پسا انتشار کتابنمای پروندهی ناپدید بود که نام هایی بر سَرِ زبان ها افتادند. ارچند پرداختهای موشکافانه و یا کلینگری های محتوای کتاب به همان پیمانهی سرهسازی ها، به شناسایی و تبلیغ ناخواستهی کتاب به نفع خالق کتاب و رابط های آن انجام یافتند که درونمایهی کتاب به جای خدمت، ضربات سختی به شخصیت استاد خیبر شهید وارد کرد.بیشترین محتوا در کتاب سیاسنگ بر میگردد در معرفی استاد به عنوان عامل نفوذی یا طرفدار رژیم داود در حزب.
در این روز هاست که هیاهوی داود خان بلند است. همه از داود گفتند، نامه های منتشره سفارت آمریکا در صفحات اولیهی کتاب و تحلیل های احمقانهی دستگاهجاسوسی آمریکا از داود و حتا تعریف های کاملاً جاهلانه و طرفدارانه از نبوغ!؟حاکمیت داود در وجود داود مضحکههایی بیش نیستند. او اگر افکار به ظاهر مترقی داشت، ولی هرگز افکار و عمل ملی اندیشی نه داشت و بر خلاف شعار حل
مسئلهی ملی، فقط در پی اقتدارگرایی شخصی خود و برتریجویی در بین همتباری های خودش و رقابت کاکازادهگی ها بود که از آنها سر بر آورده و خود را در محصورهی یک تنگنای اعمار شده در ذهن و خیالات خود میدید. و یک بخشی از کارکردهایش هم مربوط میشود به بخش دگری از اختلافات درون محوری و حسادت های خانوادهگی اش. با ظاهرشاه. تا آنجا که ظاهر شاه گویا شوخیگونه دو بیتی در ضمن تبریکی دادن به داود خان، برایش نوشته بود که به دلیل عریان بودن آن من از ذکرش خودداری میکنم. تاریخ اشتباهات بزرگ او را فراموش نه میکند. فقط کاری که داود کرد ظاهر نظام شاهی و خانواده گی سلطنت را به جمهوری شخصی تبدیل و قدرت را از اولادهی کاکا و خسربره به خود ودودمان درجه اول خود منتقل نمود. نامِ نظام جمهوری، اما قدرت مطلقه همچنان در دست همین آقا بود.
حیف است که حاکمان استیلاگر قبیله هیچ به حقیقت رو نه می آورند، ولی همه بدبختی ملت از جانب همین ها استند. هیچ رویکرد تعریف شدهیی از سوی سیاستزده های چپ در کتاب دیده نه میشود که بگوییم هیولای ترسداودخان بر چهره های آنان مسلط نبوده باشد. ولی این راویان داودهراس و کارمل دشمن ناخواسته حقیقت قهرمانی ببرک کارمل رهبران شان را در موضعگیری قاطع برضد داود و رژیم او تبلور داده اند. شاید پس از خواندنِ این نوشته عقل بر سرهای شان بیاید که کاروان مردار مراد شان برعکس خواست شان طی طریق کرد. در طول ده هال سال مبارزات سیاسی بود که حزب از داشتن مهره های سستعنصر هیچگاهی نفسِ راحت نهکشید. دنبالهروی های دوگانه و چندگانهی ارکان رهبری و عضویتی در رهبری حزب نفسِ بیاعتمادی عمومی در حزب را به تپش انداخت و این کتاب بیشتر شهادت دادن یکی برضد دیگریست تا روایت خیبر محور و چرایی شهادتِ شان. مهره ها و ستون پنجمی های حزب هم در آن زمان درست مانند ستون پنجمی دوران بیست سالهی جمهوریت های قومی و گروپی و فسادپیشه و زنبارهی کرزی و غنی بوده است. از کریم میثاق تا کریم باثاق و از امینِ سفاک تا لایقِ ناپاک. همه برای تبر زدن به بندهی حزب آموزش دیده بودند.
دیدیم غنی حالا روح پدران و نیکه های خود را زنده کرده و تا آنجا در خیانت به مردم تجربه کسب کرد که در کمتر از یک ساعت همهشیرازه های دو دههی پسین از بیخ ویران کرد. در این ویرانگری های سیاسی داخل حزب و کشور باز هم همان تیره های گونهگونِ اندیشهپرداز تئوری توطئه و برتری
خواهانهی پشتون است که برای حفظِ هژمونی دایم حاکم قومی پشتون آن هم پشتون غلزایی و در مجبوریت اتحاد کاذب و شکننده با پشتون درانی یا برعکس تبلور مییابد. ورنه هر عقل سلیم می داند بدبختی نزدیک به سه صد سال اخیر وطن به دوش سالاران قبیله و سلطه گرایانی است که هرگز با حوزه های تمدنی و شهروندی کشور و جهان آشتی نه کردند و آشنا نه شدند و نه میشوند. و نزدیک به هفت دهه حاکمیت مستقیم و غیر مستقیم خانوادهی نادر بدبخت به شمول همین داود خان نیز در سیر تکامل جامعه اثر گذار منفی بود. با آن که از منظر اجتماعی آنان از قبیله بریده بودند و فرهنگ متعالی شهرنشینی کابلی را از بومی های کابل و پارسی سرایان و پارسیتبار ها آموخته بودند و فارسی کفتار شده بودند، ولی هرگز از تعمیم افکار پشتونیسم در کشور دستبردار نه بودند. جاهلانِ انسانیت و نادان های سیاست امروز هم به متحجرترین حالت تمثیل قبیله در ارگِ لمیده اند. تروریست های گندهیی که همین داود بدبخت بیشترین های شان را یا در خیبرپښتونخواه صاحب تذکرهی افغانی و اوراق شناسهی هویت پشتون داد که. حالا حاصل آن را دَرَوْ میکنند و تروریسم بینالمللی طالبانی پشتون جنوبی و جنوب غربی و شرقی را بالای ملت تحمیل کرده اند. آنان به پشتوانهی خارجیها بادار های شان در زمان های مختلف و زمان های کرزی دزد و جاسوس و غنی متفکر تراش شدهی دستگاه جاسوسی جهان آمیخته با گند تعصبِ تفکری در کشور عوام فریب تر از آن اند که تصور میشود. حالا یک دست آورد ملموس از کارنامه های بنیادی داود خان تان را که قهرمان پوشالییی بیش نیست بنمایانید. تاریخ مبارزات سیاسی افغانستان آمیخته از شرح غم بار این چنین افراد است. نمونه ی بارز آن غنی را می توان نمایاند.گوشه یی از خاطرات قادر خان مرحوم در مورد قومگرایی این سردار قبیله را بخوانید که گزارش نامهی وزین افغانستان نشر کرده است. البته تاریخ حقیقی کشور هزاران همچو مستندات بی انکار دارد که این ها به خاطر وفا به قبیله هیچ گاه به قول شان نه میایستند. پس در معادلاتِ ردیابی جنایات داود خان کوتاه نیاییم و کشور را و تاریخ کشور را فدای عواطفنگری کاذب خود نه سازیم.
نوشتهی محمدعثمان نجیب