تلخکها
پاگِرد
دروغ آنسان به اینان ورد گشته
که شیطان پیش شان شاگرد گشته
چه می ایستی به پای وعدةِ راست
به شهری کو پُر ازپا گِرد گشته
گِردی عقل
زبان را ناامیدی ورد گشته
توحُّش وردِ هر هاتبرد گشته
چنان پیچیده شهری درسیاهی
که عقلِ مردمِ ما گرد گشته
تلخکها
چه تلخکها که اینجا گِرد گشتند
دروغین وعده هارا ورد گشتند
پیِ تبلــــیغِ بُنـــــگاهِ جنایت
فریکانسی به هر هاتبرد گشتند
چترِدل
ستونِ سنگرِ سالوس گشتیم
برای دیده ها کابوس گشتیم
چرا ما خیسِ بارانِ هواییم
مگرازچترِدل مأیوس گشتیم
دامانِ صدا
که می گیرد زآتش دادِ ما را
نکرده جویِ فکری یادِ ما را
به زن دستی به دامانِ صدایی
بکوب ای دل درِفریاد ما را
یخن گیرِ
به پَر تا آنسوی فریاد یارا
مترس ازهای وهوی باد یارا
یخن گیرِ صدای دیوودد شو
بگــیر از ناروایی داد یارا
قامتِ ایمانِ
صدا ها درگلـــو انبار گشته
مــیانِ دیده دشمن خار گشته
دریـــغا قامتِ ایمــانِ دیروز
به پیشِ رویِ دل بردارگشته
بلاناقه
گــهی سنگِ سرِ راهِ دل استیم
گهــــی سنـگر برایِ قاتل استیم
به ناحق حق به باطل می سپاریم
بلاناقـــــه بلا را محــــمل استیم
گریبانِ عسس
شکستم برجُ وبارویِ قفس را
زجاکندم بُن وبیخِ هوس را
زبندِ شک یقین را وارهاندم
گرفـتم تا گریبانِ عسس را
قسم خوردم
نه سردارم نه سامان دارم ایدوست
دلِ آتش به دامـان دارم ایدوست
نیارم بر زبان جــــــز نامِ جانان
قسم خوردم که تاجان دارم ایدوست
رسمِ تازه
نشستم فکـر ِسوز و سا زکردم
سرِ دلهـــایِ تان را باز کردم
دلِ خودرا به دریا می توان زد
همان رسمی که من آغازکردم
.................
نورالله وثوق
۱۳۸۸/۶/۲۵
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید