فکاهی
ملا شراف الدین به خانۀ دوستش جهت عیادت رفت و در خانه را کوبید. از آنطرف صدای آمد که اگر دوست ات را کار داری خانه نیست. ملا شراف الدین پرسید تو که هستی؟ گفت من نوکر این خانه ام. روز دیگر دوستش به درب خانه اش کوبیدو ملاشراف الدین از پشت درب گفت:
من خانه نیستم. دوستش گفت قبول نمیکنم این صدای تست. ملاشراف الدین گفت: عجب روزی آمده من حرف نوکر ات را باور کردم اما حرف مرا قبول نمیکنی.