تنفس مصنوعی
سوژه ناب
به شهر ما صفا بابی ندارد
بهار اینجا تب و تابی ندارد
سخنگوی صدای سبز نوروز
گمانم ســـوژه نابی ندارد
محملباف
سخن از پشت کوه قاف تا چند
ز سیمرغ تماشا لاف تا چند
بیا تا مخملی فکری ببافیم
الا ای دیده محملباف تاچند
دستهای بالا
کسی اینجا رهش را گم نکرده
هوای دیدن مردم نکرده
اسیران !دستها مان رفته بالا
چرا تسلیم شاخ و دم نکرده؟
تنفس مصنوعی
نهادی نامی از خود یادگارا
سپردی در کف آتش فضارا
به بین در پنجه اکسیجن غیر
تنفسهای مصنوعی ما را
تفنگ وقلم
هواها را کمی کم می توان ساخت
خودم را شکل آدم می توان ساخت
ز صد جا پرس و جو کردم یکی گفت
تفنگم را قلم هم می توان ساخت
ریا و کبریا
چــــرا یارا نبینی کبـــــریارا
رهاکن این همه کبر وریارا
تورا اسب غرورت می کند پی
فرامــوشت مبــادا همــــدیارا
گوش حیا
چه می پرسی چها را پنبه کردیم
دل گوش حیا را پنبه کردیم
نبافیدیم و لافیدیم عـمری
تمام رشته هارا پنبه کردیم
لنگ وسنگ
به هر رنگی پیام جنگ تا چند
سر سازش به هر نیرنگ تا چند
برای پای لنگ مهربانان
میان سینه کوه سنگ تا چند
شما ومن
شما گشتم هوای من ندارم
همــه جانم غــبار تن ندارم
میان سینه ها تان جا گرفتم
که می گوید که من میهن ندارم
رگ آسایش
رگی آسایشی در تن ندارم
من آن موجم که آسودن ندارم
زخو د رفتم بسا تا آنسوی دل
سر ماندن به جایی من ندارم
فلتر رایانه
بیا ارزی به هر باور گذاریم
بروی بالش دل سر گذاریم
دهان آسمان را مهر تا چند
چرارا یانه را فلتر گذاریم
نورالله وثوق
11-12-1387
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید