خاص برای هریک خاص که خود را میشناسند
مجبور میشوی برای حفظ اصالت هویتی و شخصیتی ات چنین هم کنی:
پاسخ من به تویی که نه میخواهی بدانی!
من آدم رُک گفتار هستم.
من با پشتو و فارسی نویسی کاری ندارم. چون خدا را شکر هر دو را مثل آب روان میدانم. اما فارسی یا پشتو نوشتنِ من بی مدعاست و نوشتن پشتون سیاسی از جمله غنی و کرزی و گروه های شان و طالبان دروغنمایی و ریاکاری. دو دیگر این که سکانِ جهان به زبان مادری ایستایی دارد، نه زبان پدری. نه پدرم و نه مادرم و نه پدرکلانم و نه اقوام درجه اول و دومم پشتو نه میدانستند. اگر همه خیبر پښتونخواه، با پشتون پشاور و پشتونِ سیاسی، کشورِ خودم را هم برایم ببخشند و یا به پای دارَم ببرند از زبان شیرین مادری ام که همان فارسی دری است بر نه میگردم. کما این که مردم عام و شریف پشتون نورِدیده های من اند و با زبان پشتو یا هر زبان دیگر هرگز مخالفتی و عنادی ندارم. زبان مادری من از هیچ زبانی برتر نیست. هیچ زبانی هم از زبان مادری من برتری نه دارد. خوش دارید با من بمانید، ورنه تا پیش از این که مسدودِ تان کنم خود تان از رخ نامهام خارج شوید. حتا تویی که به دروغ سنگ وحدت به سینه میزنی. از هر گروهی که باشی.
من بیوقفه برای دفاع و حفظ کرامت انسانی، هویتی، شناسهیی و سرزمینی خودم در جدلم. ولی با آن هم، بیشتر از صلاحیت شان در امور زندهگی سیاسی من مداخله میکنند. گویی، دوران تفتیش عقاید قرون وسطا دوباره برگشته است. در برابر نقد سیاسی من هر چه دشنام بود به قهرمان ملی داد. درپهلوی آن برای آن که من را بفریبد، نامی از کرزی هم برد. مجبور شدم برای شان بنویسم: ش… جان، آهسته آهسته داری آزادی های من را سلب میکنی. من در مقابل امواج ویران گر قامتم را خم نه کردم. به رفاقت بدون سیاست تحکم و برتری خواهی قبولم داری، بسمالله و اگر نه داری هم بسمالله. صلاحیت رفاقت هم حدی دارد. رفیقی که برای سیاست برتریخواهی و برتریجویی ترا بفروشد نه بودش بِه. من آرزو ندارم پس از چهل سال یافتنت دوباره از دستت بدهم. درغیر آن بدان که حالا برای من اول زبان مادری ام و گفتار پدری ام و تباری ام و پس از آن سیاستام مطرح اند. من به اندیشهی پوچ انسانم آرزوست هرگز نه میاندیشم که دگری بر من حکمروایی نماید. هیچ انسانی آرزویم نیست که خودش و نظریاتش را بر من بقبولاند… این رفیقم، از پرچمی هایی بودند که ما فکر نه میکردیم، روزی به نام آن که من پشتونم و گویا از دودمان امانالله خان، ما را کنار زند. یکی از رفقای آن زمان نوشت، و همه رفقای همدورهی کار رفیق شاهپور میدانند، که ایشان در زمان رهبری شادروان ببرک کارمل خود را از اقوام نزدیک شادروان ببرک کارمل معرفی میکردند. این کار رفیق ش… من را به یاد تاریخی انداخت که در زمان امیر محمدیعقوب خان اتفاق افتاده بود و بر میگردد به سرچشمهی داستان واقعی شوی زنت به اینگونه:
