افغان موج   

Beschreibung: C:Documents and SettingsOwnerLocal SettingsTempTemporary Directory 1 for MASSOD-1.zipMASSOD.jpg

تو گفتی احمدشاه مسعود را ما ساختیم

چو گفتی دلیل اش بیار!!

عکس احمد شاه مسعود را چرا بر دیوار کتابخانۀ خود آویختی؟

بخاطریکه تصویر احمدجان در این قاب است

نگویی تا منطق ندارم هیچ  باور چو گفتی عزیزم دلیل اش  بیاور نه یک حرف، دوحرف بیشتر گو پنهان آشکار گــــردد تا به خــاور شاعربی وزن وبی ترازو نوشتۀ تحت این عنوان (هرچیزدرافغانستان به سرقت می رسد،هفتۀ شهدا هم به سرقت برده شد) که درسایت ها بنشر رسید،  درسایت ها انعکاس فراوان کرد. اگر دوستانی نخوانده باشند می توانند در انترنت بخوانند. ایمیل های فروان ارسال وهم تیلفون زدند، همه ایمیل مخالفین وموافقین این قلم نزدم به دیدۀ قدر دیده می شود و من همیشه گفته ام شهرت کم و یا زیاد من مرهون دشنام های مخالفین من است که قضاوت از خود ندارند، عشق دنباله روی دارند، مانند اسپ گادی به پیش می روند و برمن خورده میگیرند که من چرا مانند تاریخ نویسان فاشیست و متعصب دنباله روی نمیکنم. دوستان ودشمنان سوگند خوردۀ تاریخ معاصر افغانستان را افشا میکنم، می دانید که من عادت روی درواسی ندارم در برابر دوست و دشمن به خاطر واقعیت گویی و واقعیت نویسی شمشیر قلم من بیرحم است. قضاوت به شما خوانندگان عزیز!

 آری بیرحم در برابر خائنین باید بود، بی رحم هستم شکی وجود ندارد آنکه شهامت واقعیت گویی ندارد بد میکند که قلم بدست می گیرد، خود را نویسنده و یا مؤرخ قلمداد می کند. به عقیدۀ من تاریخ آن تاریخ نیست که بر روی حقیقت ها پرده کشیده شده باشد، واقعیت تاریخی باید درحمام تاریخ برهنه شود و کثافت وجود تاریخ توسط کیسه مال حمام تاریخ پاک شود تا شوخی باقی نماند و اینکه بعضی از دوستان گفته اند چرا ایمیل شما در پیشانی نوشته های شما دیده نمی شود که دیگر دوستان ما حق شما را به کف دست تان بدهند، انتقاد شما بجاست و من هم از تهدید و دشنام هراس ندارم، چه مردانه از خود نام ببرید و چه نامردانه با نام مستعار غوره های دل خود را آب سازید. مقولۀ را خواندم که گفته بودندما که رسوای جهان گردیدیم ، غم دنیا پشم است . دا گز او دا میدان

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

من چیزیکه می گویم و مینویسم با اسناد وتصویراست گره های کورتاریخ را با انگشتان قلم با درنظرداشت صداقت جداً سالم باز میکنم وهم دلیل اش را می آورم و تحلیل و تفسیرهم میکنم، با کس روی درواسی ندارم قلم من دوست ودشمن را نمی شناسد.

 پهلون احمد جان به بچه ها میگفت ( اگرحرفها ونوشته های قاضی سید موسی عثمان هستی را در  بستر تاریخ جابجا نکنم، درحقیقت خیانت به نسلهای بعدی می نمایم.) روح اش شاد و یادش گرامی باد!!

پهلوان احمد جان که قهرمانی خود را نه تنها از افغانستان، بلکه از جهان گرفته بود. این قهرمان را پنجه های آهنین اش به قهرمانی رسانده بود و هیچ وجدان سالم انکار کرده نمی تواند. قهرمانی احمد شاه مسعود که مانند قهرمانی جبارقهرمان است به خاطر قتل و کشتار مردم کابل درجنگ های تنظیمی است که از طرف حکومت دست نشاندۀ استعماری توسط شاه شجاع امریکایی داده شده است.

( پهلوان احمد جان درمجلس بالا دست بطرف آسمان بالا کرده میگوید روزی فرا خواهد رسید که من وتو در اینجا نشسته نتوانیم، از آسمان و زمین باران مرمی را شاهد باشیم.

جگر شیر نداری سفرعشق مکن. کسی که باما میباشد سفرعشق داشته باشد یا نجات وطن یا مرگ اختیار کند. شما می توانید باما باشید و یا به پاکستان برگردید، پیش از آمدن  شما ما می دانستیم که پیش از دولت داوود و بعد از جنگ پنجشیر شما در پاکستان بودید، توسط آی اس آی تعلیمات نظامی دیدید، دوستان آزرده نشوید جاسوس وقتی وجدان سالم دارد که به نفع وطن و مردم خود کار کرده باشد .

شاید شرایط تنگ شما را زیر سینۀ چوچه کشی آی اس آی پاکستان قرار داده باشد، ولی امروز شما پر و بال آزادی دارید ، دیروز شرایط زندگی شما مانند زاغ بود، ولی امروز در پهلوی ماعقابان بلند پرواز کوه های سربه فلک پنجشیر و پامیرهستید. با خنده گفت فکر نکنید همان یلی هستی به گفتۀ زنده یاد فردوسی.

منش ساختم رستم داستان      و گرنه یلی بود  در سیستان

حالا دیگر یل نیستید، هرکدام شما یک رستم هستید، اگر نبودید ما توان داریم از شما رستم داستان بسازیم بشرطی که صداقت و وطن پرستی در شان شما باشد و وجدان تان شسته شده باشد و ماهم دنبال آب رفته بیل نمیگیریم، گذشته را سلام و صلوات، امید است که سر از امروز روابطی با پاکستان نداشته باشید که پاکستان دشمن سوگند خوردۀ افغانستان است و پاکستان بدتر و گنده تر از روس  و حزب دموکراتیک خلق خطرناک است. یکی زیر نام کمونست و مساوت در برابر دین و ثروت های زیر زمین افغانستان به نفع خود میجنگد، دیگر به خاطر نفع باداران شان که این کلک ششم را در منطقه به نام پاکستان بوجود آورده اند که از سالها علیه افغانستان و مردم افغانستان به خاطر گرفتن انتقام انگلیس با افغانستان دشمنی دارد و از این هم انکار نمی کنیم که ستون پنج از سالها بعد از ساختن پاکستان در بین دولت و مردم افغانستان دست به جاسوسی می زنند. انگلیس ها نا فهمیده این کلک ششم یعنی پاکستان را ساخته اند تا ستون پنجم و جاسوسان را در داخل افغانستان به جاسوسی وتخریب ارسال وحمایت مادی ومعنوی کند.

 انگلیس ها دشمن سابق ما بوده اند و هستند و خواهد بودند. دشمن را نباید دست کم گرفت و نه باید بی غیرت شویم و دست طمع به دشمن تاریخی ما دراز کنیم. دست دراز کردن و کمک کردن به دشمن بخاطر ویرانی مردم و وطن ننگ تاریخی به یک ملت است. قناعت نکوتر به دوشاب خویش) وعقیده احمد جان این بود که بارها درمجالس خود دیگران را تشویق برضد الحاد وکفر می نمود.

پهلوان احمد جان موقف ضد الحادی بر مبنای فرمودۀ خداوند(ج) «اعزةً علی الکافرین» در برابر ملحدین و مزدوران روس، چـون سد آهنینی می ایستاد و مبارزه میکرد.

او می گفت یکی از مهمترین مواهبی که خداوند متعال به انسان ارزانی داشته اعتماد به نفس می باشد.
اعتماد به نفس در واقع نیرویی است که شخص را در استفاده بهینه از قابلیت ها و توانمندیهای خویش جهت رسیدن به اهدافی که در نظر دارد یاری می کند.


انسانی که اعتماد به نفس ندارد نمی تواند آنطور که باید از استعدادهای خویش بهره جوید و در زندگی دچار افسردگی ، سرخوردگی و شکست  می شود.

او میگفت از منظری دیگر خداوند شخص مؤمن را مورد خطاب قرار داده و می فرماید: {وَلَا تَهِنُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ} [آل عمران: ۱۳۹] « و سست و محزون نشوید که اگر مؤمن باشید، غالب و برتر خواهید بود»

همچنین آیه: {لَا یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی الْبِلَادِ. مَتَاعٌ قَلِیلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ} [آل عمران: ۱۹۶، ۱۹۷] « می خواند ومی گفت رفت و آمد پیروزمندانه کافران تو را فریفته نسازد . این متاع ناچیز و اندکی است و سرانجام جایگاهشان دوزخ خواهد بود و چه جای بدی است که برایشان تدارک دیده شده است.»

حالا با تائید شعر زنده یاد فردوسی و به تائید سخنان ارزشمند و ماندگار زنده یاد پهلوان احمدجان قهرمان ملی واقعی افغانستان، شاعربی وزن وبی قافیه بیت زیرا را مینویسد:

منش آوردم از لیز نورستان        وگرنه یلی بود در پاکستان

نشستن روباه مانند احمدشاه مسعود در مقابل زنده یاد پهلوان احمدجان وگوش فرادادن به  سخنان قهرمان اصلی وطن احمدجان  نشان می دهد که در موجودیت پهلوان احمدجان، احمدشاه مسعود ایلی بود در دره های پاکستان. اینکه امروز بی وجدانان تاریخ نویس یا از ترس شورای نظار و یا پول میگیرند و یا چاپلوس و مزدورهستند از حقیت انکار می کنند، این کار خود بی وجدانان است. ولی آفتاب به دو انگشت پنهان نمی شود. اینکه بیشتر بدانید که ما بودیم که از ایلی دره های  پاکستان قهرمان ساختیم .

 بعد از اینکه اولین بار من افشا کردم که احمدشاه مسعود بعد از جنگ پنجشیر در زمان داوود در پاکستان تعلیمات نظامی توسط آی اس آی دیده بود با سیزده نفر بعد از به قدرت رسیدن حزب دموکراتیک افغانستان به لیز نورستان آمد و ما او را از لیز نورستان به پنجشیر آوردیم، حفیظ منصور که از نزدیکان احمدشاه مسعود است ناگزیر شد تا حرفهای مرا تائید کند و به طرفداران احمدشاه مسعود راه نماند که بگویند احمدشاه مسعود در پاکستان از نمک خوران آی اس آی نبوده و مخالف پاکستان بوده، اگرچه نمک حرامی احمدشاه مسعود درقتل وبه شهادت رساندن پهلوان احمدجان و دیگرهمرزمان خوداش مثل کفایت الله ثابت شده است.

( فاتح جنگ سرد به قلم عبدالحفيظ منصور

خشونت حکومت داوود خان در برابر نهضت اسلامي باعث گرديد که مسعود تقريباً دو سال را مخفيانه در شهر کابل و شمالي با جمعي از همفکرانش سپري نمايد و سپس به پشاور برود. او در آن جا سران مجاهدين از جمله استاد رباني و حکمتيار را به خاطر خروج از کشور مورد انتقاد قرار داد، زيرا او مايل نبود که نهضت مرکزيت خود را از داخل کشور به خارج منتقل سازد و سرانجام مسعود در آنجا کورس کوتاه مدت نظامي را سپري نمود. در آن زمان جنرال نصيرالله بابر گورنر صوبه سرحد – پاکستان بود، وي در مصاحبه هاي خود بارها گفته است که احمد شاه مسعود نسبت به همقطارانش در دروس عسکري از استعداد و لياقت خوبي برخوردار بود.
بعد از اين دوره‌ي آموزشي، اين مجاهدين به چند دسته تقسيم شده، به صوب بدخشان، لغمان و پنجشير در حرکت افتادند، و تحت فرمان گلبدين حکمتيار که گويا در کابل کريم مستغني کودتا مي نمايد، به تاريخ 29 سرطان 1354 مسعود با يکدسته همکارانش ولسوالي و دو علاقه داري پنجشير را به تصرف درآورد. اما اين آزاد سازي بيش از نيم روز به طول نينجاميد، و همين که از طريق راديو خبري از کودتا در کابل بگوش نرسيد، به عقب نشيني پرداختند و طي اين گير و دار 12 تن از مجاهدين شهيد و يا دستگير گرديدند که براي نهضت اسلامي ضربه‌ي سختي به شمار مي رفت).

گروه جمعيت اسلامی ‌افغانستان(Islamic Society of Afghanistan)از ازگورگ های  اسلامی که اهل تسنّن هستند، اینها به پیروی وتحت تأثير جنبش اخوان المسلمين مصر، درافغانستان شكل گرفته اند وسراین لاش خرس حزب اسلامی حکمتیارهم دعوا براه انداخته که واقعیت ها را در نوشته های زیر به اساس رویدادهای تاریخی که رخ داده ومن شاهدعینی این رویدادهای تاریخی درحلقۀ روشنفکری وحلقۀ تاریک فکری افغانستان بودم و هردو حلقه جرئت انکار کردن این را ندارند که بگویند که از من کرده کس دیگری بیشترازجریانات رخ داده تاریخ معاصرخبردارد. شنیدن کی بود مانند دیدن. تاریخ نویسان شنیده اند، نه دیده اند.

غلام محمد نیازی کی بود؟

غلام محمد نیازی رئیس فاکولتۀ شرعیات و از جمله متعصبین و گنده مغزهای زمان روشنفکری در افغانستان بود که در مصر تحصیلات عالی خود را به پایان رسانده بود و توسط اخوان المسلمین مصر که بنیاد گذاراش سید قطب بود در قسمت مزخرفات دین پیرو مذهب وهابی بود. من و غلام محمد و دیگران زمانی که در مصر بودیم سید قطب فوت کرده بود، محمد قطب برادراش زنده بود، او را من از نزدیک دیده بودم، مرد آرام و مرموز بود و در ساختن اخوان المسلمین زمانی که انگلیس حرف اول را در مصرمی زد نقش داشت و تا امروز روابط انگلیس با اخوان المسلمین حسنه بوده است.

 پروفِسورغلام محمد نيازی، استاد دانشكده ی شرعيات دانشگاه كابل بود و افرادی چون موسی شفیق ، دكتر سيد محمد موسی توانا بدخشی، وفی الله سمیعی سرخ رودی که وزیرعدلیه بود و من مدیر قلم مخصوص آن در زمان داوود بودم که از طرف وفی الله خان در جملۀ هیئت تحقیق رهبران حزب دموکراتیک خلق مقرر شدم و از طرف حزب دموکراتیک خلق  به زندان رفتم، عبدالعزيز فروغ، سيد احمد ترجمان، استاد محمد فاضل، هدايت و خود استاد ربانی در تأسيس نهضت، با غلام محمد نيازی همكاری داشتند. سلام عظیمی رئیس ستره محکمه امروزی هم از نگاه مفکوره بشمول موسی اشعری در این گروپ فعالیت های علنی و مخفی داشتند. درسال ١٣٥١، غلام محمد نيازی، از رهبری آشكار نهضت به خاطر اینکه ساحۀ فعالیت او از طرف دولت وقت زیر نظر قرار گرفته بود، از رهبری حزب کناره گیری در ظاهر کرد، اما به عنوان رهبر فكری و معنوی باقی ماند تا روزیکه زنده بود حرف اول را او در این حلقه میزد. ربانی باوجودیکه در ظاهر به نام رهبرجمعيت اسلامی بود، در آن وقت  ربانی با ریش تراشیده به فعاليت اخوانی مشغول بود.

ناگفته نماند نخستين جلسه برای تعيين رهبری و انتخاب مسؤولان جمعيت اسلامی در سال١٣٥٢ در منزل استاد ربانی، در خيرخانه ی شهركابل داير شد. در اين جلسه استاد ربانی، به حيث امير و رئيس شورای اجرائيه؛ سياف، به حيث معاون امير، انجنير حبيب الرحمان نجرابی محصل فاکولته پلتخنیک کابل همصنفی سید امیر مشهور به انجنیرسلام رئیس مالی و رئیس نظامی حکمتیار،  سید امیر پسر کاکای سید جمال الدین از توغبری پروان و شکورخان خوشه چین از قریۀ سید امیر شان می باشد با دو مفکورۀ چپ و راست هر دو دوست نزدیک من بودند.

