افغان موج   

 به مناسبت درگذشت شادروان کاکه نثار داکو

کلمه کاکه در اکثر لغتنامه ها درج نشده است و تنها استاد آصف فکرت محقق شناخته شده کشور در فهرست واژه های متفاوت در فارسی افغانستان و ایران آورده است که کاکه به معنی عیّار و جاهل مآب است. کاربرد این کلمه در گفتار شفاهی همه ولایات افغانستان و به ویژه در بین مردم کم سواد به معانی گوناگونی، چون: زیبائی، شیک، جرئت، خرامان، داشتن قد بلند و پوشیدن لباس زیبا به کار می رود و به همین دلیل است که کلمه های مانند: کاکه رفتن و کاکه پوشیدن و کاکه بودن، در زبان کوچه و بازار دارای معناهای پربار مثبت و متفاوتی است.

در کتاب افغانستان در مسیر تاریخ نوشته میرغلام محـمد غبار در مورد خصوصیات کاکه ها و جوانمردان کابل آمده است: «این ها در کابل به عنوان کاکه و در قندهار به عنوان جوان تا قرن بیستم عمر نمودند. کاکه های کابل در پائین چوک، شوربازار، مرادخانی و چنداول حلقه های جداگانه و رؤسای علیحده داشتند. بعضآ به جنگ تن به تن با اسلحه می پرداختند و از مجروح شدن خود به دوایر دولتی اطلاع نمی دادند. کاکه که از شاگردان یک حلقه می خواست علنآ به حیث کاکه معرفی شود، دستار مخصوص و یا شف دراز تا زانو می بست و پیزار راپت می کرد، آن گاه به تنهایی شهر را یک دور می زد و از برابر حلقه کاکه های سایر نواحی که بعضآ در دکان ها و بعضآ در پهلوی دروازه های مخصوص می نشستند، عبور می کرد. اگر بالای او از طرف کاکه دیگر صدا می شد، در معنی دعوت به جنگ بود و مبارزه شروع می شد و مردم تماشا می کردند. در صورت فتح و سلامت ماندن این کاکه با غرور می گذشت و به حلقه خود می رسید، آن گه به او تبریک می گفتند و کاکه شناخته می شد. در صورت مغلوبیت و فرار یا مجروح شدن و کشته شدن، دیگر این شخص نمی توانست جزو کاکه ها به حساب آید و یا این که ادعای کاکه گی و جوانمردی نماید. داوطلب کاکه گی مجبور به دادن امتحانات و شاگردی طولانی استاد بود. یکی از این امتحانات، انجام خدمات مشکل گشت و گذار شبانه در قبرستان ها و سفرهای دور و نجات ناتوانی از مخمصه جانی و مالی بود. کاکه ها همدیگر را در مکالمه (شیربچه) خطاب می کردند. بعضآ برای نشاندادن مقاومت، پای برهنه خود را مثل اسب، نعل می زدند. این مردم پهلوانی و ورزش و چوب بازی، آب بازی و پیاده روی می آموختند. سیلاوه، پیش قبض و تفنگچه و قرابینه بر می داشتند. کاکه ها عمومآ مسلح گشت و گذار می کردند و راه رفتن مخصوص و خرامان داشتند. لباس پاک می پوشیدند. راستی و پاکبازی، وفا به عهد، دستگیری از ناتوانان را شعار می دادند. اینان از کسب و کار ارتزاق می نمودند و سخت پایبند نام و ننگ بودند. در زحمات صابر و در حفظ اسرار جاهد بودند. آنان جواد بوده و هم از کشتن مخالفین مضایقه نداشتند. رویهمرفته، با مردم بینوا و درمانده همدرد، و مجتنب از اقویا و توانگران بودند. در این اواخر کاکه گی هم در کابل مبتذل شد واشخاص غیرمتقی رسم کاکه گی در پیش گرفتند و هم خود را در خدمت امرأ و متنفذین گذاشتند تا به کلی در اوایل قرن بیستم از بین رفتند.»

تا آن جا که نگارنده تحقیق کرده ام کاکه ها دنباله همان عیّاران و جوانمردان قدیم اند و در سایر ممالک اسلامی هم موجود و داخل فعالیت بودند. در کشورهای عربی این ها را (فتی) و در سمرقند و بخارا به نام (آلفته) و در آسیای صغیر و ترکیه امروزی به نام (اخی) و در ماورألنهر (غازی) و در ایران (داش و لوطی) و در افغانستان (کاکه و ښه ځوان) می گفتند.

کاکه های افغانستان گروهی بودند آزاده و سرشار که به درد محتاجان و دردمندان رسيدگی کرده و از ميان توده های عظيم مردم برخاسته اند و به همين دليل است که از حمايت و پشتيبانی تهیدستان بهره مند بودند و مورد احترام مردم قرار می گرفتند. کاکه ها و جوانمردان مانند عیّاران و فتییان قدیم در تشکیلات خود درجه ها، القاب و مراتبی داشتند، آن گونه که تازه وارد را کاکه می گفتند و هر گاه کاکه تازه وارد چند مدتی را سپری می کرد و از خود رشادت و دلاوری نشان می داد، آن وقت برایش (کاکه بالکه) می گفتند و پس از آن که آزمایشات مشکل و سختی را مؤفقانه پشت سر می کرد، لقب (فرق) را می گرفت. پس از فرق به درجه (افلاک) می رسید، و پس از افلاک به درجه و رتبه (سماوات) می رسید که آخرین و بلندترین درجه بود. استادم شادروان اکادمیسن دکتور عبدالحمد جاوید می گفت که در زمان امیرعبدالرحمان خان، شهر کابل دارای دو افلاک و دو سماوات بوده است که بین شان زد و خورد شدیدی رخ داد و امنیت شهر بهم خورد، و چون امیر این خبر را شنید، فرمان داد تا همه کاکه های کابل در میدان سیاه سنگ جمع شوند و چون جمع شدند، امیر دو افلاک و دو سماوات را زندانی ساخت و از آن به بعد، اجتماع کاکه ها و جوانمردان را منع قرار داد.

کاکه ها در راه رفتن نیز دارای آداب و اصولی خاص بودند، و مانند جوانمردان و عّیاران قدیم راه می رفتند، چنان که رفتار خرامان داشتند و قدم های آن ها هم از قدم های عادی فراخ تر بود و دست های خود را در عین رفتار به صورت مخصوص حرکت می دادند و به صورتی راه می رفتند که از آن رفتار یک نوع غرور، جسارت و دلاوری رونده، پدیدار بود. شیخ عطار در باره راه رفتن عّیاران می نویسد: «حسین منصور حلاج محکوم به کشتن گردید و وی را به کشتنگاه می بردند، اما وی در راه که می رفت، می خرامید و دست اندازان و عیّاروار می رفت با سیزده بندگران »

یادم است که در سال ۱۳۵۸خورشیدی یک روز به جهت معلومات در مورد کاکه ها و فرق آن ها از پای لوچان قندهار، در کابل نزد استادعبدالحی حبیبی رفتم. موصوف بعد از آن که در باره عادات و آداب کاکه های کابل معلومات داد، یک مرتبه از چوکی که نشسته بود برخاست و در بین دفترش شروع کرد به طرز راه رفتن کاکه ها و پس از آن رفتارش را عوض کرد و طرز راه رفتن پای لوچان قندهار را تمثیل نمود و بعد این مثل معروف را به زبان آورد که: « کارگه د زره چم کا، خپل هیر شو، یعنی زاغ رفت رفتار کبک را بیاموزد، رفتارخودش را فراموش کرد.»
از مطالعه نبشته های پژوهشگران می توان به این نتیجه و پیامد رسید که تمام کاکه ها و جوانمردان افغانستان را از نگاه کار و کاسبی و آداب و رسوم شان می توان به دو دسته یا دو گروه علحیده و جداگانه بخشبندی نمود، چون: کاکه ها و جوانان جوانمرد، و دیگر کاکه ها و جوانان لافک و پفک و شریر.

