دردوری تو رنج و تب ام هیچ کم نشد
فارغ دلم ز وسوسه و درد و غم نشد
گفتم غزل برای تو بابد سرود لیک
توصیف یک نگاه پر از مهرات هم نشد
دستی به تار های رباب دلم زدم
القصه نغمه های در آن زیر و بم نشد
صورتگر تمام معانی شدم ولی...
سنگی به خاطر همه فکرم صنم نشد
مجنون شدم به شهر شما دل فروختم
اما کسی به صدق صفا عاشقم نشد
شکر خدا که زاده ای انسان و الفت ام
بنیاد فتنه هم نفس و ــ لایقم نشد
نعمت الله ترکانی
19 جنوری 2013