افغان موج   

رسول پویان

نمی‏دانـم چـرا از گـردش ایـام دلگـیرم

نخوردم شهدنوشینی ولی ازنیش‏غم سیرم

دلـم را می‏گـزد هـردم سموم نیش کبرایی

همی پیچم به خود از درد دل اما نمی‏میرم

شمال سردغربت غنچه‏های تازه را افسرد

نیاسـودم دمی در سـایه‏سـار نخل انجـیرم

نیامد فـرصتی تـا کام دل گیرم زدلـداری

نشـد آرامـشی در روزگاران نفـس‏گـیـرم

وطن در آتش جورو فسادو فتنه می‏سوزد

کسی پیـدا نشـد تـا برگشـایـد رمز تدبیرم

بـه زنجیرسـتم پیچـیده طـفل آرزو یاران

نشد بالا خروشی ازشکست قفل وزنجیرم

به دنیایی که نورعقل ودانش مرد میدان شد

هواخواهی ندارد بعد ازین بشکسته شمشیرم

بـه امـید طلا تاکـی نشـینی در دل اوهـام

نتـابد پرتوی بـیرون ز تارسـتان اکسیرم

نیامد آرشـی بار دگـر در خطۀ خورشـید

که برعرش و سماوات افکند هنگامۀ تیرم

خروشی برنخیزد گر ز اوراد کهن یاران

نـوای تـازه پیـچـد در نیـستان مزامـیرم