نخست، کاکه ها و جوانان جوانمرد از جمله مردم وارسته و خوش نامی بودند که رفتاری نیکو و کرداری نیکو داشتند. در خدمت مردم بوده و در ایثارگری و گذشتن از جان و مال در راه دستگیری از بینوایان و تهیدستان دریغ نمی کردند. اکثر کاکه ها به فن کشتی گیری و پهلوانی و مشت زنی مهارت کامل داشتند و در مراسم عروسی و خوشی مردم و همچنان در چشن ها و میله های نوروزی سهم فعال داشتند و همیشه میرمیدان بودند. کاکه های واقعی هیچ گاه دروغ نمی گفتند و از خیانت و مردم فریبی و چاپلوسی و شیادی و دورنگی بدشان می آمد. امنیت و حفظ و نگهداری جان و مال و ناموس مردم بدوش کاکه های آن محل بود و به همین دلیل بود که کاکه های جوانمرد از زن بارگی و عیاشی و چشم چرانی بدور بودند و به ویژه به زنان محل و گذر سخت احترام قایل می شدند. رسیدگی به مشکل بینوایان و تهیدستان و بیوه زنان و یتیمان از جمله وظایف روزانه شان بود و هرکس که در کوچه و محله مشکلی می داشت به آن ها مراجعه می کرد و آن ها با کمال عطوفت و مهربان به مشکل شان رسیدگی می کرد ند و به همین دلیل بود که کاکه های جوانمرد همیشه مورد اعتماد و احترام عامه مردم قرار می گرفتند.

دو دیگر، کاکه نماها و جوانان لافک و پفک و شریر که آداب و رفتار جوانمردان و کاکه ها را تقلید می کردند و پراگ گوئی و پرزه رفتن کاکه های واقعی را آموخته و در لباس پوشی و راه رفتن از جوانمردان پیروی می نمودند. این ناجوانمردان دارای خوی ورفتاری ناشایست وماجراجویانه بودند و گاهی در کوچه و بازار فتنه و آشوپ برپای کرده و با چاقو و کارد و شاخ نوک تیز به جان هم می افتادند. کار و کاسبی آن ها دزدی، قماربازی، بچه بازی، سگ جنگی، بودنه بازی و آزار و اذیت مردم بود. این کاکه نمایان دارای بروت های بلند و سینه های ستبر بودند و از مردم و کسبه محل باج می گرفتند. اعضای این دسته به گونه عموم به فساد و اوباشی و قلدری روی آورده و در حقیقت از اصل آداب و رسوم جوانمردی دور شده بودند و به همین دلیل مردم عوام وعادی از این گونه کاکه نمایان سخت بیزار بودند و به آن ها لقب های: لچک، پای لوچ، بدمعاش، لندقر، الدنگ، ولگرد، اوباش، افتونشین و ژیگلو و قروتک» داده بودند.

در شهر باستانی هرات کاکه ها و جوانمردان دم و دستگایی داشتند و دارای تشکیلات منظمی بوده اند. کاکه های هرات در قریه ها و قصبات می زیستند. در شهر هرات بیشتر در محله های قطبی چاق، بازارچه قندهاری ها، محله بدرانی ها، برامان، محله مشوانی ها، محله شوره خانه، محله باباجی، محله برج خاکستر، محله خواجه رخبند، محله موسائی ها، محله شترخانه، محله مهمندها، محله عرب ها، محله وردک ها، کوچه دو دالان، محله خواجه عبدالله مصر و بادمرغان زندگی می کردند. در بین کاکه های قریه ها و شهر هرات رفت و آمدهای بوده است. اکثر کاکه ها و جوانمردان بی سواد بودند و به مکتب و مدرسه چندان علاقمند نبودند. کاکه ها بیشتر در ایام چشن ها و مراسم خوشی شرکت کرده و در میدان کشتی و پهلوانی و مرغ جنگی و زور آزمائی و کارهای عام المنفعه حضور داشته و میر میدان بوده اند و عملآ در مسابقات حصه داشتند. وسیله انتقال کاکه ها و جوانمردان، بیشتر گادی های بود که به نام گادی چترسنگ یاد می شد که یک نوع گادی مخصوص بود. این گادی ها با یراق های نفیس و پر زرق و برق و آذین بسته با زنگوله و زنگ و پوک و آئینه و دیگر وسایل زینتی آرایش می یافت و دارای اسب های اصیل به نام های: جرن، یرغه، چارنعل و دونده بود که از گادی های دیگر تفکیک می گردید. گادی سواری نیز از خود آداب و ویژگی های داشت. اکثر کاکه های هرات گادی مخصوص داشتند و تنها آن ها بودند که حق داشتند به این گادی ها سوار شوند. کاکه ها حتی برادر خود را نمی گذاشتند که پهلوی شان بنشیند تا مردم فکر کنند که گادی صرف از خود کاکه می باشد. گادی سواری نه تنها در بین کاکه ها بلکه در بین مردم عوام نیز معمول و مروج بوده است؛ آن گونه که در قریه ها و قصبات آدم های کاکه و شجاع و امین و پاکدامن را به حیث گادی ران استخدام می کردند و این اشخاص در نزد مردم چنان محبوب و قابل اعتماد بودند که مردم آن ها را لالا گادیوان صدا می کردند و این حسن نیت تا بدان جا بود که بانوان و دختران جوان نیز بدون محرم شرعی در پهلوی رانندگان می نشستند و از این گادی ها استفاده می نمودند.

کاکه های هرات لباس مخصوص داشتند. پیراهن دراز که از جنس تکه صحن و یا مخمل بود به تن می کردند و لباس پاک می پوشیدند. دستار و یا لنگی شان سفید ودارای شف یا شاخه دراز بود. در این اواخر برخی نیز مندیل سپیشل به خط های به رنگ آسمائی به سر می کردند و پتوی ضخیم بر دوش می انداختند. کاکه ها بالعموم بالا پوش نمی پوشیدند، بلکه بیشتر از واسکت جیب دار استفاده می نمودند و چبلی صدادار در پای می کردند. کاکه های هرات به مردم محل و منطقه خود زیاد احترام گذاشته و حفظ و امنیت کوچه و محله خویش را نیز بدوش داشتند. آن ها در هر محله و منطقه سرکرده داشتند که به جوانمردی معروف و مشهور بود و همه کاکه ها و جوانمردان به او احترام داشتند و اگر کدام مشکلی رخ می داد بدون آن که به پولیس مراجعه کنند، مشکل خود را حل می کردند. کاکه های هرات با هم با زبانی مخصوص که بیشتر برای خودشان قابل فهم بود صحبت می کردند و ازواژه ها وکلماتی استفاده می نمودند که در بین عوام معمول و مروج بوده است. این کاکه ها در احوالپرسی نیز از زبان ویژه کار می گرفتند و با لهجه مخصوص احوالپرسی می نمودند. جملاتی که کاکه های هرات بیشتر از آن در محاوره روزمره استفاده می کردند عبارت بود از:
خرابت نبینم. جان توجوره؟ کیفا کوکه؟ ترنگا خوشه؟ مانده نباشی. مست وملنگ باشی. بادار بخیر باشی. خدا یارت.
سخی نگهدارت. دمت گرم. آبت سرد. عمرت دراز. بادارگل. بد نبینی. ها جوان. خاکی آدم هستیم جوان. ها خراباتی.
فدایت شیم. مردان کنند و گویند. شرمت باد.

یکی از خصوصیات کاکه ها و جوانمردان هرات این بود که برای همدیگر پرزه و سخنان دو پهلو می گفتند و گاهی هم این سخنان دو پهلو به سر کاکه دیگر خوب نمی خورد و باعث جنگ می شد که با پای درمیانی سرکرده کاکه ها جنگ به پایان می رسید. کاکه های قدیم هرات در تمام روستاها و قصبات حضور فعال داشتند و دارای تشکیلات منظم اجتماعی بودند و همیش از تهیدستان و بینوایان حمایت نموده و به مشکل مستمندان و دردمندان رسیدگی می نمودند. در این اواخر متأسفانه که تعدادی از آن ها به ضعف اخلاقی گرفتار شده و از منش های نیک انسانی که در مرامنامه نانوشته آن ها بسیار مهم بوده است، به دور ماندند، و به همین دلیل است که بعدها مردم از این گونه کاکه های لافک و پفک دوری جستند و برای ناجوانمردان و کاکه نمایان القابی چون: لچک، بدمعاش، لندقر، شارلتان و پالوچ داده اند و امروز تفکیک کاکه های جوانمرد از کاکه های لافک و پفک و نامرد بسیار دشوار است و انگار که روزگار کاکه گی و جوانمردی پایان است و جای آن ها را بد معاشانی به نام قروتک گرفته است.

