زیر خط
خبر های خوش
خبرهای خوشی را پخش کردند
الاغ لاغ خود را رخش کردند
به زیر سایه صلح دروغـــین
میان جنگ حلوا بخــــش کردند
آتشبیاران
الا آتــش بـیاران سلحشـــــور
کجا شد وعـــده های مشعل نور
نشد از آتش تان کوچه ی گرم
ولی از دود تان شهری شده کور
فکر جهان
پر فکر جهان را خواب دادیم
به آتش رنگ صلح ناب دادیم
پذیرا شو زمن این دسته گل را
که از دریای خونش آب دادیم
درشتی ونرمی
که می گوید که ما گرمی نداریم
میان سینه جــز مــرمی نداریم
درشتــی را ز سنگ ما بیاموز
که در قاموس دل نرمی نداریم
تموز آه
نمی دانم بر این گلشن چه رفت است
تمــــــوز آه او را بوی تـــفت است
چه پرسی از شمــــــار درد و داغش
که هشت او گرو در دست هفت است
اعصاب دل
رگ اعصــــاب دل خونی ندارد
تپــش را فکر مضمونی ندارد
غزلهــــای بلنـــــد همــــزبانی
یکی مصراع موزونی ندارد
موج اتوبان
اتوبان موج مــــوزونی ندارد
سفر را خط مصئونی ندارد
دلا بگریز ازان جاده که آنجا
صــــدای پای مجنونی ندارد
شربت هوش
شنیدن را یکی گــــوشی ندیدم
لبی را قطــــره نوشی ندیدم
به هر ساقی که رو کردم درین بزم
نویــــد شربت هـــــوشی ندیدم
هاج وواج
تجاهل را هوای تخت و تاج است
سر هر مفلسی را فکر باج است
نمی بینم صـــدایی را سلامت
تمام واژه هامان هاج و واج است
زیر خط
زبس هر جابلا را گوش گوشیم
لباسی را به جز ماتم نپوشیم
خدایا دســــت ما و دامن تو
سراپا زیر خــــط فقر هوشیم
آزمون زندگی
ازین سودا هوای سود تاکی
درین ویرانه بوی دود تاکی
دلا در آزمــــو ن زندگانی
به پیش عالمی مردود تاکی
نورالله وثوق
5/1/1388
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید