چرا آقای وکیل، وزیر خارجهی نجیب، شبها، پنهانی در بام وزارت خارجه میخوابیدند،
در آستانهی کامل شدن سال دگری از فرار آمریکا و رها ساختن کشور ما به دست طالبان عمدتاً پشتون تبار.
معاندان، همه نوشته های حقیر را مرور کنید تا بدانید که من دشنهی بُران برای بازگویی جنایات هرکس بدون حسِ تعلق تباری، زبانی و سیاسی میباشم.
از سوی من خاطر تان جمع باشد اما سالهاست ندیدم که بسیاریها باری هم به واقعیت ها تن در داده باشند، من افتخارات بزرگی با این لباس دارم که آراستهگی آن به تن هر کس و ناکسی نمیزیبد.
تکرار وحشت عبدالرحمان خانی در هرات در شمال:
تاریخ هروی برگهی ۲۳۸ «به حکم امارت چند هزار خانواری از طوایف وردک اطراف کابل باید به بالا مرغاب هرات بروند. اول مخالف بودند ولی بعد اطاعت کردند و رفتند. برخی ها هم خلعت عبدالرحمانی گرفتند»
این که چرا؟ ما، هرگز ما، نه میشویم؟ دلایل بازدارندهی ما شدنِ ما کدام ها اند؟ کدام عواملِ قدرتپرست، طراحانِ این ایستایی برای ناپایایی کشور شدنِ افغانستان اند؟
سرعت بیپیشینهی نقل و انتقالات و بستر سازی بُران پشتون های خیبری و پاکستانی در شمال افغانستان، همزمان با تحوالات رزمایشی و کشتار طالب غیر پشتون در شمال و سرعت ساختار کامل سازی کانال قوش تیپه و توزیع روند سریع و صریح زمین ها در شمال برای پشتون ها مایهی نگرانی همهی غیر پشتونهاست. این روند زیر نظارت و چشم دید و مداخلهی غیر مستقیم حمایتی جهان به شدت پیش میرود. شاید پیروزی های حالینهیی برای طالب حقانی و پاکستانی و پشتون هر دو سو داشته باشند. ولی ماندگاری که هرگز نه دارد. روزی، همه پشتون های پاکستانی و خیبری و جنوبی به زور بازوی مدافعان وطن و مقاومتگران از وطن ما رانده خواهند شد. ولی در کوتاه مدت پراکندهگی های در حال گسترش نیروهای دموکرات و آزاد اندیش دیروز و قرار داشتن بخشی از آنان برای سنگر های قوم اندیشی پشتونی یا حد اقل تمایل داشتن به آنان، قابل اندیشه است. ما در دوسال پیشا سقوط دادن قصدی رژیم توسط غنی و سپردن کشور به دست پشتونهای تیرهی خودش، نگران سفر های مخفی غنی، آن قلدر بیمناعت به غرب و جنوب غرب افغانستان بودیم. به همان دلیل مطرح کردیم که:
سفر پنهانی غنی به کندهار در غیاب رسانه ها و عدم حضور جنرال رازق، فرمانده رشیدِ
امنیهی کندهار و مخالف سر سخت پاکستان و سفر یک روز بعد رئیس ستاد ارتش پاکستان به دعوت غنی، چی معنا دارد؟ اهل خرد و تحلیل می دانند که فقط پروژه هایی است در حال عملی شدن علیه کشور. حد اقل تا افشا شدن دراز مدت موافقت رسمی یا غیر رسمی ولی حتمی ارگ برای ادغام رسمی ساحات قبایل به تشکیلات و حدودات صلاحیت حکومت پاکستان. و سپردن شمال افغانستان به پشتون و پاکستان را، کشور و مردم ما این فشار ها را تحمل خواهند کرد. ولی مطمئن باشند که غنی دیگر از چیزی به نام خط فرضی دیورند بحث نه کرده و علیه آن جزء تشریفات معمول ساخته گی جدل نه می کند. آفرین به غنی، خوب ترین مامور اجرائیه برای همه غیر از افغانستان است. این تشابه سکوت معنادار غنی خاین با خاینان در دههی شصت همخوانی دارد که با راه اندازی کودتا علیه رهبر، دکتر نجیب را حمایت کردند. تکرار آن را ما در دوران کرزی دیدیم. افشای حقایق اصلی و پنهانی نه گفته شده از اولویت های چپی های خاین به رهبر حتمی است. نه، دروغ بافی های خود مبرا ساختن از گناه. چنانی که پیش از این هم بار ها برای شان گفتهایم. چند تنی در تاریخ پنهان افغانستان حتا از زمان ظاهرشاه تا ثور ۱۳۷۰حضور فعالانه داشتند. اگر همچنان در سکوت بمیرند، تاریخ واقعی کشور و نقش بدکنشی های شان را با خود میبرند. مثلاً طارق، قادر میاخیل، جنرال محفوظ، صمداظهر و برادران شان، عمر مشهور به عمر خر، جبسر، توخی که راست بگوید، یارمحمد برادر مزدک، فرید مزدک، نوراحمد نور، سلطانعلی کشتمند که راست بگویند، دکتر بها، به خصوص در مورد دلایل فرار عارف طراح ترور حاجی سخی، سیدمحمدگلابزوی، عارف صخره، آقای وکیل وزیر خارجه، که به ویژه پیرامون دلایل خوابیدن چند شب و روز پیهم شان در بام وزارت خارجه بگویند و توضیح دهند که غیر از رفیق وحدت مرحوم، دگر چه کسانی به چه منظور شبها، پنهانی در بام وزارت خارجه میخوابیدند، پیشا فرار دکترنجیب، همه مسئولان امنیتی و سیاسی هرات غیر از رفیق روند که حقایق را در مورد شهادت رفیق جلال گفتند، رفیق غنی در بارهی متهمان و شاملان برنامهریزیهای سرگرمی دکتر نجیب موسوم به اسرار کارتهی پروان…دگران زیاد اند، ولیدانه درشت ها، همین ها. ما در بین خود هم بدون توجه به مسایل زبانی، جور نیستیم. وقتی من با برشنا خواهر گپ زدم، گفتند با یکی یا چند نفر صحبت کردم که کسی به نام عثمان نجیب تقاضای صحبت با من را کرده است. گفتند جانب مقابل برایم چنان تصویری از خودت داد که ترسیدم و به خصوص که گفت او از کارملی های بسیار دگه رقم اس کتیش ده عذاب میمانی. من برای شان گفتم، اتفاقاً برای من هم چنین گفتند که صحبت کردن با خودت ضیاغ وقت است. چون تو برادرت را کسی دگری رهنمایی میکند. مگر هر دو گفتیم حالا که ما یکی دگر را پرت و پوست نه کردیم و سخن گفتیم. به دلیل قراری که باهم گذاشتیم از نامبردن ها تا زمان معین خود داری میکنیم. پس آن آقا یا خانم کی بوده که از من برای برشنا یک هیولا تراشیده بود؟ یا بر عکس برای من. آنچه مربوط به دیدگاه رفیق طهماس گرامی میشود، شکی نیست که همه اقوام شریف افغانستان ظاهراً مشکلی با هم نه دارند. اگر چنین است ؟ پس اصل مشکل در کجاست؟ من دگر به این دیدگاه نگاه مشروط دارم. میگویم من تا زمانی با همه اقوام شریف در احترام کامل و متقابل و مساوات کامل و تقسیم عادلانه و مساوی قدرت و ثروت و انکشاف و توسعهی عادلانه و برابر به سر میبرم که خود شان را از قوم و قبیلهی من برتر بهتر نه دانند و سعی بر تحمیل خود بالای ما نه کنند. در آن صورت من خاک پای شان هستم. اگر یک سر مو خودشان را از من بلند بگیرند، من هزار یل بلند هویت خودم را ، از او بلندتر میدانم و در کارزار برابری تا جان دارم مبارزه میکنم. این را هم میدانم که نسل های نو حالینه و پس از من هم راه من را تعقیب میکنند. چون چیزی فوق از دگران نه میخواهند و دگران را هم فوق خود نه میخواهند. من هرگز زبان و قوم و قبیله ام را برتر از دگران نه میشمارم. ولی هرگز هم به کسی اجازه نه میدهم که خودش را مالک و من را بردهی خپد بشمارد حتا در رفاقت های شخصی. من سال هاست که به فرزندانم و اهل و بیت خودم توصیه کردم و میکنم که در مراودات برای احقاق حقوق شان در یک دست سلاح مدام آمادهی شلیک بر کسی را داشته باشند که قصد شلیک بر آنان یا خوردن حق شان را دارند. برای من دگر زندهگی مدنی بدون سلاح و قوت در کشوری مثل افغانستان معنا نه دارد. در تجارت باسلاح باش، در سیاسیت با سلاح باش، در منازعات حقوقی با سلاح باش. ولی سلاح خود را در موقع که برای خردورزی نه باشد، به کار ببر. ما دیدیم که در افغانستان هر کسی سلاح داشت اگر عقل داشت یا نه داشت زور داشت. من دگر نه میخواهم زورمندی برای آن که سلاح دارد حق فرزندم را بخورد. اگر روزی هم برگردم، فقط با سلاح عقل و سلاح گلوله. به نبرد کسانی میروم که تا دیروز فکر میکردم انسانیت خوب است ولی آنان نه دانستند. برای نسل جدید تاجیکان هم توصیهی من است که پس از این بدون سلاح گرم، سلاحخرد کارا نیست. هم سلاح خرد داشته باشید و سلاح گرم.
من با دوستان مطرح کردم که: ۹۹در صد پشتون سیاسی را اگر با قرآن هم برادر بخوانی از تو نه میشوند. رفاقتی که نه دارند. دنبال شهرنشینی بودن و اروپایی بودن و اروپایی شدن شان نه روید. کسان زیادی بر علیه من شوریدند. چون اصل متن را یا درک نه کردند یا از فهم شان بلند بوده. در حالی که فقط یک دیدگاه عادی و واقعی و حاصلی از تجارب خودم بود. و یک حقیقت تلخ. چون به شمول دههی شصت چندین صدها نفر مستحق تر از این خان و آن خان و این جان و آن جان و هر خان و هر جان دیگر در ارتش و تمام بدنه های دولت ها بودند ولی بیواسطه. ۹۵درصد پست های دیپلماتیک و داخلی به قلدران تاجیک تبار بود و بی واسطه اگر فیلسوف جهان هم بود کاری برایش داده نه میشد. اینجا تنها پشتون سیاسی ملامت نیست. اینجا همه مقامات اقتدارگرای غیر پشتون به خصوص تاجیک هم هزار مرتبه ملامت و ظالمتر به تبار خود بودند. از همهی شان آزمون همان مسلک را بگیرید. به جزء یکی دو تا سه فیصد آن هم به مشکل نتیجهی را آزمون از صفر صفر هم نمیگیرند. 98 فیصد رهبر نماهای تاجیک تبار هرگز حق جوان و مستحق تاجیک را برایش ندادند. چون از خانهوادههای شان بیرون نه میشدو هنوز کمبود میداشتند. و پشتون ها که هرگز سیاستمداری را از گاوداری قبیلهیی متفاوت نه دانسته و مدام غوغاگر بوده و طغیانگر و جنگ آفرین.
