افغان موج   

سقراط را مردمش اعدام کرد. ولی غیر پشتون را، پشتون با توسل به زور بیگانه‌‌گان نابود کرد.

پاسخی از : محمد عثمان نجیب

سپاس‌گزارم از محبت های مدامِ آقای هیکل برای بررسی نوشته های من و ابراز دیدگاه های شان. احترامانه به پاسخ شان می‌پردازم:

ما،‌ جامعه‌ی خود را نه تنها افغانی نه می‌دانیم که بر افغانیزه سازی آن هم باور نه داریم و‌بیش از این اجازه هم نه می‌دهیم. این دو،‌ نام های اند آورده شده به جای نام های اصلی وطنِ ما. یعنی خراسان، باختر زمین، آریانا.
جامعه‌ی ما،‌ پیشا اشغال هیچ نوعی سیر قهقرایی نه داشت. کهن‌کاوی ها نشان از تمدن های بسیار پایا و ماندگار شاهان خراسان زمین و سلسله‌های حکومت های عمدتاً پارسیان در کشور ما دارند. مسئولیت این سیر قهقرایی نه به دوش تحصیل کرده ها و نخبه های غیرِ افغان که واقعاً به قول شما به دوش صلاحیت‌داران افغان در اداره و قدرت بوده است. ‌‌هر آن‌چه شما نسبت به جامعه‌ی افغانی گفته اید، کم هم فرموده اید. زیرا تجربه نشان داده که روشن‌فکری اصلاً در میان افغان های گرامی دیده نه می‌شود، دانش‌‌گاه رفته که چرا. ولی، با وجود این آموزش ها، هیچ اثری در برون شدن آنان از اندیشه‌ی منحط و انحطاط گرای قبیله‌ی عقب‌‌‌گرای شان دیده و سراغ نه می‌شود و امیدی هم از آنان نیست. هفت روز گذشته، یکی از تحصیل کرده های افغان بر اساس برنامه‌ی انتقالی،‌ به اروپا آورده شده، وقتی،‌ سازه‌های زیبا را در یکی از کشورها دیده است، بی مهابا گفته:
«
اَخ، حالی که یک راکت می‌بود که فیر می‌کدم همی بلدنگه چپه می‌کدم چی مزی می‌کد.» راوی برای من گفتند که‌ از او پرسیده چرا باید آن کار و عمل زشت را انجام دهد؟ آقا در پاسخ گفته، خشونت و آدم‌کشی و ویرانی جزء خصوصیت قبیله‌یی شان است.‌ وقتی ویرانی‌‌ و کشتار در وجود بیش‌ترین های شان نهادینه شده باشد،‌ پرواضح است که به قولِ شما جامعه‌ی درس‌ ناخوانده، ولی دانش‌گاه رفته‌ای افغان همان شعور کاذب را دارد. آنان راحتی ذهن و سودجستن و خردگرایی از قرائت خود را در انجام چنان اعمالی می‌بینند. در حالی که تحصیل کرده های غیر افغان را کنار بگذار،‌حتا بی‌سواد های شان هم‌چنان کار های قبیح را انجام نه داده، از انجام آن نفرت دارند. آقای هیکل به خوبی می‌دانند و درک دارند که در جامعه‌ی قومی افغانی چیزی به نام احترام متقابل وجود نه داشته، نه دارد و نه خواهد داشت. چون ۹۵ در قبیله‌گرایان افغان یا همان پشتون،‌ چیزی و فرهنگی به نام احترام متقابل را حتا میان خانه‌واده‌ی خود نه می‌شناسند. پس شما از کدام احترام سخن می‌گویید؟ شما دیدید که غنی از احمدشاه درانی تا کرزی، بالای همه خط بطلان بی‌احترام متقابل چه با تقابل کشید. پس وقتی احترام نه بود، هم‌زیستی از کجا به سراغ ما می‌آید؟ خاطیان این طرز تفکر جناب شما، هرگز عاملانِ سمنت شدن برای جامعه‌ی ما نه بودند. هر یک شان در بهترین حالت در سه صد سال پسین، شوره زارهایی تیزابِ ‌ویران‌گری بودند. گر چنان نه بود و نیست،‌ چرا، کشور ما هر از گاهی از خبط ناتمام پشتون سیاسی یا همام افغان شما به قهقهرا می‌رود و فروپاشانده می‌شود؟ شما بر کنشِ ابتذالی آگاهی دارید. سیاس،‌کیاس،‌ ملا، دموکرات، تکنوکرات، هرچه کرات پشتون بیش‌تر از اصل مکاتب کرده همانی اند که در آن عجین شده اند. شما یک مثال در طول سه صد سال را بیاورید که حاکمان پشتون، مردمانِ با مناعتی بوده باشند. دست بوسی رییس ستاد ارتش پاکستان توسط غنی را از رسانه های با پخش مستقیم، دیدیم، برخوردِ آمرانه و نوکرانه‌ی ترامپ با غنی در بگرام را دیدیم. افغانستان که در مجموع روشن‌فکر به شمار انگشتان دارد. هیچ رهبر پشتون در این شمار انگشتان هم شامل نیست که روشن‌فکرش خوانیم. بلی دانش‌گاه رفته اند. ولی دانشی غیر از برتری خواهی پشتونیسم نیاموخته اند.‌آخرین مورد هم سخنانِ گندیده از مغز منجمد و همان پشتون پرور قبیله‌یی علی احمد جلالی بود که دیدیم و شنیدیم یا خواندیم. آقای جلالی از این چرندهای اخیر شان چه چیزی را به نمایش گذاشتند؟ کجایش به نفع غیر پشتون حتا خود پشتون بود؟ ‌و کدامش غیر از خطِ برده‌‌گی اقای جلالی برای آمریکا داشت؟ بیست سال، بیانیه‌‌های کثیف از دهن های کثیف غنی خاین فراری و کرزی خاین ‌و وطن فروش و هر دو قاتلان خون هزاران هزار غیر پشتون را را شنیدیم. شما عملی کردن یکی از گفتاری های شان را برای پشتون های خود شان نشان بدهید.
جامعه‌ی افغانی به قول شما از کدام بحران های هول‌ناک گذشته است؟ هر بار بخشی از اراضی کشور را یا در شرق فروختند، یا در غرب یا در شما یا در جنوب. به نظر شما، که صاحب اندیشه های بلندی هم می‌باشید، آیا افغانستان ام‌روزی واقعاً همان چهارچوب های مرزی نیازمند برای تشکیل یک دولت را دارد؟ اگر دارد، این به اصطلاح داعیه‌ی پشتونستان خواهی چی‌ست؟ اگر نه دارد، پس چرا کشورش می‌خوانند؟ بی‌عدالتی‌ها، عمدتاً از سوی حاکمان پشتون بر دگر مردم غیر پشتون بوده است. نه برای پشتون خودشان. حتا در میان دشمنی های خود شان. چرا یک پشتون در زمان عبدالرحمان یا طول تاریخ می‌توانستاز پرداخت مالیات معاف باشد، به دلیلی که خویشاوندِ دست صدم آن ظالم خون‌خوار و همتایانش بود. داستان مشهور نامه نویسی مادر عبدالرحمان خان به حسین خان مستوفی المماک در کندهار را در تاریخ ها خوانده اید. در آن نامه، کاکا عبدالقادر را از خویشاوندان شاه خون‌خوار معرفی کرده و از پرداخت مالیاتش معاف می‌کنند. مانند سایر بسته‌گان قومی شان. افغانستان پشتونستی کدام زمان دولت ملی داشته است؟ منظور شما از محتوای جدید، همین تروریسم حاکم ام‌روز طالبانی تروریستی و ۹۵ درصد پشتونی است که با تروریسم حیات دارند و بی تروریسم ممات؟ سقوط دادندافغانستان یک برنامه بود به مجری‌گری غنی، کرزی و بادران ابرقدرتِ خارجی شان. ما، می‌‌دانیم که هزاران بار و با دادن قربانی های فراوان و احمقانه از پدران ما تا خودِ ما در خدمت پشتون بودیم و هیچ چیزی غیر از ذلت و از دست دادن همه سرمایه های مادی و معنوی خود نه دیدیم. این دردی‌ست که هم پدران نگون‌بختِ غیر پشتون و هم ما فرزندان بدبخت شان به دست های خود مان برای خود خریدیم. ما هم‌سنگران قبلی نه داشتیم. آنان همه غلامان دربار های پشتون یعنی غنی خرفت و کرزی بداندیش بودند. هم‌سنگران ما، مردمان ما و نسل جوان و میانه‌ی غیر پشتون اند که سطح آگاهی حق و ‌عدالت‌خواهی شان به کهکشان ها رسیده است. ما، ما در درازای سه صد سال کم و بیش، چیزی به نام گفت‌ومان ملی را ندیدیم.‌ از ملی بودن خبری نیست که نیست. چه رسد به گفت‌ومان. این‌ها شعار های عوام‌فریب و‌ روان‌گردان متأسفانه بر اساس همان دیدگاه پروپاکندای منفی، اثراتی به نفع افغان های افغانستان داشته تا غیر افغان‌ها.
خدمت هیکل صاحب یادآور می‌شوم، تا ایشان فراموش نه کنند که گفته‌ی ما، ما نه می‌شویم، حاصلِ کنش های سه صد ساله‌ی پشتون در افغانستان است. این یک گفتارِ تصادفی نیست. شعور کاذب، زاینده‌ی دیدگاه بی شعور و کاذب می‌باشد. که در مقاله‌ی مورد نقد شما آورده شده. مگر تاریخ را می‌توان با پرداز های لفاظی پنهان کرد؟ چه‌گونه سرطانی را سه نوع بسازیم که فرق میان سرطان‌زایی و سرطان‌گرفتای را پنهان کنیم؟ این سه نوعی سرطان، درست نزد کسانی اند که قدرت حاکمه را در دست دارند و برای بقای آن از هر نوعی خطاکاری و جفاکاری به دگران اجتناب نه می‌کنند. خودکُشی چیزی‌ست و کشتن کسی را چیزی؟ بلی. هزار هزار بلی.‌ برای مداوای سرطان های آورده شده در وجود مان، برای خشکانیدن ‌ریشه‌ی سرطانی و برای جلوگیری از انتقال آن به نسل های بعدی ما نه تنها رفتن به سوی جنگ مسلحانه بهترین نسخه است، بل مارش قهر آمیز، برای ایستا کردن عوامل بردن مان به سوی قهقرا نه تنها عاقلانه است، بل ضرورت است برای راندن لشکر جعل و جهلی که سی ده سال است، به یغماگری و کشتار و بدعت و همه آن‌چه ناصواب و کشنده و کثیف است به جان غیر از هم تباران خود افتاده اند. حکومت های توتالیتاریستی از آغاز تا حالا که گروه تروریستی تک قومی پشتون طالبانی خون اقوام غیر پشتون را مکیدند. ام‌روز در ساحات تحت نظر طالبانی که غنی برای شان شانه دستور باداران خود سپرد، هزاران خانه‌واده‌ی وزیرستانی جنوبی چه مارشی دارند؟ چرا دارند؟ این ملک پدر شان است؟ مگر آخرین بیانیه‌ی بایدن را نه شنیدید که طالبان عمدتاً پشتون را نوکران و مزدوران تحت امر خود معرفی کرد؟ پس، ما رفتن به جنگ مسلحانه را دیگر بخشی از مبارزات دوربردی خود می‌دانیم و به آن توسل می‌ورزیم. شاید شما یکی از آن پنج درصدی باشید که نگرش راستی هم‌کاری و هم‌زیستی را می‌خواهید و قابل ستایشید. مکر با آن لشکر های بی‌انتهای آورده شده‌ی به شدت بی‌سواد، بی تفکر و ادم‌کش حاکم قبیله چه می‌کنید؟ هرگز هم انتظار اطچصلاح شان نیست. ولی جناب شما هم تا کنون هرگز به طور صریح و‌ سریع از جنایات پشتون سیاسی ‌و مذهبی انتقاد نه کرده اید. همه مقالات شما عام است. سپاس‌گزاری دارم از بحث های شما که یک نوعی گفت‌ومان دو دیدگاهی میان من و شماست. بلی. نه تنها من که همه ملت می‌دانند،‌ در هر صد قاز سیاه تنها پنج تا قاز سفید تصادفی وجود دارند که کاری از پیش‌برده نه می‌توانند. بر خلاف دیدِ شما که به آن احترام دارم. من دگر هرگز باور نه دارم که چیزی به نام ملت و احد، کشور واحد و نظام واحد واقعاً ملی داشته باشیم. مگر کجای این عمل وحدت است و ‌ملت‌گرایی است که سه صد سال پشتون حاکم باشد و‌ دگران را که در این سه سال بر سکوی قدرت رهبری رسیدند با هزار حیله و نیرنگ از پا دار اندازند تا خود دوباره حاکم شوند؟ آنانی را که شما روغن‌فکر خوانده اید، خاینان کرد هم آمده در دور حکمای پشتون بودند بر ضد اقوام شان. اتحاد ملی‌یی وجود نه داشته و نه دارد و نه خواهد داشت که ما بر آن دل‌خوش کنیم. شما سخنان اخیر ملا ذبیح الله تاجیک‌تبارِ پشتو گفتار طالبان را شنیدید که دیدگاه کُد هیبت‌الله را اعلام. کرد و گفت پشتون اکثریت است و مسلمان تر از دگران و حق دارد حاکم باشد. در حالی که تاریخ نشان داده، این تاجیک ها بودند که اسلام را به پشتون یاد دادند و سلمان فارس رح اولین مسلمان پارسی بود. پس چه اعتباری بر این نوع گروهای قومی پشتون کنیم؟ جامعه‌ی را که من و همه غیر پشتون ها خواهانند،‌در موجودیت کشوری به نام افغانستان ممکن نیست. غیر از تجزیه. من و شما پیرامون چرایی ضرورت تجزیه هم بحث هایی داشته ایم. حالت اگر سقراط میرنده بود، همین مخالفان قدرت طلب عصرِ او، وی را اعدام کردند. در نتیجه سقراط‌ِ میرنده را کشتند. مجال نه دادند که خودش بمیرد. سرنوشت غیرِپشتون در افغانستان درست مانند سرنوشت سقراط است. با تفاوت این که پشتون، غیر پشتون را به نام حکومت و‌ گروه اسلامی خودش به کمک خارجی ها می‌کُشد، ولی سقراط را مردمان خودش و به صلاحیت خود شان.اخلاف میان خواهر و برادر یا دو هم‌سر پدیده‌ی ذاتی اگر نیست، کسبی که است. ولی شاید از هر میلیون یک حادثه. ولی در افغانستان چنین نیست. پشتون هر بار صدمیلیون بار یک انسان غیر پشتون را می‌کُشد. اگر سکوت کردی که هیچ و اگر صدا بلند کردی. متعصب هستی، جاسوس هستی، معاش‌گیر دولت های خارجی هستی. و پشتون سیاسی که همه عمر از پدر پدر نوکر و جاسوس بوده قهرمان است… پس خیر همه‌ی ما آن خواهد بود که هم‌سایه های خوب باشیم تا هم‌کشوری های ناخوب. بدرود