کاکه نثار، معروف به نثار داکو معتقد است که او آخرین بازماندۀ کاکه های هرات است. در روزگاری نه چندان دور من کاکه نثار داکو را از نزدیک دیدم. او با قدبلند، اندام تنومند با پیراهن سیاه و تنبان سفید گشاده و کوتاه تر از حد معمول و متمایز از دیگران جلوه می نمود. نثار داکو که در آن زمان پا به سن٥٣ سالگى گذاشته بود، هنوز هم سبک خاص کاکه های جوانمرد را داشت. از خاطرات رنگارنگ کاکه گی اش و این که کاکه ها از خودگذری می کردند، حکايت مي کرد. او با کفش های قرص پر نقش و نگار و چوب دستی سیاه رنگش، خرامان خرامان و استوار قدم بر می داشت و می گفت: «لالا حالا دیگه زمانه عوض شده، نه کاکه ای مانده، و نه هم کاکه گی.»

کاکه نثار بیشتر وقتش را در کلبه اش که به سبک قلعه های افسانه یی است در یک زمین وسیع زراعتی در شرق هرات زندگی می کرد. او می گفت که ٢ خانم و ١٨ فرزند. کاکه نثار روزانه به جمعى از ارادتمندانش که بیشتر از میان جوانان هستند، پند و اندرز می دهد و به تهیدستان کمک و یاری می رساند.
نثار داکو که در قریه گلبافان ولسوالی گذره هرات چشم به جهان گشوده، مي گويد: زمانی که متعلم صنف چهارم مکتب بودم به دلیل مرگ نا به هنگام پدرش و فقر اقتصادی مجبور به ترک مکتب شده تا خود کفايى را تجربه کند. موصوف در مورد چگونگی روی آوردن به کاکه گری گفت: «همزمان با رسیدن به سن جوانی، انگیزه کمک به افراد مظلوم و غریب را بهتر درک نمود و این که زندگی پر رنج گذشته اش را به یاد می آورد که صاحبان زر و زور و قدرت و ثروت به هر طریق ممکن خود را بر دیگران برتر می دانستند وحق مردم را تلف می کردند؛ ناگزير شد که به کمک مظلومان بشتابد. کاکه نثار می گفت: حتی به مردهای ظالم نیز که حق مظلوم را زیر پا می کردند با وجودی که از وی بزرگ تربودند؛هیچ وقت رحم نکرده، چرا که خدا گفته است که حق مظلوم را بگیرید و نگذارید حق وی پایمال شود.» کاکه نثار از چگونگی برخورد با یک ملیشه مسلح در سال ١٣٦٦در نزدیک دروازه ملک شهر هرات حکايت نمود. او مي گويد که اين مليشه به یک تعداد موترها اجازه تردد می داد و به یک تعداد دیگر می گفت که اجازه نیست و راه بند است. «به اوگفتم: لالا پس شو و اجازه بده تیر شویم. گفت که اجازه نیس. گفتم اگر حکم است که تردد در این سرک به
هر دلیل منع است، باید به همه یکسان باشه! هر چه گفتم که اجازه بده، دیدم به حرف نیه. ها ولا! همی تو کلتکی به پس
سرش زدم که ته سرک هوارشد و همیتو غلتکی می رفت.»

کاکه نثار به عنوان نمونه بارز کاکه های معاصر هرات خود بر این معترف است که کاکه گی رو به زوال است و حتی از میان ١٨ فرزندش که ده تن آنان پسر هستند کسی را نیافته که بتواند کار او را دنبال کند و یا این که در حال حاضر شخصی را سراغ ندارد که عملا کاکه گی کند. او می گوید: «کاکه گی مزاق نیه که هرکه بیایه، بگه مه کاکه یم. این زمانه کسی که از خودگذری کنه و خور وقف رسیدگی به درد و رنج مردم کنه و یا ایکه به راستی گپ بزنه و به جوانمردی عمل کنه، کم پیدا میشه.»

نگارنده در مورد کاکه های هرات به کدام مأخذ مستند کتبی و پژوهشی دست نیافتم و به همین دلیل نمی توان در باره چگونگی عملکرد و خصوصیات اخلاقی، آداب و رسوم، درجه ها و مراتب و درستی نام شان به یقین کامل سخن گفت. به روایت کهن سالان هرات و به روایت نثار داکو و صوفی حنیف سروستانی و داکتر عبدالعزیز بهبود و عزیزاحمد آزادانی و چند تن دیگر می توان از این کاکه ها و جوانمردان نام برد: پهلوان عبدالله کریم سروستانی، کاکه دادو بچه نادر، سیدنعیم، پتی خان، اعظم لچ، محـمد چاخو، کاکه کریم سروستانی، فقیر بیابانی، لالامندامان، سیداحمد قصاب،
کریم بروت، کاکه رسول لکه، کاکه سیداکبر، کاکه داود، لالا عبدالرحمان، صوفی حنیف، لالا دستگیر بازارچه یی، کاکه فضل احمد، پهلوان شهاب الدین سروستانی، کاکه حفیظ پهلوان نصف شهر، نادر سوز، پهلوان خیرو، کاکه حسین بچه شیخ، کاکه سیدو، صمد بقال، ترکمن پهلوان، رشید چاق، کاکه بازک، کاکه امیرباتور، نوراحمد حسین جان، کاکه شیرک، نبی پهلوان، ستار پهلوان، فقیرمحـمد، ماما رحیم، عزیز باتور، کاکه سرور، کاکه اعلم قصاب، کاکه عبدالروف شایسته خان و کاکه نثار داکو.

باورمندم که برخی از نام ها و اشخاصی که یاد کرده آمد در پهلوی کاکه گری دارای اخلاق ناپسند و ناجایز و ناشایست نیز بوده اند که باید در باره آن ها تحقیقات بیشتر صورت بگیرد، تا جوانمرد و کاکه، از ناجوانمرد و کاکه نما تفکیک گردد و امید است که پژوهشگران و محققان آینده کشور و به ویژه دانش پژوهان هرات در این زمینه کارهای مفیدتر و پژوهشی انجام دهند.

و جناب اسماعیل خراسان پور در شعری شیوا خصوصیات و ویژگی ها و آئین کاکه گی و اصول جوانمردی را چه خوب و زیبا به تصویر کشیده است:

هـر کـو مهار نفس نـه آورد، کاکـه نیست
یعنی کـه تا رهـا نشود مـرد، کاکـه نیست
پـاکـیـزه اسـت آئیـنه اش، از غـبار ظلـم
بنشسته گر به دامنش این گرد کاکه نیست
او دشـمـن ستمگـر و حـکام ظالــم اســت
بر نفع خویش خدمت شه کرد کاکه نیست
ظلمی اگــر رســد بــه یـتیمـی و بـیکـسی
بنشسته و نـظاره کـــند سرد، کاکـه نیست
گــیرد ز پــادشـاه، و نـهـد بــر کـف گــدا
هرکو به زورنان کسان خورد کاکه نیست
چــندان بــود معابـر و شب زنـده دار نیز
باژگـیر و رهـزن و شـبگرد، کاکـه نیست
او یــار عاجـز است و ستمـدیــده و فـقـیر
هر قاتل و ستمگر و بی درد، کاکـه نیست
از جان خویش بگـذرد، از قول خویش نی
گر سر فـدا نکرد در این نرد، کاکـه نیست
استاده همچو شیر، بــه میـدان سـرخ رزم
ترسو و بی کفایت و رخ زرد، کاکه نیست
گر بـر حریف تیغ زد از پشت، مرد نیست
چون ملجم و شغاد عمل کرد، کاکـه نیست
پـــاس نـمـک بـــدانــد، و آئــین کاکـه گـی
هـر ناسپاس و خائین و نامرد، کاکه نیست

در باره عیـّاران و جوانمردان و کاکه های افغانستان و داش ها و لوطی های ایران و آلوفته های سمرقند و بخارا و اخی های عرب و عجم، مراجعه فرمائید به کتاب (آئین عیّاری و جوانمردی) که از نگارنده در 600 صحیفه، اقبال چاپ یافته است. فشرده این کتاب را می توان از طریق گوگل مطالعه کرد.

 

دوکتور غلام حیدر یقین