افغان موج   

تفکر چپ و رویکرد های مبتنی بر آن که التزام به قهر انقلابی را، پیشنهاد می نمود، در واقع واکنشی بوده در برابر نظام های سیاسی موروثی و فقدان عدالت اجتماعی که جوامع جهان سوم را در گیر کرده بود.

اگرچه شاید به طور دقیق نتوان از کاربرد واژه چپ برای احزابی که خود را چپی می نامیدند، مطمئن بود؛ اما رویهمرفته این دیدگاه و توسل به راهکار های قهری انقلابی، در عملکرد این جریان ها به طور واضح قابل مشاهده بود که یکی از ویژگی های.برعلاوه این مسئله، جنبش به اصطلاح چپی در افغانستان، پیشینه طولانی دارد. انشعاب و دسته بندی آنها را اگر کنار بگذاریم، بازهم به یک نقطه می رسیم که چپ و تضاد با راستی ها، جز بزرگی از قرن 19 و 20 افغانستان اند. به همین منظور در ادامه نوشته، به اصطلاح چپ تنها در مورد اشاره به احزاب پیرو خط پکن و مسکو اشاره می کنیم.

حزب دموکراتیک خلق افغانستان، بزرگ ترین جریان سیاسی قرن بیست، پیرو خط مسکو، سکان دار قدرت سیاسی و مطرح ترین حزب چپ در افغانستان بود. این حزب در سال 1343 مطابق 1964 میلادی در کابل تاسیس شد. بعدها به اساس اختلافات سلیقه یی، گرایش های قومی، اختلافات میان کی جی بی و جی آریو، ابتدا به شعبه های خلق و پرچم و بعد ها از دل آن، ده ها فرکسیون بیرون آمدند. این حزب در نتیجه یک قیام مسلحانه، جمهوریت محمد داود پسرعموی شاه افغانستان را که پنج سال می شد، سکان دار قدرت سیاسی بود و بوسیله یک کودتای سفید خانوادگی قدرت را تسلیم شده بود، در سال 1978 صاحب قدرت شد. قبل از آن، اتحاد میکانیکی میان شاخه های خلق به رهبری نورمحمد تره کی و حفیظ الله امین دیگران و شاخه پرچم به رهبری ببرک کارمل، با پا در میانی روس ها، به وجود آمده بود. بعداز قیام مسلحانه هفت ثور 1357 که این حزب و اعضای آن، آن را انقلاب برگشت ناپذیر ثور می نامیدند، ابتدا جناج خلق به رهبری نورمحمد تره کی و حفیظ الله امین و بعدا بعداز ششم جدی 1358و حضور قشون سرخ، ببرک کارمل و به تعقیب آن، نجیب از شاخه پرچم به قدرت رسیدند. در تمام دوره حاکمیت حزب که تقریبا 14 سال را در بر گرفت، حزب با مخالفت جدی اقشار روستایی، علما و روحانیونی که عمدتا از جانب کشور های عربی، پاکستان و در تحت یک برنامه بر انگیزنده که اجندای سیاسی داشت و توسط ایالات متحده امریکا، تمویل مالی می شد، مواجه بود. اما در مقابل حزب توانسته بود تا در لایه های مختلف جامعه اعم از روشن فکران، سیاستمداران، دانشمندان، منصب داران، نویسندگان، هنرمندان، کسبه کاران، دهقانان و کارگران، نفوذ کند و طرفدارانی برایش دست و پاه کند. حزب در طی حاکمیتش، با وجود اینکه تمام دنیا در برابر آن ایستاده بود و آن را یک جریان تحت حمایت مسکو می پنداشت، توانسته بود، برنامه های حکومت داری را به صورت منظم، رویدست گیرد و تغییرات شگرفی را در جامعه وارد کند، در حالیکه به قدرت رسیدن آن، یک امر تصادفی بود.

با آنچه در مورد حزب دموکراتیک خلق افغانستان گفته می شود، می توان شاخه های آن را به چپ های معتدل و رادیکال و یا بهتر است بگوییم تندرو، تقسیم بندی کرد. جناج پرچم حزب تحت رهبری ببرک کارمل، عمدتا اعضای با سواد، شهری، از خانواده های متمول و با دید معقول تر به بحران افغانستان، نگاه می کردند. عمدتا اعضای آن را تاجیک ها و هزاره های تشکیل می دادند. در واقع جناح پرچم، تابو شکنی تاریخی کرد و یک هزاره را نخست وزیر ساخت. اما جناح خلق به رهبری پشتون های تندرو مانند تره کی و امین، بیشتر متمایل به چرخش به سوی اصل سیاست قومی بودند. به همین لحاظ است که این جناح با ائتلاف های غیر معمول با حزب اسلامی حکمتیار، طالبان و سایر گروه های تندرو اسلامی پشتون تبار، برای حفظ حاکمیت پشتون ها، بار ها، تلاش کرده است. اما بودند بعضی از اعضای هردو جناح که دید قومیتی و زبانی، بر وجهه ایدیولوژیک حزبی، چربی می کرد. به طور نمونه، هیچ تفاوتی در دیدگاه ها، عملکرد و روش کسب قدرت سیاسی و حفظ و تداوم حاکمیت قومی در نظریات تره کی، امین و نجیب و لایق وجود نداشت. یعنی هردو جناح با دیدگاه های تنگ نظرانه ایدیولوژی حزبی را به خدمت گرفته بودند و تلاش می کردند تا با استفاده از آن، حاکمیت قومی را تقویت بیشتر نمایند. این عناصر در هردو جناح برای برتری طلبی قومی، تلاش می کردند و بنیاد و اساس تفکر انها را تعصب و خود بزرگ بینی قومی، شکل می داد. در حالیکه، مرام حزب حمایت از طبقات محروم و رفع هرنوع تبیض بود. در عین زمان، حزب در تحت شعار حمایت از پرولتاریا، مبارزه قومی، فرکسیونی و زبانی را پیش می برد. در این عرصه، شوروی ها نیز با فرصت ها و مناسبت های مختلف، بازی کردند. جی آریو با حمایت از جناح خلق و پشتون تبار ها، تلاش می کرد تا قدرت کماکان در حفظ این جناح باقی بماند. در حالیکه کی جی بی با دید معقول تر از میانه روی های پرچمی ها مخصوصا تاجیک ها، نگاه واقع بینانه تر به قضایا داشتند.

در این میان، عیب کار در این بود که حزب با حمایت شوروی، زمانی به قدرت رسید که جنگ سرد در اوجش بود، تندرویی اسلامی و مذهبی در خدمت مطلق امریکا و غرب قرار گرفته بود و منحیث یک اسلحه استراتیژیک در جهت منافع آن بکار می رفت، منطقه با دیگ تفکر و اندیشه ضد روسی، می جوشید. این عامل باعث شد تا منطقه و دنیای مخالف اردوگاه سوسیالیسم، در تضاد و تقابل با حاکمیت حزبی قرار گیرد. اما با آن هم، حزب با آن همه درگیری، موفق عمل می کرد. این حقیقتی است که بعدها در دوران رژیم های تنظیم های جهادی، طالبان و جمهوری پوشالی غربی، به کرات ثابت شده بود و همه اتفاق نظر دارند که حزب و روس ها در حاکمیت در افغانستان، بسیار با برنامه و کامیاب عمل می کردند. عیب دوم این بود که جناح خلق با تندرویی های غیر ضروری، در تقابل با عقیده و سنت مردم، قرار گرفتند و این موضوع باعث شد تا مردم در برابر حاکمیت حزبی قرار گیرند و سرباز گیری برای میدان جنگ میان ابرقدرت ها در افغانستان را به آسانی، فراهم ساختند. تندرویی های تره کی و امین و افراط گرایی های نجیب را کارمل با دید معقول نتوانست، ترمیم کند و از شدت مخالفت مردم در برابر حزب و حاکمیت آن، بکاهد. انشعاب و انقطاب در دستگاه حزبی، کودتاهای پیهم و تلاش برای فرکسیون بازی های حزبی برای کسب قدرت سیاسی، زمینه تضعیف حزب را فراهم می ساخت. این عامل هم در سقوط حاکمیت دولتی به رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان، نقش بازی می کرد.

با این حال می توان از یک و نیم دهه حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان و در مجموع تاریخ سیاسی آن، چند نکته را منحیث یک انتباه تاریخی، برداشت کرد

- حزب دموکراتیک خلق افغانستان از دل حوادث بیرون آمد و افغانستان را به دل حوادث فروبرد. حزب در طی یک و نیم دهه حاکمیت و حضور در مسند قدرت سیاسی، حضور نیروهای روسی، اوج جنگ سرد و تحول و تغییر در رهبری اتحاد شوروی، مخصوصا مرگ بریژنف، منبع اصلی بحران حساب می شود. اگرچه مرام حزب و حضور نا خواسته آن قدرت سیاسی، خدمت صادقانه به مردم، تقویت حاکمیت دولتی، رویدست گیری برنامه های عمرانی، توسعه یی، تلاش برای با سواد ساختن مردم، تربیت نسل جوان سیاسی با اندیشه های مدرن بود؛ اما این تلاش ها در جهت عکس ودر یک فضای کاملا مملو از رقابت سیاسی، نظامی و ایدیولوژیک، صحنه سیاسی افغانستان را روز به روز، تنش آلود می ساخت؛

- قیام مسلحانه هفت ثور، در واقع یک اقدام انقلابی به مثابه استحاله تاریخی قدرت سیاسی در دو قرن اخیر در افغانستان بود. تعویض قدرت از یک طبقه مسلط در جامعه، به قدرت رسیدن طبقات فاقد قدرت و ثروت به حاکمیت دولتی، مدرن سازی مفهوم حاکمیت دولتی، ایجاد بنگاه های کارگری، رویدست برنامه های معیشتی برای طبقات محروم، ایجاد فضای ایدیولوژیک و مشخص مورد نظر حزب و تلاش برای تحول بی پیشینه تاریخی از جمله نکات عمده حاکمیت دولتی و حزبی در این مدت بوده است؛

- حزب آماده حکومت کردن نبود و باید برای پخته گی سیاسی، تلاش می کرد. اما در یک اقدام ماجراجویانه جناح خلق، حاکمیت بر آن تحمیل شد و به ناچار در حاکمیت دولتی منحل شد. اگرچه این حاکمیت و حکومت داری به پخته گی حزب به مثابه یک جریان سیاسی، کمک فراوانی کرد، ولی جنگ تمام دنیا در برابر آن، مخالفت های گسترده اقشار مختلف جامعه، تقابل با جامعه سنتی، مخالفت های درون حزبی و سازمانی، حزب را درگیر بحران معنی کرد و از مسیر اصلی آن که شعار اصلی آن بود، منحرف ساخت؛

- حزب با خیانت هم زمان اعضا و شوروی قرار گرفت و اصل مبارزه سازمانی، جایش را به سیاست های سرکوب گرانه مردم و اعضای مختلف حزب، خالی کرد. این کار باعث شد تا عملا اتحاد حزبی در ذهنیت اعضای حزب فرو بپاشد و تلاش برای فرکسیون بازی، اوج گیرد.

خلاصه کلام:

با تمام نواقض و اشتباهاتی که حزب در زمان حضورش در قدرت، مرتکب شد، حاکمیت آن مخصوصا بین سال های 1358 تا 1365، به رهبری ببرک کارمل، یک دوره استثنایی این حزب حساب می شود. حزب با گذشت هرروز به اشتباهاتش می افزود و دنیا و منطقه، بیشتر از این موضوع، بهره برداری می کردند تا چالش بیشتر فراروی آن، خلق کنند. مردم را با بازی کارت عقیده و احساسات در برابر آن، شوراندند، جبهات وسیعی از مخالفان مسلح با حمایت جنگ جویان خارجی عمدتا عرب تبار، میدان کشتار و خشونت را که یک طرف آن حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود و طرف دیگر آن، تنظیم های جهادی، بیشتر گرم می ساخت و بن بست بیشتر بر فضا، حاکم می شد. حزب در قدرت حل شد و نتوانست از لحاظ ایدیولوژیک و تیوریک، خود را به مرحله استحکام و ثبات برساند. اکثریت اعضای حزب، در عوض فراگیری اصول عقیدتی و ایدیولوژیک حزبی، به جنگ و رقابت میان سازمانی، مصروف شدند و تمام انرژی و توان خود را صرف آن نمودند. حزب با اشتباهات زیاد، خدمات شایانی نیز برای جامعه کرد. ساخت تاسیسات عام المنفعه، تقویت حاکمیت دولتی، تنظیم حقوق کارگران و دهقانان و دفاع در جهت منافع عام، دست آورد های قابل تعمقی داشت. چو عیبش بگفتی، صفتش نیز بگو!

نویسنده: عبدالناصر نورزاد

فرستنده: محمدعثمان نجيب