شرف الدین با یک سطل ماست لب دریای آمو نشسته بود سطل را در دریا گرفته و تکان میداد
دوستش که از آن نزدیکی میگذشت او را دیده پرسید: شرف الدین چه میکنی؟
شرف الدین گفت: دوغ درست میکنم
دوستش گفت: با یک سطل ماست میخواهی اینجا دوغ درست کنی؟
شرف الدین در جواب گفت: میفهمی اگر شود یک دریا دوغ میشود