هههه نفر از من یک سال کهتری دارد…
پدرام در هالهیی از سرگشتهگی سیاسی و هویتی:
نه کارملی شدی، نه مسعودی شدی، نه بیرقی شدی به خیالم طالبی شدی…
از بزرگان شنیده بودیم که برای شناخت افراد سه راه وجود دارد:
اول با او همسفر شوی
دوم با او همسایه شوی
سوم با او داد و ستد داشته باشی
برخی ها این گفته ها را روایتی از حضرت علی کرم الله وجههُ میدانند. اما از بس جعل و جهل زمانه زیاد است، راستش نه می دانم حرف چی کسی است؟
اما بسیار گپ عالی است. البته با نظرداشت شرایط قابل ایزدات زیاد.
نسلی که در آغاز دههی چهل هجری خورشیدی مقارن آغاز دههی شصت عیسایی متولد افغانستان بوده، آخرین نسلی از ستم کشیده های تحت ظلمت سلاطین قبیلهی جابر تک قومی بوده است. از آغاز دههی چهل تا شروع دههی شصت هجری خورشیدی دو دههی پر تلاطم زندهگی کثیف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، تحصیلی و نبود رفاه اجتماعی، نبود رشد متوازن، نبود تقسیم متوازن قدرت و ثروت، تفاوت فوق العادهی تبعیض آشکار پدیدهی پلید فیودالیزم و عشرت گزینی حاکمان وقت به خصوص آل ذلیل یحیا بود. جوانه های عقلی در وجود دانشگاهیان محروم اما آگاه ضمیر وطن موج میزدند… البته محرومیت های بالا تنها دامنگیر یک قوم خاص مثلاً تاجیک ها نبود. همه اقوام از ابتدایی ترین حقوق حیات انسانی خود محروم نگهداشته شده بودند. آن تبعیضات سیستماتیک شامل همه اقوام غیر پشتون می شد. مهم تر از همه آن که هیچ گروهی از مردم عام قوم شریف پشتون وضع بدتر از اقوام دیگر نداشتند. صاحبان قدرت و مکنت خانوادهی شاهی و پابوسان دربار اعم از پشتون و تاجیک و ازبیک و هزاره و همه اقوام بودند. در دورانی که من همسالان من و بعد کهتر ها از من مثل آقای پدرام قد می کشیدیم تا وارد اجتماع به شدت فقیر و نادار و دچار شکاف عمیق دارا و ندار، مَلِک و فیودال و دهقان، سود خواران بزرگ و سود دهندهگان ابتر شویم. بزرگان ما که متولدین حد اقل دو دهه پیش از ما یعنی دههی بیست هجری خورشیدی و اسیر ظلمت بیداد گری ها بودند، روحیهی آزادی خواهانه و حق طلبانه داشته و مبارزات شان را شاید حتا قبل از دههی بیست هم شروع کرده باشند. الهام بزرگ مبارزات سیاسی آزادی خواهانه در آن زمان وابسته بود به ایجاد سازمان های چپی و راستی در جهان از جمله ایران که حزب توده بزرگترین حزب آزادی خواه آن کشور است و خمینی با ترفندی همه رهبران آن را به دار نیستی فرستاد، اثرات جنگ های کبیر میهنی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، اثرات مثبت مقابله ی جهانی با فاشیزم هیتلری و خود آگاهی درونی بزرگان سیاسی ما بود.
اوضاع سیاسی و اختناق آور به خصوص از غضب قدرت توسط نادر غدار در ۲۳میزان ۱۳۰۸و چنواری نامردانهی امیر حبیب الله خادم دین رسول الله و یاران اش، اعدام خانوادهی غلام نبی خان چرخی و سرکوب بی رحمانهی قیام های محلی در شمالی مقارن خزان ۱۳۰۹موجب نارضایتی های بیشتر مردم شده بود، به خصوص که نادر کور لعین در هیچ قیامی از اقوام پشتون راه خشونت را پیش نگرفت و تن به مصالحه داد… قیام عشیره های غلجاییان بین غزنی و کندهار، بغاوت مردم شینوار همه از راه مصالحه توسط حضرت پلید شوربازار حل شد. در زمستان طاقت فرسای ۱۹۳۰تا ۱۹۳۱شاه محمود وزیر حربیهی خود را مکلف به عبور از کوتل خاواک کرد تا به قطغن برود و به بهانهی سرکوب ابرهیم بیگ که وارد ترکستان افغانستان شده بود هر چی میتواند مردم شمال را سرکوب کند و کرد. یعنی مردم شمال از شمال کابل تا خاواک از توابع پنجشیر تا واخان و پامیر بدخشان و قطغن زمین از سال ۱۹۲۹تا ۱۹۳۲که دور و بر ۱۳۰۹تا اوایل ۱۳۱۲می شد پیوسته تحت ظلم و شکنجه و اعدام قرار داشتند. عقده های پنهانی ملت زیاد شد، تا سر انجام آن شاه غدار در ۱۷عقرب ۱۳۱۲مطابق ۸نوامبر ۱۹۳۳میلادی شکار تیر عبدالخالق شیربچهی هزاره شد… هر چند مردار کردن نادر توسط عبدالخالق قهرمان ملی زمانه ها نقطهی عطف در آن زمان و تکانهیی بر خانوادهی پست سلطنتی بود، اما عواقب آن هرگز به مردم شمال و نقاط مرکزی به خصوص بامیان و بغلان و ساحات هزاره نشین ساده نبود. آغاز حکومت ظاهر شاه شاه نادان نوجوان و بعد ها عیاش و زنباره فصل درد ازدیاد رنج و اندوه ملت به خصوص مردم شمال کابل تا تمام قطغن زمین و بعد ها کم و بیش دیگر ولایات بود. شاه به نام و هاشم خان و شاه محمود خان کاکا های ظالم و خونخوار او صاحبان قدرت اصلی… از سال ۱۳۱۲تا سال ۱۳۵۲بهترین سال های اقدام به تمدن گرایی و رفتن آهسته آهسته تا سطح ترقی و مدرنیزه شدن و کسب کامل داشتهدهای مدرنیته بود که شاه در عیاشی و رقابت خانوادهگی با داود خان کاکازاده اش گذشتاند…نه تنها کاری به کشور نه کرد، کار هایی را هم که کم و بیش انجام شامل اولویت های ملی نبود مثل تمدید خط آهن، گسترش و میکانیزه سازی زراعت، عملی سازی ساختار فرودگاه بزرگ در جانب لوگر. وافر و وسیع سازی برنامه های تولیدی برق و رسیدن به خود کفایی انرژی برقی، حرارتی، بادی، استخراج معادن و صد ها مورد دیگر… از سال ۱۳۱۲تا سال ۱۳۴۳تحولات چندانی در دادن آزادی های بیان برای ملت نیامده بود و فکر میکنم نقطهی آغاز اساسی فکر کردن به مبارزات سیاسی بیشتر همزمان بوده با اعدام خانوادهی چرخی، سرکوب دوگانهی قیام های محلی، شهادت امیر حبیب الل کلکانی و بعد شهامت و شهادت عبدالخالق. هم چنان نارسایی جدی اجتماعی که وجود داشت.
آقای پدرام سال تولد شان را ۱۹۶۳و انمود کرده اند و من متولد ۱۹۶۲هستم که آغاز دههی چهل خورشید و مطابق آغاز دههی شصت میلادی بوده. لذا ما تا سال های ۱۹۸۲تا و ۱۹۸۳به سن هی بیست و بیست و یک سالهگی رسیدیم. اسلاف عزیز ما در حالی حزب دموکراتیک خلق افغانستان اساس گذاشتندکه من یکساله و آقای پدرام در گهواره بودند. اگر آغاز پا گذاشتن های مان به مبارزات سیاسی را حتا از ۱۶ساله گی در ششماه دوم سال ۱۳۵۶من و در یک سال بعد آن یعنی ششماه دوم ۱۳۵۷بوده است. اما به هر حال شکی نیست که منی نادان در همان نادانی ماندم و انصافاً آقای پدرام با دانایی شان گوی سبقت از من جستند. دلیل پیش کشیدن این مقدمهیطولانی آن بود که احتمالاً استادان، رهبران و بزرگان سیاست و اندیشهی ما در کشور حتا در نیمه های دههی پنجاه میلادی وارد مبارزات سیاسی و تفکرات سیاسی شده باشند که حرکت شان در الگو شدن به ما خدمت بزرگی است. چپی ها، راستی ها، اخوان المسلمین، ستمی ها، احزاب معتدل و تندرو اسلامی ووو… هر کدام اهدافی داشتند… البته من اینجا در مقام قضاوت خوب و بد کردن آنان نیستم و هر کدام شان از کارکرد های شان به پیشگاه خدا وطن و ملت جوابده اند. حتا خودم … بحث ما استفادهی بهینه از دههی دمکراسی و از پا نیافتادن شور مبارزات سیاسی بود.
بانیان حزب چپ دموکراتیک از همه اقوام بدون تعصب بودند. مثلاً شادروان نورمحمد ترهکی پشتون پیور ناوهی غزنی و شادروان ببرک کارمل کابلی پیور تاجیک … به همین دو نمونه اکتفاء می کنیم. اختلافات بعدی که سبب انشعاب حزب گردید هرگز موضوع زبانی و قومی گرایی نبوده بل اهداف مشترک اما روش رسیدن به آن اختلاف بود. آن هم به دلیلی که منشعب شدهی خلقی حزب بسیار احساساتی و شتابزده بدون سنجش که متأسفانه سطح معلومات مطالعات سیاسی و درک و درایت سیاسی در نزد نود فیصد آنان وجود نداشت. اما برعکس در جناح پرچم همه چیز شمرده شده، باتأنی و آگاهانه پیش میرفت. بدی کار جناح پرچم محافظه کاری ها و گاهی هم حسادت های تنگ نظرانهی نه روشن فکری که سبق خوانی و تحصیل کرده گی ها بود. چون هر تحصیل کرده روشن فکر نه می شود و اما حتا هر بی تحصیلی روشن فکر می شود…
با چنین پیش زمینه عرضم به حضور شما که انقلاب هفت ثور ۱۳۵۷و حدود ۲۱ماه پس از آن تحول ۶جدی ۱۳۵۷یکی پی دیگر روی کار شدند و برای مزید معلومات تان در صورت علاقه می توانید به روایات منتشره شدهی زندهگی بنده در گوگل و سایت های وزین برون مرزی افغانستان مراجعه کنید. بین سال های ۱۳۶۰تا ۱۳۶۱بود که ما نامی از آقای پدرام شنیدیم… که بعد خاموش شد. و بعد ها سر از جهاد و پاکستان و ایران و همراهی با فرمانده مسعود در آورد.
پدرام به حیث یک سیاست مدار مرموز هرگز نتوانست جای گاه آنچنان که انتظار دارد حتا در ولایت خود دست و پا کند. روز های گذشته گپ و گفتی در مورد آقای پدرام مطرح شد و حقیر دیدگاه خود را نوشته و به تارنما های. محترم فرستاده و در رخ نامه های خودم هم منتشر کردم.
رزاق مأمون را هزار دلیل بدهی تا خودش قانع نه شود نوشتهی کسی را نشر نه می کند. چون کاملاً به کار خود مسلط است. نوشتهی بنده ره که برعلیه آقای پدرام هم نبود نشر نه کرد و ما هم زوری به رزاق مأمون نداریم.
متن نوشتهی من این بود:
متن اصلاح شده و قابل نشر
اندرباب لطیف پدرام
از چپ معتدل کارمل دوستی به راست معتدل مسعود دوستی پرید، چرا؟
نوشتهی محمدعثمان نجیب
آقای توریالی خاوری نگارندهی چیره دست و زبردست عصر ما مواردی را به گونهی نقد روش سیاسی محترم لطیف پدرام نوشته اند. من این جا دیدگاه خود را در مورد آقای پدرام به گونهی مؤجز ابراز
می کنم الزامی هم برای پذیرش نیستند.
من با آقای پدرام یک شناخت گذرا و بسیار ابتدایی در دوران کار شان به عنوان معاون معتبرترین نشریهی حزب ما داشتم و تا کنون دیگر نه دیدم شان.
کاریزمای شخصیتی چنان افراد زمانی به ابهام میرود که آنان با ترک یک بارهی راه و اندیشهی شان به گونهی دُگم هیاهو
می آفرینند و در طنین نا زیبای چنان اقدامات ملت و گروه سیاسی و همراهان خود را وامانده می سازند. آقای پدرام چنین کردند. اما هرگز توضیح ندادند که آیا بریدن شان از چپ و پریدن شان به سوی راست نشانه های ملی اندیشی تباری داشتند و یا سیاسی و یا هردو. تجربه نشان داد که در جریان روند چپ پسا شادروان ببرک کارمل انگیزهی واقعی جولان زدن در پره های شکستهی حزب ما وجود نه داشت و همه دست خوش کودتای ۱۸حزب شد. ۹۰در صد هم که در حزبی پسا کارمل صاحب باقی ماندند، انگیزه های اقتداری و گذارهیی داشتند و به یقین کامل در یک انکار از اقرار وجدان قرار دارند. لازمی بود و حتا حالا هم است که آقای پدرام توضیح صریح و سریع بدهند که بریدن شان از چپ اعتدالی و دوختن شان به راست اعتدالی سیاسی و ملی بوده یا تنها ملی. ابهامی که ایشان هنوز فقط خود می دانند و بس. من حق نه دارم به دیگران نسخه بدهم اما خودم درست پسا کنار زدن اجباری رهبر عزیز ما توسط اکثریت نابخردان سیاسی بودن در سیاست روز حزب را بارگرانی روی شانه هایم می دانستم و تا حال چنین است. این به معنای آن نیست که من منکر رهبری به روش سنترالیزم دموکراتیک سیاسی می باشم، بل که بیش تر به دلیل خیانت به حزب برای تکیه به اقتداری استم که همه رهبری حزب غیر از انوشه یاد ها مادر اناهیتا، محمود بریالی، عزیز مجیدزاده و تعداد بسیار محدود دیگر بادبان قایق شناور حزب را با خیانت تغییر مسیر داده و به قول خود شادروان دکتر نجیب در مسیر باد بر ضد محترم ببرک کارمل و به سود قرار گرفتند. پسا پلنوم ۱۸بود که من اندیشهی شدید ملی گرایی هویتی پیدا کردم و تا ابد به آن ماندگاری دارم. اما اندیشه و مکتب سیاسی من هرگز از چپ به راست نه خواهد رفت حتا راست اعتدالی. من دو مکتب سیاسی و ملی را تعقیب می کنم و برای فرزندانم هم توصیه ام چنین است. خط سیاسی شادروان ببرک کارمل نامیراست و پسا ایشان هیچ رهبر سیاسی وجود ندارد که من آن را قبول کنم.خط ملی اندیشی و خط هویت شناسی من خط مسعود است. من در تمام دوران حیات سیاسی ام یک سطر تعریف یا تخریب در مورد مسعود ننوشتم و اگر به احتمال بسیار نادر ۹۹اعشاریه ۹۹درصد که آن هم محال چیزی نوشته باشم شاید دلیل قوی را داشته ام. اما مطئن هستم که چنان چیزی نیست. اما متأسف هستم، من در مسعود شناسی و معرفی مسعود به جهان بسیار کمتر از آن چیزی کار کرده ام که باید میکردم. اما در خط سیاسی خودم مفتخرم که به شناخت و معرفت شادروان ببرک کارمل سهم قابل توجهی انجام دادم. هر چند هر دو نیازی به کار کردن من برای خود شان نداشتند و صد ها هزار پیرو دارند. فکر میکنم ملاقات های سیاسی آقای پدرام با پاکستانی ها دلیلی برای اُفت اخلاقی سیاسی و ملی ایشان نیست. پدرام سیاست مداریست که آزادی هویتی را به تنها جان خود نعره زد و فریاد و به حرف خود ایستاد شد در حالی که هیچ یک از مفتخوران و مدعیان کاذب هویت شناسی حتا از ولایت خودش با خودش هم راه نه بودند. پدرام بیشتر از همه درد ظلمت نخبه های وحشی قبیله در زدایش اهمیت زبان مادری ما و جبونی زبان فروشان و مادر فروشان هویتی را احساس می کند. بلی هرگاه سند مبرهن و غیر قابل انکار خدا ناخواسته دو رویه بودن شخصیت آقای پدرام یا من یا هر کس دیگر در مقابله با پاکستان و قرار گیری بر ضد هویت و حس تعلق آشکار شود، آنگاه آن خیانت ملی به کشور ما و به هویت ما به سرزمین پدری و مادری ما و به جبههی ملی پدر وطنی ماست و غیر قابل بخشش.
بر عکس امروز صبح نوشتهی آقای پدرام را به این شرح نشر کرد:
« بعد از 280 سال هنوز می گویند دختر مکتب برود یا نرود!
بعد از دوصد و هشتاد سال هنوز مسالهی پشتونها این است که دختر ها مکتب بروند یا نه؟
یا آن لودهگی اماناللهخان یا جمود وحشیانهی اخلاف اش.هنوز مساله شان این است که زنان حقی دارند یا ندارند،درس بخوانند یا نخوانند،موسیقی باشد یا نباشد...با اینها چه گونه میتوانیم یکجا زندگی کنیم؟
این ها بیرق سفید را بلند کردهاند پروای زبان و هویت و فرهنگ و مذهب هیچ قوم دیگری را ندارند، اما یک عده از تاجیک های خودفروخته و بزدل، هنوز نگران بیرق سه رنگ ظاهرشاه اند، که در کنار بیرق مقاومت باشد یا نباشد!! هنوز نگران اند که اگر یک پشتون اینها را مشروعیت نبخشد در بیابان سیاست گرگها میخورند شان! نمیدانم ترس از پشتونها چه وقت از سرشان پس میشود.بعد از این همه اتفاقات ناگوار و ضدانسانی هنوز منتظر اند که باز یک ملا یا یک لیبرال پشتون رهبر شان باشد!
سالها قبل یک دانشمند غربی کتابی نوشته بود با عنوان"ترس از آزادی"؛یکی از مباحث مهم این بود که یک عده مردم،یا اقوام،یا طبقات اجتماعی از این که آزاد باشند میترسند؛از آزادی میترسند،چرا که آزادزیستن مسوولیت میخواهد،خودت باید بار غمهایت را بر دوشات بگذاری... یک عده از تاجیکها از اینکه پیشگام و زعیم و رهبر باشند میترسند، به مفتخوری و تنبلی و فرومایهگی عادت کردهاند و میخواهند یک پشتون مسوولیت،رهبری و کارهای سخت را به دوش بگیرد.
من در این باره به تفصیل سخن خواهم گفت و پروای هیچ کسی را نخواهم داشت.هیچ چیزی،هیچ کسی،هیچ جریانی برای من عزیزتر و ارجمندتر از حقیقت و آزادگی نیست؟
به بیان شمستبریزی:
اگر همهی جهان از ریش من بیاویزد پروا نکنم و همان گویم که حقیقت باشد!
لطیفپدرام»
من به دیدگاه همه کس احترام دارم اما برای آقای پدرام می گویم:
ما نه دانستیم که باالاخره جناب عالی کی هستید؟ ماه های مبارزهی چپی تان را که من شمردم ۲۴ماه نه می شود. سال های مجاهدت تان و دلیل رفتن تان از کنار شادروان ببرک کارمل فارسی زبان اصلی سرزمین ما یعنی رهبر دیروز سیاسی شما و رهبر مادام الععمر سیاسی ما چی بود؟ شما به مانیفیست حزب باور دارید یا به خط جمعیت؟ برای ما شادروان ببرک کارمل استاد، رهبر، مدرس و پدر معنوی ماست و شهید احمدشاه مسعود الگوی شهادت ما و ایستایی ما به خاطر مقاومت ملی بود و است و خواهد. هر دوی شان حیات هم نیستند و تقاضایی هم از ایشان نداریم.
اما جناب شما که گویا به خاطر اشغال افغانستان توسط شوروی از حزب و دولت تان بریدید و به سوی قهرمان ملی رفتید و طالب و زبان او و حاکمیت او و حاکمیت پشتون را نه میخواهید، با این کاری که کردید و حالا می خوانید، جواب ملت و سمیع مهدی را چی میدهید؟
«
۱۳۹۷بهمن ۱۹, جمعه
هم کاسه گی برادرانۀ پدرام با طالبان در محاق مسکو
در مورد سخنان آقای لطیف پدرام در مسکو- از قلم سمیع «مهدی»
جریان روز نخست نشست مسکو را به گونهی زنده از تلویزیون می دیدم و هنگامی که به آقای پدرام اجازهی سخن در حضور رسانهها داده نشد، ناراحت شدم. نه به این خاطر که علاقمند او باشم، بلکه به این دلیل که هرکسی حق دارد حرف خود را بگوید و نباید در جلسات مانند این نشست، بالای کسی محدودیت وضع شود. حالا طرف هرکه باشد.
اما امروز متن سخنان آقای پدرام را که ظاهراً در روز دوم نشست مسکو ایراد شده است، خواندم و ویدیوی بخشی از آن را در فیسبوک دیدم. فشردهی برداشتم از سخنان پدرام این است:
پدرام از گلون طالبان و مطابق میل قدرتهای منطقه سخن گفت.
آقای پدرام سخنانش را با اجازه از «حامد کرزی، رییس جمهور سابق افغانستان، و جناب آقای استانکزی رییس محترم تحریک اسلامی طالبان» آغاز می کند و بلافاصله با نقل قول از استانکزی ادامه می دهد:
«جناب استانکزی گفتند که دلیل اصلی جنگ حضور اشغالگرانهی نیروهای خارجی است. من در جلسهی دیروز هم گفتم که در این مورد با هیأت محترم تحریک طالبان کاملا موافق هستم. بسیار روشن؛ نه خارجی می گویم نه غیر خارجی. یک نیروی اشغالگر به نام امریکایی آمدند و کشور ما را اشغال کرده اند.»
خوب، زمانی که شما با طالبان در مورد در «حال اشغال بودن کشور» موافق هستید، پس تفاوت دیدگاه شما با طالبان چیست؟
زمانیکه شما کشور را اشغال شده می دانید، جنگ طالبان، کشتار که آنها انجام می داده اند و انفجار و انتحار که می کنند را مشروعیت می دهید.
زمانی که شما کشور را اشغال شده می دانید، نیروهای دفاعی و امنیتی کشور را، همانگونه که طالبان می گویند، نیروهای «اجیر و در خدمت اشغال» می دانید.
پس شما طالب را نیروی برحق و در حال دفاع از سرزمین، و برعکس، ارتش ملی و پولیس ملی را نیروی باطل و در خدمت اشغال می دانید.
آقای پدرام یک دوره نمایندهی مردم بدخشان در مجلس نمایندگان بوده است. بدخشان یکی از ولایتهای است که بیشترین سرباز را برای نیروهای مسلح کشور فراهم می کند، و متاسفانه، شاهد بیشترین تعداد شهید و معلول نیز بوده است. حالا سوال این است که آیا مردم بدخشان هم مانند آقای پدرام فکر می کنند؟ آیا آقای پدرام به راستی به نمایندگی از آن جوانان دلیر بدخشی سخن می گوید که شیرمردانه در سنگر دفاع از وطن ایستاده اند و جان می دهند؟ آیا او به نمایندگی از خانوادههای این شهدا سخن می گوید؟ او نمایندهی کیست؟
نکتهی دیگر این است که آقای پدرام ظاهراَ برای اقوام غیر پشتون و به ویژه تاجیکان دادخواهی می کند. ولی موضعگیریهای او در مجامع ملی و بینالمللی همیشه چاشنی دنباله روی برخی از کشورهای منطقه و نمایندگی از منافع آنها را در خود داشته است. در نتیجه، اینگونه موضعگیریهای ایشان همیشه سبب شده است که عدالتخواهی برحق شماری از مردمان افغانستان که شاهد بی عدالتی و «ستم» بالای خود بوده اند، با لوث اغراض کشورهای منطقه آلوده شود. این سخنان دقیقاً ضد منافع مردم مظلوم افغانستان، و در جهت منافع استخبارات منطقه است. حالا که او سنجیده چنین می گوید یا ناسنجیده، نمی دانم.»
شما در جایی دیگری برخی تاجیک ها را توهین کرده خود فروخته و بزدل گفته اید یعنی چنین:
«…اما یک عده از تاجیک های خودفروخته و بزدل، هنوز نگران بیرق سه رنگ ظاهرشاه اند، که در کنار بیرق مقاومت باشد یا نباشد!!..»
من دنبال غلطی املایی و دستوری تان در این توهین نامهی تان نه می روم که به کدام اساس روش نوشتار دو ندائیه را پهلوی هم بعد از نباشد گذاشته اید. اما از شما می پرسم در جوانی تان سرودهیی داشتید که در آن گفته اید هدف تان به اهتزاز آوردن درفش آزادیست. اما آن زمان که در بدخشان علم پرور بودید و عمر چندانی هم نداشتید، هدف ذهن تان کدام نوع درفش آزادیست؟ چرا نمایهیی از آن ارایه نه می کنید.
شما بیرق سه رنگ را بیرق ظاهر شاهی گفته اید، فکر می کنم مشالفت های سیاسی و روحی و وامانده گی های برآورده نه شدهی تان به فرار حافظهی تان کمک کرده. است . شادروان ببرک کارمل عزیز در اوج حزبی گری و عروج سوال برانگیز تان بیانیهی مبسوط و علمی ایراد کرده و بیست دقیقه اهمیت رنگ های همین بیرق را توضیح دادند که یک سر آن به ابومسلم خراسانی میرسید و به همین ترتیب در سایر موارد آن. اگر بیانیهی روز برافراشتن توسط شادروان ببرک کارمل را فراموش کرده اید بر حافظهی بعید تان فشار بیاورید تا بدانید متن آن در کدام شمارهی حقیقت انقلاب ثور که احتمالاً گاهی من شما را آن جا دیدم نشر شده است؟ برای کمک به شما تاریخبرافراشتن آن را من برای تان نقل می دهم که اول ثور ۱۳۵۹بود.
آه راستی!
اگر ملت این همه توهین شما را نادیده گرفته و شما را به عنوان خدا نه خواسته بیمار روانی یک بیمار ببخشد، اما در مقابل دو پرسشی از شما داشته باشد…چی جوابی به این پرسش های ساده دارید؟
اول وقتی شما بیرق سه رنگ را بیرق ظاهر شاه میدانید و سخنان شادروان ببرک کارمل را هم به یاد
ندارید و تاریخ دقیق ساختار پارچه های بیرق و بعد یک جا شدن آن را هم نه می دانید. پس چرا این جا ها زیر این بیرق خرامیده اید، یا مقابل تان و یا یک جا با بیرق حزب تان گذاشته اید؟ یا چرا فکر نکردید، آن کار های تان روزی با گپ های خودتان در تقابل و دلیلی بر اثبات ضعف حافظه و شخصیت سازی تان می شود؟
یادم نرود که دوستان زیادی انتقادات زیادی در مورد شما داشتند و دیشب بعد از نشر نوشتهی استصوابی من در مورد شما هم پیام دادند و هم زنگ زدند که با وجود خُفتن در بستر شدید بیماری کرونا با هر یک شان صحبت کردم اما قانع نه شدند… مخصوصاً خواهری از هالند. اگر اجازه دادن بار دیگر دیدگاه های همهی شان را در مورد تان برای تان منعکس می سازم. پرسش مهم شان حضور شما در میان هیئت رفته به پابوسی پاکستانی
هاست، آن هم درست زمانی که وطن در اشغال پاکستان است. بدرود
نوشتهی : محمد عثمان نجیب