دوست فرهیخته و ارجمندی دوبیتی هایم را از طلوع دوباره استقبال و از المان برایم ایمل نموده است. بهتر دانستم که یکجا با دوبیتی هایم در اینجا به دوستداران شعر پیشکش کنم.
لاجورد
درون کــوه قلب پُر ز درد است
دلی آزرده با صد آه سرد است
مـــــیان قصـر های تازه بنیاد
خیل قاچاقبـــران لاجورد است
کاسه لیس
به مــلک ما هر آنکس کاسه لیس است
وزیر و یا وکــیل و یا رئـیس است
مجــو یکـــرنگی از مُــــلا و طالب
که از مادر همه دو رنگ و پـیس است
نام و ننگ
صف مـــردانگـی با نام و ننگ است
ستـــیز از دل به دشمن بیــدرنگ است
مــکـــن باور که رحمــی بر دل اوست
مگوی آدم که از هفت پشت سنگ است
شعر و شعار
دلی دارم که از غم بیقـــــرار است
به غربت روز من شبهای تار است
ز دست ناکــسان نالـــم عزیزم!
مگو دیگر که شعر من شعـار است
بهار برای رزگر پور
بهاره گل به گلدان زیب داره
که هــر جا میشود بردش دوباره
گل و گل بته های شهر ما را
کند صد خار و خس هر دم نظاره
نعمت الله ترکانی
3 سرطان 1389
دزد لاجورد
وطن ، دانم که قلبت پر زدرد است
صدایت ، آیه هـــــای آه سرد است
به شعر شاعرت خواندم که این زخـــم
زناوک هـــــــای دزد لاجــــورد است
کاسه لیس
هر انکس که وکیل و یا رئیس است
به ملک ما تمام اش کاسه لیس است
چه گوییم از مـــــــجاهد یا که طالب
جبین تاریخ از این فتنه خیـس است
نام و ننگ
غــم ما ، ایستــــــــــایی و درنگ است
مغیلان در ره ما چوب و سنگ است
صف مـــردانگی را گـــــــــــر ندانی!
ببین دنیای ما دنیـــــای رنگ است
شعر و شعار
خبر دارم که قلب ات بی قرار است
به غربت روز هایت شام تار است
اگر گفتی ز کردار مغـــــــــــــیلان
نمی گویم که اشعارت شعار است
بهار
بهاراست ، گل به گلدانم ، نرُسته
به هر جایی چمن خاری نشسته
سـراب است آنچه میبینی عزیزم
درخت عقل و ایمان را شکسته
شهر کلن ــ آلمان
01.08.2010
با عرض حرمت
برادرت : رازق « ویدی»