مرکزفرهنگ وتمدن اسلام
شفیق رفیقی
هموطن ای هموطن برخیزازخواب گران
اسپ خودسوی هدف بهرخداچابک بـران
چـشـم دنیاسـوی ماوشـهـرغـزنه دوخــتـه
ازحـسدبیگانه گان چـون شعـلۀ افـروختـه
مـرکـزفرهـنگ اسلام است درغـزنیـن تو
آمــدعـنـقــای سـعــادت نـیـزبـربـالـیـن تو
بازاقبال است بـنگرپـرفـشان برکشـورت
شهـرت وعـزت رسیده حال بربام ودرت
تاج محـمـودی دوبـاره جلوه داردبرزمین
گرچه بـاشـدعالمی بهرحصولش درکمین
ایـن سـعـادت رابـرای کـشـور تـوداده اند
بـهـرخـدمـت نـیـز بـنگرجمـلگی آماده اند
فـرصـت زرگـونه راهـیهـادازکف میدهی
بافـغـان ونـوحـه وفـریاد ازکــف مـیـدهی
بازمیـگـرددعـروس شهر ها درکـشورت
تاج سلطانی رسدازشان وعـزت برسرت
آن عـروس شهـرهاراگربه آتش سـوختند
هـفـت شام وروزآتـش رادرآن افـروختند
دهـل بـربـادی بهــرکـوه وکـمـربنواختند
غزنه آن شهرعروسان را گدالی ساختند
غــزنـۀ ویـرانـه تاامـروزویـرانـه بـمـاند
ازجلال وشکوت آن عصـرشاهانه بماند
دگـرازعصرتمدن نی صلابـت نی نشان
گـنـج دانـش مـاندامـادردل پاکـش نهـان
روزگاران طلایی آن شکوه وآن جـلال
بازمـیـاید زلـطـف کـردگارذوالـجــلال
شهرغزنه مهد فرهنگ وتـمدن میشـود
جـان تـازه بـازدرجسـم نحیفـش میدمد
بازمی پیـچدبخودچون اژدهابالاحصار
بازمـی آرد به دلـها هیـبت وآن افتخار
بازدردریای غـزنه آب رحمت میرود
ازدل هرمردوزن اندوه ومحنت میرود
بازازسرچشمه ها آب شـفاجـاری شود
مردم رنجـیـده ام ازهـربلا عاری شود
الـبیــرونی بـازگـردد بـرسکوی افتخار
بازگرددغزنه راچون عصرمحمودی وقار
بازگـلـزارتـصـوف ازسنـایی گـل کـند
درفشانی ها به هرگلشاخه اش بلبل کند
بازپنـجاب ازشکـوه غـزنه افتددرذوال
زنده گردد دوره های دُرفشان پرجلال
مـوج هـای رفـته ازهـم بازآیـددرکنار
نقـطۀ پایان گـیردلحـظـه های انـتـظار
آن(حسن) رابازبرگی تحفه گویامیرسد
ازمـحـمـدمـصطفی یعنی هدایا میرسد
بازشمس العارفین گردد انیس عارفان
سیـدِمـکـه ز مـکه بـاز آرد ارمــغــان
بـازشهـراولیـا گـردد مـکان عـاشقـان
برمـرام مابچـرخدباز چرخ این زمان
باغـهابـاردگـرسبـزوشگـوفـان میـشود
ازپساروروضه تاکشک ومغلان میشود
خـارهـاخـشکیـده ولاله بجایش سرزند
بازخوشبختی به کوی بیـنـوایان پرزند
غزنه گردد باز مهدشاعران وفاضلان
زمـزمه آیدزشهـرکهنـه تا آهـنـگــران
نورخوشبختی بتابدزآسمان درکوی او
کاج رویدجوقه جوقه درکنار جوی او
بنـدسـرده دشـتهـا رابـازپـرسـنبل کند
برسردیواربـنـدش نسـترن ها گل کند
جایگاه عنصری خالی نـماندبعدازین
میـشـودآنجـاازآنکه جنتِ روی زمین
افـتخـارات بغـاوت رفتـه آیـددرکـنـار
آرزوهاقدکشدآنروزچون بالاحـصـار
باغ فـیروزی دوباره میشودباغ جنان
بشگـفدگل هرکجاازنسترن تاارغــوان
کشک مسعودی دوباره مخزن گوهرشود
جـوهـریان بـازبازارپـُرازجـوهـرشود
بیـهقی نازدازین تاریخ پرشان وجلال
چیده گرددزین چمن دامان هررنج وملال
ابـن سیـنابازگـیردنبـض دستت رابدست
میشودپایان دیگرفصل پرتاب وشکست
گل بباردبرسرت چون برف وباران میسزد
گرخزان یاس گرددچون بهاران میسزد
اولـیـابهــردعــای صلـح آیـد آن زمـان
تافـضای آشـتی رابـرتـوسازدارمـغــان
هموطن ای هموطن فرصت مهیاگشته است
قطره های آرزوهاموج دریاگشته است
گلخن تبعیض راازریشه برکن ای عزیز
تـخـم خـارتـفـرقـه بهـرخـداگاهی مریز
دست دردستان هم بایست باهم درکنار
تابه ملک خویش آریم این شکوه وافتخار
افـتـخـارات نیـاکان رابـبـایـدزنده کرد
نوررابـرظـلمت این سه دهـه تابنده کرد
نـسل های بعـدبـرتـونـیـزسازدافـتخار
کاشتی گلهای وحدت درخزان بی بهار
بااخـوت خـارهـابـشگـفتـه وگل میکـند
هـمـوطن باهمـدلی هم راتحـمل میکـند
اینهـمه تبعیـض نبودجزبروی هم زدن
گرچه این ملت بودهمواره روح یکبدن
تـفـرقـه این تخم غم دربین ماانداخـتـند
ملت یکدست راصدقوم وملت ساختـند
تابکی از جوی ماماهی بگیرددشـمنانان
آتـش نـفـرت بـریـزددردل بـاغ جـنان
اتحــادمــابــودســرمــایــۀ احــفـادمـا
اتحـادوهمـدلی ارث است ازاجدادما
مااگـربـربادرفـتـیم ازجدال وازنفـاق
بهــرنسـل نـوبـبـایدکاشت کاج اتفـاق
گرتوخواهی غزنه رامهدتمدن میشود
شهرتش بالاترازتهران وازبُن میشود
نسل نوبهرت دعای خیرورحمت میکند
نـام والای تــراتـاریـخ عــزت میکند
تـاتـوانی ازبـرای اعتـلای اوبـکوش
ناتوانی گربرودرگوشۀ عزلت خموش
سنگ ازبهرخدادرپیش پای کس مریز
صلح راکن پیشه ازگندابۀ نفرت گریز
ای خوشـامهـدتمـدن میشودغزنین ما
شدقـبـول کبـریاازصدق دل آمین ما
هردعای ملت ماگشت آخرمستجاب
الـتجـای ملـتم از مـشرقی تاانـدراب
پای شـهـرت بازغزنه درثریامـینهد
گام عـزت دمبدم یک زینه بالامینهد
مردافـغـان بازگرددبرسکوی افتخار
گم شـوداندیـشه های انتـحاروانـفجار
نصف ایمان است زانکه هموطن حب الوطن
دست دردستان هم گل بشگفـانیم در چمن
ملت ما ای "شفیقا"یکدل ویک پارچه ست
دررگ ماخون تپـد یکسان از روز الـست
اول ماه حوت 1390 خرشیدی -21ماه فبروری 2012 میلادی