تـا خـیـال شـوق وصـل یـار تـاج سـر کـنم
تکیه براورنگ شاهی بی زر و لشکر کنم
دربـرآرم شاهـدختی را به صد نـذر و نیاز
گـرچـه مسکینم غنای عـشـق را افسـر کنم
در محـبـتـگاه عـالـم بـا غــرور و افـتـخـار
خاک را ازبی نیازی رشک سیم و زر کنم
مهرواحساس وعواطف را کنم زیب حیات
از فـروغ دل جهـانی پـر شـکوه و فـر کنم
گـر بـه کام مـن رسـد امروز کندوی عسل
ناسپاسـم گـو که فـردا یـادی از کـوثر کنم
در حریم خلوت دل های پر عشق و صفا
زنـدگی بی درد سـر در پهـلوی دلـبر کنم
از کتاب عشـق جانـان بـا هـزاران اشتیاق
همچو طفل مسجدی بیت وغزل از برکنم
گه بنوشـم از لب قـنـدی می عـرفـان ناب
گاه اوراد مـقــدس از نــگـاهـی ســر کـنم
در بهشت زندگی دربر کشم قلمان و حور
مـو به مـو تطبیق احکام خـوش داور کنم
با می ومطرب زدایم گرد دل های غمین
با جـلا و صیـقـل دل حـال را بهـتـر کـنم
زندگی را پر کنم ازنور دل عشق و صفا
خالی ازجهل وتعصب بغض کین وشرکنم
اسب تازی را بسازم باردیگرهمچو رخش
طـوق رزّین اصیلان را جـدا از خـر کنم
خانه را از پایه باید سـاخت قصر دلگشاه
من نه آن خامم که تنها سیل برمنظر کنم
22/5/2014
رسول پویان