به مردمِ بی دفاعِ کابل
لستِ سیاه
گرزِ سیاهی
چه دودی میرسد ازدور اینجا
که کرده دیده هارا کور اینجا
ز دستِ کوبشِ گرزِ سیاهی
پریده رنگِ هر چه نور اینجا
قطارِ جهلِ
سحر سالم به اینسو کی رسیده
صدای کوپه ها در خون تپیده
بیا تا سورۀِ دل را بخوانیم
قطارِ جهــــلِ ما تُرمز بریده
جنون
جنون در جاده جولان دارد اینجا
کَش وفَشّی فراوان دارد اینجا
نگفــتی شاخۀِ جهلِ من و تو
چه پیوندی به ایمان دارد اینجا؟
ساطورِ اساطیرِ
ز رنگِ مِهرِ میهن کاتِ کاتیم
قمـــارِ دستِ دلبازانِ لاتیم
نشانِ بیرقِ ماشعله ای جَنگ
که ساطــورِ اساطیرِ ثباتیم
عزیز
درینجا هرکه خون ریزد عزیزاست
به رنگِ کین درآمیزد عزیزاست
بلایی کو خـودش را با پلیدی
به جانِ ملتِ ما زد عزیز است
لستِ سیاه
من و تواشکِ حسرت را سپاهیم
ستونِ ســـرفرازِ دود آهیم
ذغالِ کـــورۀِ آتش فروزان
پیامِ روشنِ لستِ سیاهیــم
شعورِ شعله ها
شبِ آتش فروزان را زبانی است
که شک رادر دلِ ارگ آشیانی است
شعــــــورِ شعله هایِ شهرِ کابل
یقین اینجا گواهی را نشانی است
بویِ واویلا
دلِ فکرِ سحر ترکیــده امشب
که خوابِ شعله ها رادیده امشب
زهرسو بوی واویلا بلند است
مگر کابل به خون غلتیده امشب
سرچشمه
وطن گفتی که درد اندود گشته
تمــــــامِ بودِ او نابود گشته
شنیدم از زبانِ گـــــوشکِ دل
که آ ب ازسرچشمه گل آلود گشته
دوغِ دروغ
اگرچه گنس و گیچِ بویِ دودند
نشستند و بساطی را گشودند
میانِ هـــــاونِ بی دستۀِ شان
دروغی راچه صاف وساده سودند
خارِچشم
ز بس بر جهلِ خود اصرار کردیم
به گردن دشمنی را بارکردیم
ازانـرو خارِ چشمِ غنچه هاییم
که نامِ گلشنی را خوار کردیم
نورالله وثوق
1388/10 /29
http://norollahwosuq.blogfa.com/