داستان بکش و بگیر سلاطین افغانستان را که بخوانی غیر از سرافکندهگی چیزی نه مییابی. داودشاه خان جرنیل (جنرال) احمق امیر محمدیعقوب خان، به لشکریانش که عمدتا مردمان کابلی، هراتی و ترکستانی بودند و تعداد شان به سی هزار و اندی بیش میرسید. در پاسخ به تقاضای دریافت سه ماهه مواجب ( حقوق ماهيانه ) گفته امیر صاحب به قشون رخصت شده بیش از یک ماه مواجب نه میدهد. لشکریان قبول نه کردند و جرنیل تحریک شدهی بیخرد به آنان گفته: اگر بیشتر میخواهند بروند و از ( شوی زن ) شان بگیرند. لشکریان یکی سوی دگری نگاه میکنند و میگویند ما یک پادشاه داریم، شوی زنان ما هم که هر کدام ما خود ما هستیم. این شوی زن ما کیست؟ به این نتیجه میرسند که هدف جنرال احمق، موژر کیوناری است که در بالاحصار کابل اقامت دارد. همه سربازان و لشکریان کابلی و هراتی و ترکستانی به غیرت آمده و به تاراج انبار های سلاح و توپخانهها میپردازند و به طرف یالاحصار حمله میکنند. کیوناری در نتیجهی تاب نیاوردن مقاومت، خودش و همراهانش را داوطلبانه آتش میزند. و پس از آن که یک سخن نا صواب(از شوی زنتان بگیرید)، از یک آدم نادان آشوبی برپا میکند ویرانگر. جرنیل عاقبت نیاندیش چنان آتش شُوری برپا کرد فکر کرده بود، مردمان کابل و هرات و ترکستان مانند خودش ارزشی به ناموس نه میدهند... ص ۱۲۰ تا ۱۲۶ تاریخ ریاضی هروی چاپ۱۳۶۹ مجموعهی انتشارات موقوفات دکتر افشاری یزدی.
پس برخی رفقای ما هم اگر آرزو نه دارند، آزرده شوند، بدانند که من خودم شوی زن خودم هستم. نه شود که بالاحصار تان را بسوزانم.
دگری، کسی، به نام سرهنگ شاهپور کابلی، در برابر پرسش عاطفی که من از رفیق مزدک داشتم، من را به قول خودش سیانهتر از آقای اشکریز خوانده. یعنی برداشت داشته که گویا من برای مرثیه نویسی در رثای مرگ مادرمحترمهی رفیق مزدک تملقی کرده و سیانهتر از اشکریز بودهام. ماجرا آن بود که من متن مشروط کوتاهی را برای تبریکی روز مادر، این گونه، نوشتم
(روز مادر به تنها مادرانی مبارک که تروریستان را در دامان شان نه پروراندند)
همان بود که بیشترین ها به به رگبارم بستند. مشکل عمومی ملت ما همین است. آنی که سواد درک دارد ناخوانده بمباردت میکند و آنی که درک پس از سواد دارد دوبار بمباردت میکند. اول این که من در این نوشتهی کوتاه کجا مادران افغانستان را نشانه گرفته ام؟ دو دیگر این که چرا تروریسم را تنها مربوط به افغانستان و سواد دار و بی سوادش میدانیم؟ مگر مادران آن سربازان جاپانی بیسواد بودند که فرزندان تروریست شان انسان های اسیر را بدون محکمه برای یادگیری دانش آموزان طب، در مقابل دید آنان با مرمی میکشت، یادست و پایش را یا یک عضو دیگر بدنش را بدون کرختی قطع میکرد؟ مگر مادران تروریست های تولید کننده های بم اتم و خلبانانی که آنها را در هیروشیما و ناکاساکی و بم مادر را در افغانستان پرتاب کردند، بی سواد بودند؟ مگر هیتلر و انجنیران و مهندسان و مادران شان که داش های آدم سوزی را اختراع کردند و بیش از سی میلیون انسان را در آن ها به مشقات و شکنجه های دردناک کشتند، بی سواد بودند؟ مگر مادران فرزندان صدام بیسواد بودند که شکنجهگاه های شخصی داشتند و هر از گاهی یک نوعی شکنجه را اختراع کرده و از عذاب دادن قربانی ها لذت میبردند؟ مگر اصطلاح هولوکاست از متن جنایات انسان هایی بر نه خواست که انسان هارا قتل عام کردند؟ مگر مادران تونی بلر، بوش ها و کلنتن ها و مائو ها، اوباماها، اوباتوها، ترامپ ها، ضیاءالحق ها بیسواد بودند؟ مگر ملکه الیزابت و پیش از او مادرش و پیش از آن نسل به نسل شاهی انگلستان و جهان بیسواد بودند که جهان را به تروریسم و وحشت اداره میکردند؟ مگر همه مادرانِ راه انداز های جنگ های سی ساله و جنگ های صلیبی در اروپا، همه بیسواد بودند؟ مگر مادر بینظیر بوتو که خودش مادر طالبان بود، بیسواد بود؟ مگر پدر عمر متین آن، دیوانهی مشهور که فرزندش مردمان را در آمریکا به رگبار بست بیسواد بود؟مگر مادران تصمیمگیرندهگان حمله به عراق، سوریه، افغانستان، لیبیا و ده ها سال شکنجهی مردمان فلسطین بیسواد بودند و هستند؟ مثال اینگونه ها هزاران اند اگر بنویسم. پس هر کی و چی را تنها برای نوشتن یکدیدگاه مان نادیده نه انگاریم؟ آنقدر تروریست که مادران باسواد جهان تربیت کردند، هیچ کسی نه کرده است. همسران اسامه بن لادن مثال برجستهی دیگری از مادران با سواد و تروریست پروران اند. من که روان شناختی جامعهی خود را باید بدانم. من میپرسم همین مادران بی سواد و دربندی که شما میگویید، حداقل تا ده سال فرزندان شان را در آغوش های شان دارند، نه میتوانستند سال یک کلمه برای فرزندان شان یاد بدهند که آدم کُشتن کار بد است؟ من هم به پاسخ آقای سرهنگ شاهپور کابلی چنین نوشتم. نه، آقای شاهپور کابلی سرهنگ. چون هر که را، کاریست. من نه تنها آن مرثیه را نوشتم، بل سوگمندانه، ده ها مرثیهی دگریدر رثای مرگ عزیزان و بر سرلوح آرامستان ها نوشته ام. درک عاطفی، معنای آن چه را شما درک کردید نه دارد. من ده ها مرثیه در رثای شهادت هموطنان ما از اثر فیر های راکت ها و کلسترها نوشتهام. من ده ها غمنامههای اشکآور ماتم عزیزان وطن را برای رادیوتلویزیون ملی و جراید زمانش نوشتم. من اولین مرثیه را در سوگ استاد رهگذر نوشتم که شاید شما از ایشان نامی هم نه شنیده اید، آثار گرانبار شان را که هرگز نهخوانده اید. من سوگنامههایی در رثای شهادت جلال رزمنده، جمیل قهرمان، مصطفای قهرمان در حیات پسا حیات شان نوشتم که شما راهی به آنسو ها نه برده اید. من پنج فیلم مستند از شهادت جلال رزمنده نوشتم که زبردست ترین گویندهگان آن زمان مانند مهربانو ها فوزیه میترا، ذکیه کهزاد، نبیله همایون و مینه بکتاش، صدیقه ظفر ووو آنها را خواندند و چه توفانی خواندند. من غمکنانهترین مرثیه را در رثای شهادت جنرال احمدالدین قهرمان نوشتم که شاید شما نامی از ایشان در حیات تان نه برده اید، من سوزندهترین مرثیه را در رثای شهادت طفلی نوشتم که پیش روی چشمانم در مقابل منزل ما در بلاک ۴۳ مکروریان اول به اثر اصابت مرمی هوایی شهید شد و برای گرفتن آب آمده بود و پدر و مادرش هنوز در خواب پس از نماز صبح بودند و بیخبر از شهادت دختر. تاجایی که از قماش شما، شخصی به نام رحیم مهمند به یکی از مقامات، تفسیر غلط از آن نوشتهی من را بر علیه مجاهدین کردند. اگر خردورزی آن مقام نه بود، من را زندانی میکردند. من بزرگترین نوشته های نکوداشت از قهرمانان وطن را نوشتم مثل حفیظ قهرمان، میرویس قهرمان، جمیل قهرمان، جعفر قهرمان هوابازان زنده و شهید وطن، من فیلمنامه های مستندی نوشتم از سرباز تا افسر ارتش که دانستم به خاطر وطن شهید شده یا قهرمانی کرده، من در اوج قدرت و اختلاف دکتر نجیب فیلمنامههای زندهگی های پرشور جنرال بابه جان، مصطفای قهرمان دومرتبهیی، جنرال دوستم آن زمان، اکبر سرباز تخاری، رفیق انور شهید ما که فقط سوختهیی از او باقی بود را نوشتم، من به اساس درخواست دوستان، صدها سوگنامه در رثای مرگ عزیزان شان نوشتم که همه در مزار های شان اند، من وقتی در رثای مرگ نجیب رستگارعزیز ما مرثیه نوشتم، رفیقی به من گفتند، تو عثمان نجیبی یا قبر کن؟ منهمان پرسش را عنوان ساختم و نوشتم. من خوشبختانه صدها کارت دعوت عروسی دوستان را نوشته ام. تاجایی که در هالند نواسهی برادر مادرم عروسی شان منتظر رسیدن همان کارتهایی بود که من متن کارت عروسی شان رانوشتم و بنگاه محترم نشراتی شمعریز آن را چاپ کرد. شاید هم نه شنیده باشید که همان کارت ها بوسیله خط هوایی آلمانی تی ان تی هم روزه به هالند فرستاده شدند. شاید شما مواردی را آشنا نیستید که من پیامهای شادباش و سالگره های بسیاری دوستان را نوشتهام، شاید شما هنوز نه میدانید که من کتاب پرخوانندهی سخن لحظه هارا برای سربازان و افسران قهرمان وطن در دههی شصت نوشتم، شاید شما خبر نه دارید که آقای تنۍ به خاطرعدم درک از محتوای کتاب من، جنرال صاحب عزیزی بزرگوار و مرحوم را تنبه و به قول خود شان حبس کردند. شاید شما خبر نه دارید که پر خوانندهترین مرثیههای جنبش روشنایی و آموزشگاه های غرب کابل از منی حقیردر سرنامهی همه تارنما ها بودند. شاید از فهم شما بلند بوده که من برای دفاع از موقعیت استاد سرآهنگ بزرگ، بزرگترین گفت و مان نقد را در کابل و در دههی شصت راه انداختم. شاید شما در خواب میبودید، که من و همکاران عزیزم برای آماده ساختن یک تصویر مطابق متنی که من نوشته بودم، یک هفته متواتر در هرات، انتظار یک طلوع آفتاب را می کشیدیم. ووو… شاید، آقای اشکریز را میشناسید، از این داستان هم خبر باشید که ایشان میگفتند، عثمان نجیب متن ها را دزدی میکند و به نام خود نشر میکند. شاید از این موضوع هم بیخبرید که مرحوم کرزی صاحب مدیر محترم ارزیابی برنامه های رادیو نام متن های من را سنگ ناشکن گذاشته بودند، در حالی که من را به نام نمی شناختند و به چهره میشناختند، وقتی جناب ندیم ناب من را نزدشان فرستادند، برایم گفتند برو همو ضابط ته روان کو …ای نوشته سنگ اس سنگ. من خودم را بی خبرانداختم، شاید خبر ندارید که شادروان دکتر نجیب شخصاً برای وزیر صاحب اطلاعات و فرهنگ آن زمان هدایت داده بودند که مانع نوشته های انتقادی من شوند ووو… مجبور شدم از خود ستایش کنم، تا شما بدانید که من سیانه نیستم. من از جمله حزبی هایی هستم که اکنون استاد ربانی و قهرمان ملی و مارشال فهیم و همه بزرگان هم زبانم و دگران خط سرخ هویت من اند. ولی در تمام دوران کار رسمی ام حتا یک بار هم به نام آنان قلم برنه داشتم. چون مخالف سیاسی بودیم. حالا شما بگویید، که شما سیانه اید یا من؟ مزید بر این شما آقای شاهپور کابلی را به خواندن داستانی دعوت میکنم. در این روایت کوتاه میبینید که شما و هم نگاه های شما، اصلاً بویی از تربیت نه بردهاید. ما، مادر بزرگ مادری داشتیم که ایشان را ادې خطاب میکردیم. زنی که باگذشت صد و اندی. سال ازعمرشان، قرآن کریم را بدون عینک تلاوت میکردند. شبانگاهان که راهی بستر های غریبانهی خواب میشدیم،هر کسی تلاش داشت تا پهلوی ادې بخوابد که پشتش را بخارد. ادې که همهی ما را وقت خواب نصیحتمیکردند، به هر کدام ما لقب های جداگانه هم داده بودند. مثلاً من. عثمان را ( عثمان قولاردو ) میگفتند که مامعنای آن را نه میدانستیم تا حال هم نه میدانیم، که واژهی قول اردو از نظر ادې ما چه معنا داشت؟ ولی میدانیم هر چه بود از حسن نیت شان بود. آن ادې مرحومه و مغفورهی ما که تلاوت قرآن را در مدرسه و خانه فراگرفته بودند. برای ما هر شب درس اخلاق هم میدادند. ما، اصطلاحات تشریفاتی اخلاقی را در کودکی از ایشان آموختیم. مثلاً میگفتند بچیم … اگه دروازه تق تق شد، زود بازش نه کنین. از پشت دروازه بپرسین، کی اس؟ بعد که جواب شنیدین، دروازه را باز کنین. اگر آدم نزدیک خویش و قوم بود یا دوری، علیالحساب گپ نزنین، پرسان و جویان کنین که کی است چی میگه؟ زود نگویین که آغایم یا بوبویم یا ادېم خانه نیستن… یا استن. بگویین بفرمایین، بالا تشریف بیارین ..، اگه مرد بود کاکاجان و اگر زن بود خاله جان، بگویین باز که داخل حولی ( حویلی) شد، از مهمان کده پیش نشوین…و چندین گپ های دگه…می پرسیدیم .. بفرمایین و تشریف بیارین چرا بگوییم؟ میگفتن بچیم ای گپای احترام به انسانا و مهمانا اس. آدم هیچکسی ره سبک یاد نمیکنه…حالا که من ۶۱ سال دارم و نزدیک به سی سال از مرگ ادې بزرگوار مرحومهی ما گذشته، هم دیروز و هم امروز توهین هایی از سوی برخیها برای من فرستاده شدند. من در دلم گفتم، همین آدم ها ادې نه داشتند تا اخلاق را یاد شان بدهند. حالا شما ببینید که این آقا به خاطر کدام موضوع من را دشنام ناموسی داده است؟ پیامبرمیفرمایند کسی که اهل و عیال و پدر و مادر خود را هر روز دشنام میدهد، کسیست که دگران را دشناممیدهند.
بخوانید:
( او بیناموس عثمان نجیب ، لعنت بر ان حزبی که شما مربوط ان بودید و لعنت به آن رهبری که شما از آن دفاع میکنید زیرا دود تعصب مدفون قومی چشمانت را کور کرده و جنایات مسعود را در زمان حکومت ح د خ ا و بعدآن که مثل سایر اشرار خائین ، انجام داده بود ، دیده نمی توانید ).
آقایی به زبان پښتو بر ضد مادر کرزی چنین نوشته است:
(( از خویشاوندان کرزی صیب!! یک کسی گفت که مادر کرزی صیب از پنجشیر است و پدرش دو زن داشت. یکی هلمندی و دگرش پنجشیری. که پدر پنجشیری در کندهار موچی بود و پدر کرزی صیب او قرض داده بود و در بدل قرض خود یک دخترش را گرفت! « در نوشتهی پشتو بسیار بیادبانه آمده است. چون عمدی پیشوند یا پسوند «واده» یعنی عروسی را نیاورده.» و من گفتم به همین این خاطر برای مسعود یک دزد جاسوس قهرمانی و برای فهیم کلینر مارشالی داده است.)) پس حالا بگویید که من در این جا، چه تعصبی نشان داده ام؟ یک نوشته را نشان دهید که یک برادر پشتون حتا در دفاع از مادر کرزی که شده هم چیزی نوشته باشد. اگر کرزی افتخار داشتن مادر پنجشیری و تاجیک تبار را داشته باشد. برای کسی که این اهانت را نوشته کسی چیزی نه میگوید. برای منی که از مادر کرزی دفاع میکنم صد کنایه میآورند.
نوشتهی محمدعثمان نجیب