نمونه بدهم که چرا به پشتون سیاسی اعتباری نیست؟ چه کسی دکتر نجیب را بالا کشید؟ ببرک کارمل. چه کسی علیه کارمل خنجر کشید؟ دکتر نجیب، چه کسی حفیظالله امین را بالا کشید؟ نورمحمد ترهکی، چه کسی ترهکی خفه کرد؟ حفیظالله امین. چه کسی تنۍ را بالا کشید؟ دکتر نجیب. چه کسی بر علیه دکتر دشنه کشید؟ تڼۍ. چه کسی از دکتر نجیب در مقابل گلبالدین و کودتایش با تنی ایستاد و دفاع کرد؟ همه غیر پشتون های سیاسی. دکتر نجیب چه کسانی را در و معامله با گلبالدین میفروخت؟ همهی غیر پشتون را با حزب و قوای مسلح پشتون درانی را. چه کسانی به ببرک کارمل خیانت کردند و در پهلوی نجیب قرار گرفتند؟ از کشتمند تا مزدک و از وکیل تا نجمالدین کاویانی همه. چه کسی همهی اینان را از دربار خود راند؟ دکتر نجیب. چه کسی به کرزی و غنی باور و خدمت زیاد کرد؟ مارشال فهیم. چه کسی مارشال فهیم را کشت؟ کرزی و غنی مشترکاً با آمریکا و ذلیل زاد، چه کسی از غنی حمایت انتخاباتی کرد؟ دوستم. چه کسی دوستم را از کشور و دفتر تبعید کرد و تا امروز رنگش را گم کرد؟ غنی و کرزی. چه کسی شاهدی داد که کرزی چند بار تقاضا کرد تا امریکایی ها یا دوستم را خود شان بکشند یا اجازه دهند او بکشدش؟ ذلیلزاد در کتاب فرستاده. چه کسی شاهدی داد که کرزی برنامهی امحای جمعی فرماندهان و جابه جایی انتقالات پشتون را به شمال داشت؟ وزیر دفاع آمریکا در زمان بوش. چه کسی دکتر نجیب را از سقوط حتمی نجات داد؟ جنابان عظیمی، دلاور، بیگی، سیداعظم سعید، بابه جان، مصطفای قهرمان، جلال رزمنده. دکتر چه کسی را کشت و چه کسانی را سلب صلاحیت کرد؟ جلال را کشت و متباقی را دنبال نخود سیاه فرستاد. چه کسی میخواست امرالله صالح را که بردهی فرمانبردار تر از او نه بود به طالبان تسلیم کند؟ غنی. چه کسی از چه کسانی در چند ورق نوشتهی قلمی خود شکایت کرده که منی حقیر آن را اولین بار به دست آوردم و نشر کردم؟ دکتر نجیب، از آقایان سلیمان، لایق، وکیل، فرید مزدک، جنرال صاحب های مقتدر آن زمان نبی عظیمی و سید اعظم سید و فتاح و دگران. اگر بنویسم شام صبح میشود. بیایید آرمانی و مقطعیی بحث نه کنیم که چهار تا آدم ما را خوب بگوید. بحث ما رفاقت شخصی نیست. حتا برای برخی پشتون ها و تاجیک ها هم اگر منافع شان را رعایت نه کنی از تو روگردان میشوند. من بهترین رفقای شخصی پشتون داشتم و دارم. پسا اوج گیری این موارد فقط دو نفر شان با من باقی ماندند. که برای حفظ امنیت شان نامی از آنان نه میبرم. ولی دگر همه پشتون تبار چه که حتا حزبی های ترسوی تاجیک تبار با من سلام خود را قطع کردند. همین چند ساعت پیش، یک حزبی هفتاد آتشهی پرچمی در وتساپ برایم نوشت که رفیق عثمان چی پشت دفاع کارمله گرفتی، او خودش یک پشتون بود. من کوتاه برایش نوشتم، پس من متعصب نیستم، چون از یک رهبر پشتون تبارم دفاع میکنم. برایش نوشتم که کارمل صاحب در حیاتش به من چه داده بود که حالا بعد از مردنش بدهد؟ ولی من به حیث یک انسان با رسالت اخلاقی خوبی ها و بدی های رهبر را غربال میکنم. میبینم که بدی هایش بسیار کمتر از هزاران خوبی هایش بود. پس از او دفاع میکنم، دفاع سیاسی. از مسعود و ربانی دفاع میکنم دفاع هویتی. از هر رفیق و دوستی که مربوط سیاست دیروز من بوده باشد، دفاع میکنم بدون در نظر داشت حس تعلق قومی و زبانی تباری، تازمانی که من و هویتم و زبانم و مردمم و رهبران اصلی سیاسی و رفقای سیاسی و شخصی و تباری یا غیر تباری من را اهانت نه کنند.
این ها همه مستلزم شور و جدل اند. با آن که دیدگاه های متفاوتی در این بحث ارایه شدند یا شوند. ولی من بسیار خوشحالم که سنگِ بنای مباحثی اینچنینی مدام تقویت شده بروند تا درخت با حاصلی از خواست همهی مردم عزیز افغانستان داشته باشیم. ولی آنچه که کمبود کلی در این اندیشهگرایی و دیدگاه پردازی به عنوان یک خلاء محسوس است،. یا نخواندن کامل این دو سطر است یا توجیه نادرست غیرعمدی آن. در غیر آن من سال هاست، نقدی، در درآمد های کاری پشتون سیاسی دارم. همان گونه که قلدران سیاسی دگر اقوام، از جمله تاجیکتباران را مدام نشانه گرفتهام و خواهم گرفت. ولی به یادداشته باشیم اگر ما اندیشه و سیاست و ذهنیت راندن دگران و کرسی طلبی به خود داشته باشیم، هیچ کدام ما کاری از پیش برده نه میتوانیم.چنانی که در سه صد سال اخیر به طور کل و در ۱۵۰سال اخیر به طور خاص و در ۲۴سال پسین به گونهی خاص خاص نه توانستیم، حاکم بر دگران و قایم بر قدرت قوم خود شویم. دیدیم که پشتون سیاسی متعهد و پرچمی هفتاد رویه چطور از سنگر بزرگ اندیشی ملی به پناهگاه قومی و پشتونیستی جهیدند. از عبدالله نایبی بپرسید که حالا در خط پرچم تو حزب ما توحزب قهرمان ما است؟ از دکتر حمیدروغ بپرسید که همان حمید روغ دوران روزنامهی پیام است؟ از نوراحمد نور بپرسید که همان نور احمد نوری است که با خیبر به مقابله برخاست و رهبری نظامی حزب را از او گرفت؟ از سیدمحمد گلابزوی بپرسید که همان خلقی وفادار سیاسی باقی مانده یا پشتون اولویت اوست؟ از از بازمانده های میرصاحب کاروال بپرسید که برای تڼۍ در زیر عکس کارمل صاحب در دفتر خودش راجع به تاجیک ها چی گفت و تنی که آن زمان رییس ستاد ارتش بود وفکر میکرد ترجمان روس پشتو نه میداند برای کاروال چی گفت؟ اینان در قدرت گیری یکی اند و در قدرت داری دشمن یکی دیگر و در حالات فورس ماژور بر ضد تاجیک تباران متحد و یکدست. حتا همان هایی که از پشتو الفبا را هم نه میدانند.چرا بیشترین خلقی های پشتون و پرچمی های پشتون کاسه های داغتر از آش کرزی و غنی و ذلیلزاد بودند و حالا از طالب ها اند؟ چرا هیچ پشتون خلقی با حکمتیار و حفیظالله امین جانی مخالف نیست؟ یک فیصد پشتون پرچمی که همه چیز را میداند و حقنگری دارد از آن یکفیصد پشتون تحصیل کرده هم روز بدتر دارند چون تربور های اصلی و فرعی شان آنان را میکوبند. مثال مهمش همین غوغای اخیر دکتر صاحب ناشناس است. وقتی با مهربانو منیژه نادری در غیبت عقدهگشایی علیه ببرک کارمل سخن گفت همه پشتون سیاسی استقبالش کردند. سه روز پس که جنایت آقای حبیبی در مورد پټه خزانه را افشا کرد،حالا از پشتونولۍ هم بیرونش کردند. در حالی که بیشترین اینان از لحاظ قومی به قوم پشتون مربوط به ناشناس مزدوری بیش. نیستند. یا داعیه داران پشتونستان از روزی که پاکستان توسط آمریکا و غنی افغانستان را به طالبان پشتون تسلیم کرد و رهبری را تا دریای آمو دارد، چرا حالا از داعیهی پشتونستان خواهی دفاع نه میکنند و سکوت اند؟ یعنی به مرامی رسیده آن که کارشناسان سال ها پیش میگفتند پشتون سیاسی اتک را بهانه کرده، متک را هدف دارد و آمودریا را خیال تسخیر. و چنین شد. چرا جنبش پشتون منظور پاکستان از تپایش ایستاد؟ مهربانو نبیل، مردم کاه نه خورده اند و در طویله بزرگ نه شده اند، مردم سیاست را میدانند. کنفدریشن سی سال پیش پشتون افغانستان و پاکستان به رهبری غلام بچهی پاکستان یعنی حکمتیار و غنی و کرزی و عبدالله و خلیلزاد نتیجه داد. پشتون سیاسی افغانستان و حالا بیشترین مردم عام آن هم هیچ چیزی غیر از بردهگی دگر اقوام نه میخواهند. اگر همین مقاومت تاجیکان ولو کم نفس هم نباشد، هر زن دختر تاجیک تباران بار دگر به یغما برده میشوند. برنامههای پشتون اسکانی به نام پشتون مخالف پاکستان چه نیاز است که در افغانستان آن هم در شمال نهادینه شود؟ این ملک از پاکستان است که با دولت پاکستان برای انتقال مخالفان پاکستانذاز مرز های پاکستان به شمال افغانستان موافقه شده باشد؟ مردم پاکستان آدم اند و راحتی میخواهند و مردم شمال افغانستان نه؟ این کانال قوش تیپه این قتال بدخشان، این سفرهای خلیفه به شمال، این برنامه سازی های غرب و اروپا در اسلو برای حمایت از طالبان و مغشوش ساختن اذهان مردم از نقل و انتقالات پشتون ها به شمال همه و همه برنامه ریزی شده اند. اگر صد فامیل از پشتون خیبر را بیاورند صدهزار خانهدار از پشتون جنوب را به شمال اسکان میدهند، مگر این عصر نه عصر عبدالرحمان خانی است که بالا مرغاب را و شمال را محمدگل مهمند اشغال کند، و نه خواب بودهگی مردمان قرن نزده و بیست. شاید در کوتاه مدت هرکاری بتوانند، اما در دراز مدت هرگز. پشتون باید بداند که ما کشور خود را اشغال شده از سوی پاکستان و سپرده شده توسط پشتون به پاکستان میدانیم و بدان جهت مبارزه بر ضد نیروی نیابتی طالبانی و پاکستانی و پشتون خاینی که در خط فاشیسم پشتونیستی آن را فرض عین میگوییم. اگر برخی ها دلیلی دارند بیاورند تا ما قانع شویم. تیر جهیده از کمان نقد ما فقط به رهبران هر قوم و قبیله است که وطن را به این حال رسانیدند. من هرگز با مردم شریف و عام کشور از هیچ قومی عناد ندارم. برای خاطر جمعی شما عرض میکنم. من از نسل پشتون بارکزایی هاستم. مُلک پدرانم شهرستان ارغستان کندهار است. همه قوم های محترم ما بارکزایی تخلص دارند و من برای رهایی از وابستهگیهای قومی چنان تخلص را قبول نکرده و به خانهواده هم توصیه کردم. و میگویند متأسفانه در نسب چهارم به سلطانمحمد طلایی میرسیم. پس پشتون تر از من هم کسی نیست. من نه میگویم که رژیم تحت رهبری کارمل فقید کمبودی نه داشت. تبعیضی نبود یا کوتاهی دیده نه میشد. بلی همه وجود داشتند ولی هرگز تبعیض برنامهریزی شدهی خاص که حمایت رهبر یا سیستم را داشته بوده باشد، مطرح نبود. برخی امتیاز دهی ها و امتیاز گیری ها در زیرمجموعه ها دیده میشدند که اعضای عادی حزب و دولت از آن ها محروم بودند. مثلاً:
از کاستی های تشکیلاتی و صلاحیت ندانمی های دههی شصت، هدف من برخی ارجمندی هاست. مثلاً صمد خان برادر زادهی آقای نور، یا شفیع غرنۍ پسر آقای بارق، نزد من سرباز بودند، پسا ختم سربازی دپلومات ها شدند. مانند اینان تعدادی وابسته به مقامات. درست است که در تصمیمگیری های پدران و کاکا ها یا ماما های شان نقش اثر گذار نه داشتند. ولی بی صلاحیت هم نه بودند. من روزی دفتر رفتم که آقایان صمد و شفیق سرباز های تحت اداره و امر من نمونهی کارت های ژورنالیست های نظامی را با خود آورده اند. پرسیدم این ها چیستند؟ گفتند: ما همراه رفیق خلیل و رفیق باور هم گپ زدیم. آنان هم قبول کردند. رفیق خلیل عنایت آن زمان معاون ریاست تبلیغ و ترویج ریاست عمومی سیاسی ارتش و رفیق شیخمحمد باور معاون اول بودند و دگرجنرال فعلی جناب پایندهمحمد ناظم بریدمن آن زمان و رفیق من از دورهی فرقه ۸یاور رفیق باور بودند. من گفتم به اجازهی کی این کار را کردید؟ نه من، نه حقیقی صاحب و نه رفیق عارف عزیزی هیچ کدام ما خبر نه داریم. شما سربازان ما هستین یا آمران ما؟ سکوت میان ما در دفتر نشرات نظامی رادیو حکمفرما شد. من آن کارت ها گرفتم و نزد حقیقی صاحب رفتم. جریان را عرض کردم. آدم بسیار با اخلاق و نرمی بودند، کمی هم محافظهکار. به من گفتند، پشتذتی گپ ها نه گردم. گفتم، اینجا میرزاقلم ما را زیر دست سربازان ما توظیف میکند تا کست های شان را ببریم بیاوریم و آنجا، ما خبر نی سربازان خودشان کارت هویت ترتیب میکنند حتا با مقامات هم گپ میزنند. من که قبول ندارم. راست وزارت دفاع رفتم، استاد حقیقی آمر صاحب من هم مجبور با من رفتند. تصادفی دفتر باور صاحب کدام جلسه داشتند، ما که داخل شدیم تا پس خارج شویم، رفیق باور هدایت دادند که داخل برویم. در همان جلسه اشتراک کردیم. باور صاحب از استاد پرسیدند چرا نزد شان رفته ایم؟ استاد پاسخ دادند، ضابط صایب رفیق عثمان کدام گپی داره، باور صاحب که میز کاری شان، جانب شرق اتاق بود، به من هدایت نشستن در چوکی کریم شاه خان مدیر توزیع نشان ها و مدال را دادند. من هم در چوکی که شمال اتاق و نزدیک میز باور صاحب بود،نشستم. هدایت دادند که عرض کنم. من جریان را توضیح داده و گفتم اینه صایب نام های شان. صحبت من را قطع کرده، با دست راست شان اشاره فرمودند که نام های آن سربازان را در مجلس نگیرم و به دفتر شان بسپارم. هدایت هم دادند که کارت ها باطل شوند. اگر چه نمونه بودند. فهمیدم که فهمیده بودند نام های آن سربازان چیست؟ جالب بود وقتی فردایش به دفتر رفتیم، آقایان صمد و غرزۍ شاکی بودند که چرا از آنان شکایت کرده ام؟ با غرور هم گفتند که ما از همه چیز خبر میشیم. یعنی جاسوس داریم. پست های خارجی در دهه هفتاد از سوی مجاهدانی که حکومت داشتند همین گونه بود. دکتر صاحب لفرایی در رأس بودند. در دورهی کرزی که کرزی هنوز نادان قدرت بود، با وجود پیشینهی کار در وزارت خارجه، عقل نه داشت. عبدالله جان و ضرار جان اسپنتا جان و در دوران غنی ابتدای کار صلاحالدین جان، تا که توانستند خودی های بیسواد و کم سواد مانند خود را به کرسی های دپیلوماتیک کشور ها فرستادند. کرزی که هوشیار شد و عبدالله که مهر تایید کامل بردهگی و جاسوسی به آمریکا را دریافت چنان کرد. کرزی که بعد ها متوجه شد و غنی که قدرتمند شد دگر باز نه تاجیکی مقرر شد و نه ازبیکی و نه هزارهیی حتا نه پشتون بیچارهی با سوادی که میتوانند خود غنی و صلاح الدین را سال ها درس بدهند. درست که خدا غنی را خیر بدهد از صلاح الدین دستمال کاغذ احتیاطی ساخت. ولی حالا بیشترین اما را بگیرید. از هر نمایندهگی کشور ها فقط یک یا دو نفر که به اساس شایستهگی مقرر شده بوده باشند. همه به اساس واسطه برگزیده شده بودند. بدرود.
نوشتهی محمدعثمان نجیب