سید امیر مشهور به انجنیرسلام در پشاور زندگی می کند، استاد شکورخوشه چین درهالند زندگی می کند.

شکورخوشه چین مبارزات سیاسی را قبل از سید امیر شروع کرده بود، سید امیر اول شعله ئی  بود، انجنیرحبیب الرحمن نجرابی مانند حکمتیار و دیگران شان فاکولته را تمام نکرده اند، این نام افتخاری مانند انجنیر و قهرمانی به احمدشاه مسعود داده شده ، دیگران هم از این نام ها بی نصیب نماندند .

در آن مجلس  منشی و مسؤول تنظيم افسران ارتش که برادراش از افسران شناخته شده بود به انجنیرحبیب الرحمن نجرابی داده شد؛ سيف الدين نصرتيار، پسر ملانصرالدین تیکه دار که اصل از کابل بود در پلخمری زندگی می کردند، مسؤول تنظيم جوانان؛ مولوی حبيب الرحمان  لغمانی زمانی در تپۀ سلام کابل ملا بود، مسؤول تنظيم علمای دينی؛ سيد عبدالرحمان، مسؤول امور مالی؛ مولوی عبدالباری مسؤول تنظيم دهقانان و كارگران؛ سيد محمد موسی توانا بدخشی مسؤول امور فرهنگی؛ سيد نورالله عماد مسؤول تنظيم امور ولايت هرات؛ عبدالقادرتوانا مسؤول تنظيم امور ولايت بلخ و استادغلام محمد نيازی، مسؤول امور سياسی تعيين شدند.

در بالا گفتم که نیازی با موجودیت ربانی حرف اول را می زد، شمولیت او در این مجلس نشان می دهد که در کناره شدن غلام محمد نیازی، کاسه زیر نیم کاسه است،   
اینکه حکمتیار شارلتان دینی و سیاسی ، سال تأسيس نهضت اسلامی را ١٣٤٨ و مؤسس آن را عبدالرحيم نيازی، معرفی می ‌كند و می‌ گويد كه يازده نفر به شمول خود او در بهار سال ١٣٤٨، در جلسه ی در ولسوالی  شكردره ی كابل، نام نهضت جوانان مسلمان را كه در دانشگاه كابل شكل گرفته بود، حزب اسلامی گذاشتند.

 سید ظاهر شکر دره پسر سید عالم شاه خان فرقه مشر که با ما قومی نزدیک دارد، سید ظاهرهمصنف ببرک کارمل و در اتحادیۀ محصلین آن زمان نقش به دستور ضبط احوالات وقت داشت بعد با آی اس آی پاکستان روابط  پیدا کرد و در آخرعمر سفیر ربانی در پاریس به دستور آی اس آی بود به کانادا نزد دختران خود آمد و من در کانادا با او دیدم. چند روز بعد  سکته قلبی کرد و در ایالت مانتریال کانادا به خاک سپرده شد و مجلس شکردره در خانۀ سید ظاهرشاه به احترام جنرال بابر که آن وقت رتبه مجرد داشت دایر گردید. 

ادعای حكمتيار درقسمت این جلسه و جمع شدن این افراد بکلی درست است. مقصد از ساختن حزب نبود، جنرال بابر که درآن وقت مجرد بود، مخفی به افغانستان آمده بود و در خانۀ سید ظاهر در شکردره بود. این مجلس مخفیانه نه به خاطرساختن حزب، بلکه آشنایی بخاطر روز مبادا و جلب و جذب آی اس آی بود که این شناسایی پای اخوان را به پاکستان باز کرد.

عبدالرحیم نیازی کی بود؟

عبدالرحیم نیازی ازجمله پشتون های مهاجرمیمنه بود که خانوادۀ نیازی توسط محمد گل خان مهمند به میمنه برده شده بود و زمین به او داده شده بود.

خانوادۀ حکمتیارهم توسط محمدگل مهمند به قندز برده شده هردو خانواده از جملۀ ناقلین هستند. عبدالرحیم نیازی که محصل شرعیات بود به مرض سرطان خون دچار شد، جهت تداوی به هند رفت ، در هند فوت کرد و مردۀ او را دوباره به افغانستان آوردند.

اینکه گلب الدین ادعا می کند...

 اینکه گلب الدین ادعا می کند (بعد از وفات عبدالرحيم نيازی، در جلسه ی كه در مسجد پل تخنيك با شركت٢٦٠ نفر از اعضای گروه جوانان مسلمان در تاريخ ١٢/٧/١٣٥٢، بر گزار شد، شورای رهبری متشكل از انجنير حبيب الرحمان، انجنير سيف الدين نصرتيار، انجنير گلبدين حكمتيار، مولوی حبيب الرحمان و استاد غلام ربانی عطيش بوجود آمد. بهر حال، آنچه كه مسلم است اين است كه جنبش اسلامی سنی، با الهام از جنبش اخوان المسلمين مصر، در سال ١٣٤٧در دانشگاه كابل، شكل گرفت و با شركت در تظاهرات و راهپيمايی‌های خيابانی به عنوان گروه « جوانان مسلمان» تبارز كرد. جمعيت اسلامی و حزب اسلامی، احزابی هستند ملهم از جنبش اخوان المسلمين كه بعداً در پاكستان اظهار وجود كردند. پس از آن كه عمليات مسلحانه ی رهبران جنبش اسلامی سنی كه بنام اخوانی شهرت يافته بودند، عليه رژيم جمهوری استبدادی محمد داوود خان، در سال ١٣٥٤، با شكست مواجه شد اختلافات داخلی سران جنبش، شدت يافت. حكمتيار كه با كمك پاكستان، رهبری عمليات نظامی‌عليه حكومت افغانستان را به عهده داشت، حزب اسلامی ‌افغانستان را تأسيس كرد و استاد ربانی تحت عنوان جمعيت اسلامی به فعاليت ادامه داد)

این ادعای فوق گلب الدین به این می ماند که مادر(ک...ن) از دختر خود یاد گرفته باشد این اشخاصی که به گفته گلب الدین درمسجد پولتخنیگ دورهم جمع شدند چهره های ناشناخته شده تا آن روزبودند که زیرتاثیر و رهنمایی این اشخاص که حزب درحال شکل گرفتن بود اشخاصی که ازطرف گلب الدین نام برده شده از طرف این اشخاص نیازی، ربانی و دیگران رهمنایی می شدند، حزبی وجود نداشت و کوشش می کردند این اشخاص پروفِسور غلام محمد نيازی، استاد دانشكده ی شرعيات دانشگاه كابل ، موسی شفیق ، دكتر سيد محمد موسی توانا، وفی الله سميعی، عبدالعزيز فروغ، سيد احمد ترجمان، استاد محمد فاضل، سلام عظیمی رئیس ستره محکمۀ امروزی هم ازنگاه مفکوره  همفکر بودند، زیرزمینی بشمول موسی اشعری در قسمت مغز شوی اشخاصی را که در مجلس مسجد پولتخنیک از آنها نام برده، اشخاص فوق دست داشتند و به دستور همین اشخاص مجلس پولتخنیگ نه به خاطر ساختن حزب، بلکه به خاطر نشان دادن زهرچشم به مارکسیست های که آشکارا حزب کمونست ساخته بودند، اخوان فعالیت های زیر زمینی داشت با آی اس آی هم ارتباط داشت ولی حزب نداشت ولی بهتر از یک حزب فعالیت زیرزمینی به پیروی از اخوان المسلمین مصر داشتند، حتی قبل از دیگر احزاب آغاز کرده بودند و ضبط احوالات دستگاه جاسوسی افغانستان از این فعالیت ها بی خبر بود. من نمی فهمم روی چه ملحوظات ضبط احوالات دستگاه جاسوسی دولت اظهار بیخبری می کرد. آقای آهنگ این را بهترمی داند.

برهان الدین ربانی کی بود؟

ربانی در سال ۱۹۶۳ دانشکده شرعیات کابل  را به پایان رسانید و بعد در سال ۱۹۶۸ جهتتحصیلات عالی به دانشگاه الازهر مصر رفت  و در همانجا با جنبش اسلام گرای اخوان المسلمین از نزدیک آشنا شد.

او در جمله موسسان اصلی "نهضت جوانان مسلمان" در دهه ۶۰ میلادی بود که آن جنبش در افغانستان بیشتر به نام "اخوان المسلمین"" شهرت یافت. او رهبری این نهضت را در سال ۱۹۷۲  به عهده گرفت.

پس از سقوط حاکمیت محمد داوود خان، جنبش اسلامی فعالیت هایش را علیه حکومت وابسته به شوروی سابق در افغانستان و پاکستان گسترش داد. آن جنبش به زودی در اثر اختلافات که خواست دستگاه جاسوسی پاکستان( آی اس آی) بخاطریکه آنها را بهتر اداره کرده بتوانند به هفت گروه جداگانه تقسیم شان کردند و ربانی  را رهبر "جمعیت اسلامی افغانستان"  ساختند و گلب الدین را رهبر حزب اسلامی، سید احمد گیلانی ، مجددی ، خالص ، محمدنبی هریکی را مانند کشمش چوبکی زدند و نام شان را کشمش خان ماندند.

 

بعد از گرفتاری انجنیرحبیب الرحمن نجرابی از دانشکده پل تکنیک کابل او را دستگیر و بدون محاکمه و دادگاه به اتهام توطئه و دهشت  اعدام کردند و این کار موجب شد که بقیه اعضای نهضت اسلامی از ترس متواری گردند  و در نهایت راهی پشاور پاکستان گردیدند. با ورود  سران نهضت بخصوص  بشمول برهان الدین ربانی و انجنیر گلب الدین حکمتیار، مولوی محمد یونس خالص ، مولوی  فضل هادی، مقامات پاکستانی ، به خصوص از( آی اس آی) سازمان اطلاعاتی پاکستان فرصت خوبی پیدا کرد که از این نا راضیان و مخالفین دولت جمهوری داودخان استفاده نمودند وعملیات تخریبی علیه داود خان  را در داخل کشور طراحی کردند  که بعد از گذشت   چند ماه در تابستان ۱۳۵۴ عملیات نظامی در چندین ولایات افغانستان ( کنر، لغمان ، پنجشیر ، بدخشان  پکتیا..) توسط تعدادی از اعضای نهضت اسلامی به رهبری انجنیر گلب الدین حکمتیار راه اندازی شد ، مسئولیت رهبری عملیات را در ولایت کنر جوان گمنام ای بنام انجنیر جان محمد که نام اصلی اش محمد صادق بود و در ولایت لغمان مولوی حبیب الرحمن  و در پنجشیر کفایت الله برادر انجنیراسحق و ستار مشهور به مستوفی از ولسوالی جبل السراج که در پنجشیر دستگیرگردید با چهل نفر اخوانی که در زندان کرنیل دهمزنگ زندانی بودند بعد همراه ما به پلچرخی توسط حزب دموکراتیک خلق انتقال داده شدند، در یک شب تاریک توسط جنایتکاران حزب دموکراتیک خلق بدون محکمه اعدام شدند و ستار جبل السراجی و شاه ابدال پنجشیری که در پنجشیر دستگیر شده بودند، در قطار دیگر اخوانی ها توسط حزب دموکراتیک خلق کشته شدند.

در ولایت بدخشان داکتر محمد عمر، در ولایت هرات انجنیرسیف الدین نصرت یار رهبری جنگ  را به عهده داشتند. عملیات با شکست و کشته شدن تعداد زیادی از اعضای نهضت به دست نیروهای دولتی و مردم محلی پایان یافت و از جملۀ شرکت کنندگان عملیات تعداد محدودی ، از جمله انجنیر جان محمد( صادق ) و احمد شاه مسعود و انجنیر محمد اسحاق همراه با برادرش شهید انجنیر کفایت الله و تعداد دیگر جان بسلامت بردند و بعد از مدتی به پشاور برگشتند. ستارجبل السراجی مشهور به مستوفی و شاه ابدال و دیگران زندانی گردیدند.

پری گلجان دختر کاکا تاج الدین که بعدها در سن خورد خانم احمدشاه مسعود می شود و در نوشتۀ یک کتاب با یک خارجی از زندگی خود و مسعود می گوید و ما درخانۀ کاکا تاج محمدخان بارها با احمدجان نان خوردیم و به اساس خوردن نان و نمک، این خانم حیثیت خواهر به من دارد. خانم پری با زرنگی حرفهای ثریا بها را می خواهد که رد کند که احمدشاه مسعود گنده خشتک نبوده چون خانم بها غیر مستقیم در کتاب رها درباد اعتراف کرده که احمدشاه مسعود و داکترعبدالرحمن مغز متفکر شورای نظار با من روابط همبستری داشتند. شما نوشتۀ زیر را به دقت بخوانید، احمدشاه مسعود در خانۀ کاکاتاج محمد یکجا با پری زندگی می کند و پری را ندیده، این یک معمای بیش نیست.

حرفهای خانم پری با نویسندۀ کتاب در بارۀ خانم پری و احمدشاه مسعود به رنگ آبی در زیر آورده شده که ضد و نقیض فراوان دارد، حتی بعضی اظهارات خانم خواننده را به فکر طنز می اندازد و غیر مستقیم نشان می دهد که همبستر شدن خانم ثریا بها که مستقیم درکتاب رها در باد نوشته  حقیقت دارد و خانم پری هم از احمدشاه مسعود دل خوشی نداشته از سخت گیریهای احمدشاه مسعود یاد می کند ( بزرگان گفته اند تا زردی زیر چشم یکنفر نباشد، دیگر را مثل خود فکر نمی کند، حتی در زن  و شوهری)


زندگی زیر درختان زردآلو

 
در فصل اول کتاب پری گل از محل تولد خود می گوید:" من در بازارک، دهکده ای کوچک در کنار رودخانه پنجشیر، در چند صد متری جنگلک، دهکده شوهرم و در صد کیلومتری شمال کابل به دنیا آمدم. اگر آرامش بخش ترین مناظر دنیا را تصور کنید، آن وقت جایی را که من در آن بزرگ شده ام، در نظرتان آمده است. خانه های کاه گلی که زیر درختان زرد آلو پراکنده بودند."
آنگونه که پری گل، روایت می کند وقتی او ۵ساله بوده است، مسعود دانشجوی موسسۀ پل تخنیک کابل بوده است که به همراه دوستانش بر علیه دولت دست به شورش زدند و سپس مخفی شدند و پدر پری از همان زمان در کنار مسعود بوده است.

زمانی که کودتای ۷ثور به وقوع می پیوندد، پری هشت سال بیشتر نداشته است. که این حادثه زندگی او را دگرگون می کند. پری ۱۳ساله بوده که خواستگاران بی شماری داشته ولی خانواده او بی آنکه حتی یک کلمه با او صحبت کرده باشند همه را رد می کردند چون بر این باور بودند که هنوز ازدواج برای او زود است.

چگونه مسعود پری گل را می شناسد؟


پری گل در این کتاب، تعریف می کند که مسعود چگونه به او دست یافته است و به شرح خاطراتی می پردازد که خود مسعود بعد از ازدواج برای او تعریف کرده است  : "یک روز بعد از ظهر جوانان مجاهدین به گمان این که او (مسعود) خوابیده است با هم صحبت می کردند. یکی از آنها گفته بود: " می دانی خواجه تاج الدین (پدر زن مسعود) دختر زیبایی دارد؟"


دیگری گفته بود: "تو از کجا می دانی"

"من او را دیده ام"

"خوب به خواستگاریش برو! وگرنه قبل از تو خودم این کار را می کنم!"

پدرم مردی خود رای و کمی خونسرد بود. در نتیجه هیچ کدام از این دو جوان جرات اقدام چنین کاری را نداشتند.

به این ترتیب مسعود از وجود من با خبر شد و خیلی هم طولش نداد." 

با اینکه مسعود و همسرش قبل از ازدواج هم در یک خانه سکونت داشتند ولی تا آن زمان هنوز چشم مسعود به پری نیفتاده بود، ولی وقتی از وجود پری با خبر شده بود " چند بار هنگام رفتن به اتاقش بدون اینکه در بزند وارد خانه شد.  بایستی مرا زیبا دیده باشد زیرا یک شب عزمش را جزم کرد و پدر و مادرم را نزد خود خواند و بدون هیچ مقدمه ای خواسته اش را بیان کرد.

هفده سال اختلاف سن

پری هفده سال داشت و مسعود ۳۴سال که با هم ازدواج کردند: "ما زن و شوهر شدیم. آن شب مثل شبهای بعد چیزی بین ما نگذشت. شوهرم صبر کرد تا همدیگر را بشناسیم. من دختر بسیار جوانی بودم و به نوعی چشم و گوش بسته بزرگ شده بودم ما در دره دور افتاده ای، بدون رادیو و تلویزیون، اقامت داشتیم. من هیچ دوستی نداشتم و هیچ چیز از زندگی مشترک نمی دانستم)

احمد شاه مسعود فرزند دگروال دوست محمد در سال ۱۳۳۲ برابر با ۱۹۵۳ میلادی در قریه جنگلک ولسوالی پنجشیر تولد شد. پدر کلان او زمرد شاه از قریه ده بیدی سمرقند در زمان امیر امان الله خان به افغانستان مهاجرت کرده و در دره پنجشیر اقامت گزید. به گفته بزرگان پنجشیرکه نه من رد می کنم ونه تائیدږ

حین بازگشت احمدشاه مسعود به پنجشیر از جوزای ۱۳۵۸تا۱۳۵۹ یکتعداد مبارزین واقعی راغیر از پهلوان احمدجان قهرمان ملی وطن پرستانیکه دیگر را در آن زمان هنوز با آی اس آی روابط تنگاتنگ داشت از مکرهای روباهی کارگرفته به شهادت رساند. عظیم فارغ تحصیل ابوحنیفه از منطقۀ گلاب خیل کهمرد، شجاع و وطن پرست بود، اولین کسی است که احمدشاه مسعود را بزکوهی مینامید. شخص دیگر معلم دین محمد پنجشیری، معلم نورمحمد مشهور به آرتوس، تاج و وصال از پاین پنجشیر از قریۀ تاوخ خواجه مرزا از قریۀ سنگین خان با یاران اش میرحسین و برادراش از دوستان و یاران جاناجانی خود، مسعود از قریۀ بابه ولی، فاروق ، رزاق، سیف الدین از جملۀ سرگروپ ها بودند. از قریۀ آرمان درحدود پنجاه نفر با این شهدا همفکران وهمسنگران شان به جرم همکاری  با این سه نفر کشته می شوند. مجاهدین اندراب را به خاطریکه تن به احمدشاه مسعود نمی دادند در کمین ها توسط دار و دستۀ مسعود کشته شدند. نصرالله خان پشغور در یک شبخون توسط احمدشاه مسعود نابود می شود. غیر از اینها بشمول ولی نعمت اش پهلوان احمدجان صد ها نفر دیگر را کشت تا بالاخره به نام آمرصاحب مشهور شد. در این کشتار پول و زمرد قیوم نقش بیشتر داشته است. مشت نمونۀ خروار:

سی و پنج نفر سامائی که از کوی صافی در اثر فشارحزب اسلامی فرار کرده بودند توسط  احمدشاه مسعود زنده به دریا انداخته شدند.

در ذیل از جملۀ این سرفرازان و قربانیان جنایت هولناک باند اخوانی احمدشاه مسعود منافق، نامرد و مشت نمونۀ خروار نام برده و یاد می کنیم و محل زادگاه شان را به اساس تقسیمات اداری همان وقت کشور می آوریم: بخاطری که بهتر بشناسید که احمدشاه مسعود در قتل کدام اشخاص مستقیم دست دارد این لستی که تکراری هم آمده خدمت  خوانندگان وعلاقمندان تاریخ معاصرافغانستان تقدیم کردم :

الحاج پهلوان احمد جان صدیق فرزند جگرن محمد صدیق قهرمان کشتی و قبلاً رئیس ملی المپیک افغانستان از قریۀ سفید چهر ولسوالی پنجشیر ولایت پروان (فعلاً ولایت پنجشیر).

معلم کرام الدین فرزند ملا محمد از قریۀ ملسپۀ بازارک ولسوالی پنجشیر ولایت پروان.

محمد غفار فرزند احمد بیگ پسر کاکای پهلوان احمد جان در جریان درگیری در سفید چهر به شهادت رسید.

قل محمد فرزند حبیب الله  کارگر "لودر کار" در پروژۀ حفظ و مراقبت سالنگ ها. از قریه گلاب خیل در درۀ پارنده به  همراه نفرات شماره(7- 6) به شهادت رسید.

تاج محمد فرزند غوله مرزا از قریۀ سنگی خان ولسوالی پنجشیر ولایت پروان. باسواد. قبل از شهادت دهقان.

قاضی محمد عظیم فرزند محمد ابراهیم فارغ صنف ( 14 ) دارالعلوم کابل. از قریۀ لاله خیل منطقۀ درۀ ولسوالی پنجشیر.

غلام حسین فرزند محمد امیر محصل دانشکدۀ ادبیات. از قریۀ گلاب خیل منطقۀ درۀ ولسوالی پنجشیر.

محمد مراد فرزند محمد محسن از قریۀ جهرعلی منطقۀ درۀ ولسوالی پنجشیر.

امرالدین فرزند نجم الدین دهقان از  "                    ".

معلم محمد دین فرزند سلطان. فارغ دانشکدۀ ادبیات. از قریه گلاب خیل منطقۀ درۀ ولسوالی پنجشیر.

محمد صادق فرزند بلند خان فارغ صنف ( 12 ) از قریه قلعۀ ترخه منطقۀ درۀ ولسوالی پنجشیر.

ملا عبدالجلیل فرزند محمد افضل از قریۀ باباعلی، پدر عبدالحفیظ  آهنگرپور ولسوالی پنجشیر. به جرم پدر حفیظ بودن.

معلم محمد نور فرزند ملا مرزا محمد از قریۀ باباعلی ولسوالی پنجشیر. فارغ صنف 14 دارالمعلمین پروان.

عبدالفاروق فرزند نیک محمد برادر زاده وکیل اختر محمد خان. متعلم صنف  لیسه صنایع کابل. از قریۀ باباعلی ولسوالی پنجشیر.

محمد زارق فرزند لنگر خان. نواسۀ کاکای وکیل مذکور. از قریه باباعلی فارغ صنف نهم. ولسوالی پنجشیر.

نظر محمد فرزند سکندر. قبلاً مأمور دولت. از قریۀ کرامان منطقۀ درۀ ولسوالی پنجشیر.

جانگل فرزند امیرخان فارغ صنف ( 12 ). قبلاً مأمور دولت. از قریۀ کرامان منطقۀ درۀ ولسوالی پنجشیر.

محمد اکبر فرزند عبدالجلیل متعلم صنف ( 12 ) از قریۀ کرامان منطقۀ درۀ ولسوالی پنجشیر.

دولت خان فرزند سید محمد. دهقان. از قریۀ پسگران  ولسوالی پنجشیر.

محمد نعیم فرزند  بابه خان فارغ صنف ( 12  )  از قریۀ پسگران  ولسوالی پنجشیر.

محمد رازق فرزند سیدخان از قریۀ تنخو درۀ  عبدالله خیل منطقۀ دره ولسوالی پنجشیر.

عبد الرحیم فرزند محمد کریم از قریۀ سفید چهر ولسوالی پنجشیر. بعد از مدت چند ماه زندانی بودن در منطقۀ دره، به شکل انفرادی به شهادت رسید.

انجنیر محمد عمر فرزند احمد دین از قریۀ ملسپۀ بازارک  ولسوالی پنجشیر.

محمد صدیق فرزند... از قریۀ ملسپۀ بازارک ولسوالی پنجشیر.

شمس الدین فرزند... از قریۀ پاراخ رخه. سه روز پس از عروسی اش دستگیر شد. ولسوالی پنجشیر.

علم آغا گل فرزند... ولسوالی پنجشیر ولایت پروان.

معلم خواجه مرزا فرزند... ولسوالی پنجشیر ولایت پروان.

معلم محمد ایوب فرزند آغامیر خان از قریۀ باباعلی توسط رژیم خلقی در تپه های گل غوندی بر فراز شهر چاریکار مرکز ولایت پروان به شهادت رسید.

جاودانه باد یاد این سرفرزان تاریخ و کشته گان دست خون آلود اخوان!

زندان "چاه آهو" در نقطه ئی مرتفع تر از مزار " جاودانه گان گمنام" در کمر های بلند هندوکش قرار دارد.

احمد شاه مسعود و میراثی که برای افغانستان به جا گذاشت

۱۰سال پیش، دو روز پیش از حملات تروریستی ۱۱سپتامبر در آمریکا، در ۹سپتامبر ۲۰۰۱احمد شاه مسعود در یک سوء قصد در ایالت تخار افغانستان کشته شد. احمد شاه مسعود در آن زمان ۴۸ساله بود، ویاران نزدیک اش در ترور او نامردانه نقش مستقیم داشتند و بدون همکاری یاران اش امکان دارد از جمله سیاف و فهیم بدون شک در ترور احمدشاه مسعود نقش کلیدی با دوعرب داشتند.

مزدوران خود فروختۀ شورای نظار در مجلس بن حرف اول را زدند و در سیزده سال دست به کشتاروجمع کردن دالر بودند. پکول به نکتایی تبدیل کردند، قبل از آن سرکار با مزخرفات دین داشتند، بعد از مجلس بن پکول و لنگی را دور انداختند با نکتایی داخل میدان دموکراسی شدند، در ظاهرعقیده به دموکراسی پیدا کردند .

خــــــرعیسی گــراش به مکه بــرند

چـونکه باز آیـد هـنوز خـــــــر باشد

سگ گر به دریای هفت گانه بشوئی

چــونــکه تــر شـد، پـلید تــر بـاشـد

شاید این شعر آنچه که شاعر شعر نوشته باشد در نوشتۀ شعر مرتکب اشتباه شده باشم، قبل از اینکه کسی اعتراض کند خود اعتراف کرده ام.

نوت:

ایل : طایفه, قبیله, عشیره, گروه ‌مردم‌ چادرنشین، اسم ) بز نر کوهی گوزن . جمع : ایائل،  شیر ستبر یا آب منی در زهدان

2ـــ نوشته های روی قاب از من نیست از یک نفر به نام مشتباه خان است ومشتبا خان شاید که یکی از سر سپردگان راه حزب آزادگان که در زمان پهلون احمدجان به وجود آمد، باشد، یا نباشد وقتیکه حزب آزادگان ساخته شد احمدشامسعود و یاران اش در پاکستان بودند. احمدجان به این فکر بود که حزب نباشد بنام یک شورا فعالیت کنیم ما او را قانع ساختم که شورا درد سر ایجاد می کند، بهتراست حزب آزادگان بسازیم بعد شورای نظار گرفته شده از نظرپهلوان احمدجان است و شورای نظار ادامه دهندۀ حزب آزادگان است که من در رهبری آن قرار داشتم و انکارهم نمی کنم و چیز پنهان هم نیست که من انکار کنم.

سید موسی عثمان هستی

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید