان ساده لوحانه است که تنها می تواند خران سیاسی را قناعت دهد!!!

ثریا ! به تو هم دشنام های بدی داده اند؛ بسیاری از این دشنام سالاران کسانی اند که نمی پندارند که تو چنین کتابی را نوشته باشی که این امر به حسادت، حماقت ادبی و سیاسی آنان بر می گردد. من اخیرا رفتم به زادگاه خود و دوستانی مرا بردند به فرخار. من چمن خوس ده را دیدم، کتاب تو یادم آمد. یادم آمد که در پیوند به جایگاه جهاد مردم فرخار خاموشی صورت گرفته است. وقتی در روشنی شهات رویا روی شدن را ندارند ناگزیر سیما های اهرمنی خود را در پشت نام ها مستعار پنهان می کنند! اگر تو مردی یا زن چرا استوار به میدان نمی آیی! آیا گاهی اندیشیده ای که با دشنام دادن رویداد های تاریخ را نمی توان عوض کرد. چقدر درمانده ای که جز دشنام سخنی نداری. برو کتابی بنویس و همه گفته های ثریای بها را یاوه معرفی کن. تو دشنام می دهی همه گان را باور چنین است که ثریا برحق است نه تو! هیچ کس نمی داند که چه روزگار دشواری را پشت سر می گذارم، ورنه باید پیش از این به پاسخ این گزافه گویانی که جز دشنام دادن فرهنگی دیگری ندارند می پرداختم. من در پیوند به این کتاب خواهم نوشت!!!

زنی می نشیند و دست کم هشت صد صفحه کتاب می نویسد ، کتابی که هم تاریخ است ، هم رویداد نویسی و هم خاطره نویسی، آن هم با زبان پیراسته و زیبا. شاید کمتر کسی بوده باشد که کتاب رها درباد را آغاز کرده و تمام نکرده باشد. در چند سال اخیر این یکی از کتاب های بزرگی است که من خوانده ام. من در پیوند به کتاب می نویسم!!!

بانوثریا بهاء نامت ستوده باد!!)

----------------------------------------------------------------------------------------

نوت:(نامت ستوده باد) که تکیه کلام آقای پدرام شوهر فرشته حضرتی است، شاید آقای پرتونادری از سبک پدرام بخاطر دوستی که با ثریا بها پدرام دارد، پرتونادری تبرک گونه استفاده کرده باشد، این ادعای سبک شناسی نیست، چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است.