(پيرامون تأسيس حزب دموکراتيک خلق افغانستان وسقوط حکومت
جمهوری افغانستان درآغازسال دوم دهه نود ترسايی)
عبدالواحد فيضی
بخش دوم
خوانندگان گران ارج!
شما در بخش اول اين نبشته حقايق را از قلم و زبان بزرگترين تاريخ نگاران نامدار اين سرزمين دريافتيد، که رهبران ح. د. خ. ا، برخلاف تهمت زنی های توهين آميز فقير محمد ودان؛ از کاخ کرملين مسکو؛ "برنه خاسته"؛ بلکه از متن نهضت مشروطيت سوم واز ميان جنبش محصلان کابل، پس از رهايی از زندانهای مخوف و مرگبار خانواده ی حکمران (محمد ظاهر شاه و محمد داوود خان) سر برافراشتند و سنگبنای اين حزب را در يک جلسه ی تاريخسار کشور، با شرکت 27 تن نمايندگان منتخب حوزه های حزبی شهر کابل گذاشتند و سپس برنامه ی علمی آن را پيرامون بوجود آمدن تغييرات و تحولات اجتماعی درافغانستان از طريق تشکيل دولت دموکراسی ملی، دروجود سلطنت مشروطه، تنظيم و در جريده ی خلق بدست نشر سپردند.
در متن مرام نامه حزب؛ سلطنت مشروطه ـ قانون اساسی و ارزشهای دموکراتيک مندرج آن را پذيرفتند و با استفاده ازاين ارزشها در انتخابات دو دوره ی ( 12 و 13) شورای ملی شرکت کردند و زنده ياد ببرک کارمل منشی کميته مرکزی و يک تن از بنياد گذاران هسته ی مرکزی حزب با شماری ديگر بحيث نماينه های انتخابی ازجانب شهريان کابل و شهروندان ولايات به مجلس نمايندگان مردم (ولسی جرگه) ، برگزيده شدند و تا سقوط نظام سلطنتی ازحقوق و آزادی های دموکراتيک مردم و خواستهای مبرم و حياتی جامعه ی افغانستان و موکلين خويش از تربيون شورا و برون ازآن، دفاع نمودند و بخاطر زدودن رنجهای بيکران مردم ستمديده ی کشور، بگونه ی مسالمت آميز و بدون هيچگونه خشونت وستيزه جويی ، کار و پيکار نمودند.
رهبران ح. د. خ. ا حتا در رويداد خونين دو تن اعضای اين حزب (عبدالرحمان در مرکز ولايت لغمان وعبدالقادر در ولايت هرات) توسط اشرار بی فرهنگ، که از جانب سردارعبدالولی داماد و پسرعم شاه حمايت می شدند، به روز روشن و بصورت بی رحمانه به شهادت رسيدند؛ دست به هيچ گونه حرکت انتقام جويانه نزدند؛ بلکه از حکومت خواستند تا قاتلان اين دو فرزند حزب و ميهن را دستگير و به پنجه ی قانون و عدالت بسپارند.
فهميده شده نتوانست، که آقای ودان واژه ی "افراطی" را از کدام حرکت اين حزب برداشت کرده و چگونه آن را بر زندگی قانونمند حزب برچسب زده است. شايد از زبان گردانندگان" بی. بی. سی. ـ صدای امريکا و نشرات آلمان" ويا مطابق سپارش سازمانهای استخباراتی جهان سرمايه (" سياه " ، انتلجنس سرويس ـ موساد و " آی. اس. آی") به نرخ روز برداشت کرده و برای خوشنود ساختن آنها اين واژه را، مورد استعمال قرارداده است.
اکنون برمی گرديم به چرندگويی های ديگر آقای ودان که در مورد کودتای 26 سرطان 1352 و قيام مسلحانه ی هفتم ثور 1357، بدون اينکه روی علل و عوامل سقوط سلطنت، که در بخش اول اين مقال پيرامون آن، توضيحات لازم و فشرده ارائه گرديد؛ و همچنان ظهور و زوال نظام جمهوری سردار محمد داوود، مرور کارشناسانه کند؛ با غرور کاذب دانشمآبانه(!) به داوری نشست و درفشانی(!) کرد.
آقای ودان، آن گونه که قبلاً تذکار بعمل آمد، دريک بخشی از درفشانی هايش اينگونه تهمت را برحزب برچسب زد:
سلطنت سه جريان افراطی آتی را در معامله با ابرقدرت ها اجازه ی فعاليت داد:
1 ـ حزب دموکراتيک خلق افغانستان در پيوند با يک ابر قدرت بزرگ، يعنی اتحاد شوروی؛
2 ـ شاخه ی ديگر چپی های افراطی "شعله جاويد" در پيوند با چين...
3 ـ نهضت اسلامی را بنابر پروگرام ايجاد کمربند سبزی که توسط آن اتحاد شوروی را احاطه کند، برای ايالات متحده ی امريکا امتياز می داد....»
وی درادامه پارا فراتر گذاشته گفت: هرسه جريان وفادار به آرمانهای خود نمی مانند؛ بلکه مداخله می کنند در مسائل نظامی....»
تا جايي که بخاطر دارم و دراثار شمار زيادی از نويسندگان تصريح شده است؛ برای نخستين بار کار سياسی درميان افسران ارتش و پوليس توسط استاد مير اکبر خيبر يکتن از رهبران حزب،( که آقای ودان و ساير باند جنايت پيشه نجيب الله زير نام وی از آغاز دهه هشتاد تا ايندم تجارت سياسی و دستبرد به تاريخ حزب را، پيشه کرده اند)، پس از رهايی وی از زندان و انجام وظيفه بحيث استاد در اکادمی پوليس،با استفاده از روابط باهمی با هم کلاسی هايش در دانشگاه نظامی، آغازکرد و تا سال 1355 و برگزاری کنفرانس حزب ادامه داشت.
چنانچه جمال الدين موسوی يکی از شخصيتهای معروف کشور، تحت عنوان " ميراکبر خيبر نظريه پرداز سوسياليست"، به تاريخ 17 اپريل 2018 در سايت " بی.بی. سی" چنين می نويسد:
« میر اکبر خیبر در سال ۱۳۰۴ خورشیدی در ولایت لوگر در خانوادهای کشاورز به دنیا آمد. اوبعد از تحصیلات ابتدایی وارد دبیرستان (لیسه) نظامی شد و بعد تحصیلات عالی را در دانشکده افسری (حربی پوهنتون) ادامه داد. خیبر در کنار تعلیمات نظامی به مطالعات سیاسی پرداخت و مانند شمار زیادی از روشنفکران افغانستان در دهههای سی و چهل خورشیدی، به مارکسیسم علاقمند شد.
ازاین به بعد او یکی از افرادی بوده است که چه به شکل مخفیانه وچه علنی به نفع جریانهای فکری طرفدار سوسیالیسم و مارکسیسم فعالیت کرد. این فعالیتها باعث شد که به زندان بیفتد و در زندان نیز با شماری دیگری از چهره سیاسی چپگرا آشنا شود.
بعد از آزادی از زندان تماسها و روابط خیبر با همفکرانش گستردهتر شد تا اینکه او و سایر چپگرایان طرفدار مارکسیسم اقدام به تاسیس تشکیلاتی مخفی برای عضوگیری از میان روشنفکران خصوصا افسران جوان کردند....
میراکبر خیبر یکی از نظریه پردازان برجسته حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود. این حزب به زودی دچار اختلاف شد و دو سال بعد جناحی از آن به نام جناح "پرچم" تحت رهبری ببرک کارمل انشعاب کرد. خیبرعضوکمیته مرکزی این جناح و رئیس شاخه نظامی آن بود. ازاین به بعد همواره حزب دموکراتیک خلق افغانستان با دو جناح "خلق" و"پرچم" در صحنه سیاسی افغانستان حضور داشت....
بعد ازاینکه در سرطان/تیرسال ۱۳۵۲ محمد داوود با یک کودتای بدون خونریزی نظام سلطنتی را به نظام جمهوری تغییر داد، حزب دموکراتیک خلق افغانستان خصوصا جناح پرچم از این اقدام پشتیبانی کرد.
محمد داوود به عنوان رئیسجمهوری جدید نیز متوجه گرایشهای موجود در دو جناح حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود و با آگاهی از افکار وعقاید خیبر، تماسهای نزدیکتری با خیبر داشت.
در حالیکه رابطه افغانستان و اتحاد شوروی در اواخر حکومت داوود به سردی گراییده بود و اختلافات حزب دموکراتیک خلق افغانستان هم با داوود روز به روز بیشتر و بیشتر میشد، خیبر در جناح پرچم خواهان حمایت از محمد داوود و حتی انحلال جناح پرچم بود.
این اختلافات در جناح پرچم به نفع ببرک کارمل رفع شد و مجموع هردو جناح حزب دموکراتیک خلق افغانستان راه مبارزه با محمد داوود را در پیش گرفت....»
همچنان در يک اثر ديگری در مورد کار درميان ارتش توسط استاد خيبر، چنين آمده است:
«وحدت پرچم و خلق محدود به سازمانهای غير نظامی بود. هردو جناح هنوز تشکيلات نظامی خود را مستقل نگه داشتند.
سازمان نظامی جناح پرچم، که از ابتدا ميراکبر خيبر مسئول آن بود و بعداً نوراحمد نور، بسياری از افسرانی را دربر می گرفت، که قبل از کودتای 1973 با اين گروه رابطه داشتند و اکثر آنها در کودتای محمد داوود شرکت کرده بودند.(1)
آقای ودان! شما ح.د. خ. ا و بنياد گذاران آن را افراطی قلمداد کرديد؛ به تعقيب آن مداخله (روشنگری) آن حزب را که از جانب استاد ميراکبر خيبر، که کار روشنگرانه را در ارتش آغاز کرد، نيز تحت عنوان " مداخله در مسائل نظامی" محکوم می کنيد؟ درحالی که دربسياری نبشته های تان استاد خيبر را در جايگاه رهبرخويش معرفی و از شخصيت وی عليه زنده ياد رفيق ببرک کارمل و اکثريت اعضای حزب استفاده ی سوء و خصمانه نموديد و می نماييد.
در رابطه به اين دو گرايش و برخورد متضاد و گزافه گويی های تان، که از يکطرف فعاليت درارتش را گناه بزرگ می پنداريد و از جانب ديگر استاد خبيبر را که طراح کار درارتش و مسؤول بخش نظامی حزب تا سال 1355 بود؛ بحيث يگانه رهبرخويش معرفی و از وی تقديس می نماييد، چی جواب داريد؟
اکنون برگرديم به رويداد 26 سرطان 1352؛ استقرار نظام جمهوريت وعلتهای سقوط آن، که رويداد هفتم ثور 1357 را قهراً و جبراً بر اين حزب تحميل نمود.
صبح روز 26 سرطان 1352 اعلاميه ای از جانب سردادمحمد داوود، صدراعظم پيشين و پسرعم شاه مبنی برسقوط نظام سلطنت واستقرا رژيم جمهوری درکشور،ازطريق راديو افغانستان منتشر گرديد.
فردای آن محمد داوود، تشکلی را تحت عنوان " کميته مرکزی نظام جمهوريت" که رهبری آن را شخص خودش بعهده داشت، شامل ذواتی: 1ـ دکترمحمد حسن شرق 2 ـ سيد عبداللله 3 ـ غوث الدين فايق 4 ـ فيض محمد 5 ـ ضياء مجيد 6 ـ عبدالحميد محتاط 7 ـ پاچاگل وفادار 8 ـ غلام حيدر رسولی 9 عبدالقدير نورستانی 10 ـ خليل الله 11 ـ محمد سرور نوستانی 12 ـ محمد يوسف 13 ـ مولاداد، فراخواند و دراولين جلسه اين کميته ضمن اعلان نظام جمهوري، خودش بحيث رئيس دولت و صدراعظم افغانستان از جانب اعضای آن برگزيده شد.
کميته مرکزی دولت جمهوری افغانستان به تاريخ 11 اسد 1352 مطابق 2 اگست 1973 تحت رياست محمد داوود رئيس دولت و صدراعظم تشکيل جلسه داده، اعضای کابينه را درحالی که مسؤوليت وزارت دفاع و خارجه را شخص محمد داوود به عهده گرفت، تصويب وسپس اعضای کابينه اش را اعلام و بعد از دوسال تغييراتی درآن نيز بوجود آورد.
در آغاز اين رويداد، درشهرکابل بر مبنای چشم ديد نگارنده، چنان به نظر ميرسيد، که همه ی مردم از تغيير نظام خيلی ها خوشنود هستند وبا برپايی جشن و سرور، خورسندی خويش را ابراز می داشتند؛ شهروندان، اعم ازمرد و زن، پير وجوان نزديک تانک ها رفته به افسران جوان تبريک می گفتند و با تبارز احساسات و انداختن دسته های گل بالای تانکها، حمايت و پشتيبانی خود را از نظام جديد جمهوری به نمايش می گذاشتند. درآن هنگام هيچگونه مخالفت و تبليغات ضد رژيم جمهوری ديده و شنيده نمی شد.
محمد ظاهر شاه سابق نيز طی نامه ی مورخ 21 اسد 1352مطابق 12 اگست 1973 استعفا اش را از سلطنت افغانستان، از شهر روم ايتاليا، عنوانی محمد داوود به کابل بدين شرح ارسال نمود:
برادرم جلالتمآب رئيس جمهور!
از موقعيکه خبر جريانات اخير را شنيدم تا ايندم فکرم متوجه وطن من بود و برای آيندۀ آن نگران بودم. مگر همين که دريافتم مردم افغانستان به غرض اداره ی آينده ی امور ملی خود از رژيم جمهوريت با اکثريت کامل استقبال نموده اند؛ به احترام از اراده ی مردم وطنم، خودم را از سلطنت افغانستان مستعفی می شمارم و بدين وسيله از تصميم خود به شما ابلاغ می کنم.
درحالی که آرزوی من سعادت و اعتلای وطن عزيز من است خود را به حيث يک فرد افغان زير سايه ی بيرق افغانستان قرار می دهم. دعای من اينست که خداوند بزرگ و توانا همواره حامی و مددگار وطن و هموطنان من باشد.(2)
درارتباط با تغييرنظام پادشاهی به رژيم جمهوری، احزاب و سازمانهای سياسی ازچپ تا راست افراطی موضعگيری های متفاوتی را اتخاذ نموده، يکی درتاييد و ديگری درپی تخريب آن برآمدند. بيانيۀ خطاب به مردم افغانستان، که درآن ساختمان يک جامعۀ مترقی وپيشرفته، مبتنی برعدالت اجتماعی ومحوهرنوع مظاهرتبعيض ونابرابری را درکشورنويد ميداد، با واکنشهای مختلفی درداخل کشور،منطقه وجهان مواجه گرديد. نيروهای مترقی وتحول طلب حمايت شان را ازنظام جديد ابراز وازآن استقبال بعمل آوردند.
اما گروههای عقب گرا ومرتجعين داخلی و بين المللی که چنين چرخش وتحول را موافق با منفعت خود نميدانستند، دست به يک سلسله تخريبات و تحرکات نظامی (کودتا های نافرجام درمرکز) وشورشهای عقبگرايانه و ارتجاعی دراکناف ونقاط دوردست کشور زدند، که بعد ازسرکوبی و اضمحلال شان چون تاب مقاومت وتوان مبارزۀ قانونمند سياسی را نداشتند، به پاکستان فرارنموده و درآن جا پناه گزين شدند.
ازآنجاييکه طرحها واقدامات پيشبينی شده رژيم جديد درعرصه های مختلف زندگی اجتماعی، که در بيانيۀ محمد داوود تحت عنوان« خطاب بمردم افغانستان » بازتاب يافته بود؛ با خواستهای مبرم و حياتی توده های مردم ونظريات ترقيخواهانه نيروهای پيشرو،ازجمله ح. د. خ. ا توافق کامل داشت،که در صورت تحقق آن ميتوانست شرايط وامکانات بهتری را جهت گذاربسوی حاکميت ملی و استحکام پايه های دموکراسی، ترقی و پيشرفت اقتصادی ـ اجتماعی درکشور فراهم سازد؛ ازاين رو سياستهای رژيم جديد، با برداشتها و تفاوتهای معينی ازوضع و نظام، مورد حمايت هردوجناح اين حزب قرار گرفت.
ح. د. خ. ا نه تنها محمد داوود را درزمينۀ تنظيم برنامه های سياسی، اقتصادی واجتماعی مندرج در" خطاب به مردم افغانستان" ياری ومساعدت همه جانبه نمود؛ بلکه درامرتطبيق آن ازطريق توظيف کادرهای ملی، مسلکی ومتخصصين بخشهای مختلف، درمرکز ومحلات، نيزکمک نمود.
نظام جمهوری، که درسالهای اول حياتش تحت تأثيرمشی ترقيخواهانۀ اين حزب و ساير نيروهای ملی و دموکراتيک قرار گرفته بود؛ دست به ريفورم های معيينی چون: اعلام برنامۀ اصلاحات ارضی، وضع قوانين دموکراتيک، مانند قانون اصلاحات ارضی، قانون ماليات مترقی، قانون مدنی وقوانين ديگر، زد.
همينگونه اقدامات معين ديگری رادرزمينۀ بهبود شرايط کاروزندگی زحمتکشان، طرح وتطبيق برنامه های اقتصادی، جلب کمکها وهمکاريهای کشورهای دوست، بخاطررشد و توسعۀ اقتصادی واجتماعی افغانستان روی دست گرفت، که اين اقدامات رژيم، درجهت بهبود سطح زندگی مردم ورشد وترقی جامعه، مورد حمايت صادقانۀ ح. د.خ. ا قرارميگرفت.
اما بعد ها طوريکه معلوم گرديد، محمدداوود بمثابۀ انسان نهايت خود خواه و جاه طلب ميخواست تا در زمينۀ پياده کردن سياستهای تبعيضی، محافظه کارانه وارتجاعی خويش، با تمثيل مانورهای ملی گرايانه؛ باعوام فريبی ازحمايت و پشتيبانی ح. د. خ. ا و ساير نيروهای ترقيخواه، بسود تحکيم پايه های رژيم استبدادی و خود کامۀ ضد مردمی ومنفعت شخص خود، بهره برداری نمايد.
گرداننده گان رژيم، پس از مدت دوسال درگير اين تصورخيلی ها خام فاشستی شدند، که گويا پايه های رژيم تحکيم يافته است؛ بايست راههای را برای انحلال وازميان برداشتن ح.د. خ. ا وسرکوب نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان جستجو کرد. اين وضع حزب را وادار نمود تا عملکردها وموضعگيريهايش را دررابطه به رژيم مورد تجديد نظرو بررسی دوباره قراردهد.
علی رغم اين که پرچمداران ح. د. خ. ا، توانمندی تصرف قدرت سياسی را از دست محمد داوود، بدون تلفات و خونريزی داشتند؛ وليک رهبری حزب ( زنده ياد ببرک کارمل همانگونه که قبل ازاين رويداد مخالفت خود و حزب را درزمينه ی راه اندازی کودتا با داوود خان ابراز و خشم جنون آميز داوود را پذيرا شده بود) همچنان کادرهای اين حزب نيز با مطالعه ی ژرف از دانش جامعه شناسی علمی و برداشت از تجارب رويدادهای ساير کشورهای جهان، بدين اصل زرين باورمند بودند، که" تصرف قدرت سياسی کارسهل و ساده است؛ اما حفظ قدرت و دفاع ازآن دربرابر دشمنان داخلی و خارجی و پاسخ دادن به خواستهای مبرم و حياتی توده های مردم؛ آنهم در کشوری که دربستر مناسبات اقتصادی ـ اجتماعی فئودالی عقب نگهداشته شده و سخت مذهبی، کاريست نهايت مشکل و زمانگير".
بنابرآن، درکنفرانس حزبی مورخ 25 دسمبر1975 درمورد تغيير موضعگيری در رابطه با چگونگی برخورد با حکومت محمد داوود، درجناح پرچم ح.د.خ.ا دو مشی متفاوت و مخالف ازهم وجود داشت:
«مشی همکاری و ائتلاف که ميراکبر خيبرخواستارآن بود و مشی ببرک کارمل مبنی بر مبارزه عليه رژيم.... دراين کنفرانس ازيکی گرايشهای داخل جناح پرچم به رهبری ميراکبر خيبر که معتقد به تاييد و پشتيبانی رژيم محمد داوود و حتی ادغام جناح پرچم به حزب غورزنگ ملی [حزب انقلاب ملی] داوود خان بود، انتقاد به عمل آمد وبدين ترتيب کنفرانس به دوگانگی و دودستگی که درجناح پرچم، يکی به رهبری ببرک کارمل و ديگری به رهبری ميراکبر خيبر، درمورد چگونگی برخورد بارژيم داوود خان وجود داشت، نقطۀ پايان گذاشت. اما تصميم اساسی اين بود که در کنفرانس به اتفاق آراء تصويب شد که حزب دموکراتيک خلق افغانستان بايد الترناتيو دولت محمد داوود در آينده باشد... درکنفرانس سال 1976 به کميته مرکزی جناح پرچم وظيفه داده شد تا با جناح خلق به خاطرايجاد حزب واحد دموکراتيک خلق افغانستان به توافق برسد.» (3)
اما سازمان نظامی جناح خلق که کمتر شناخته شده بود، تحت نظر حفيظ الله امين اين گونه پديد آمد:
« بعد از کودتای محمد داوود خان در سال 1973 ح. د. خ. ا، البته جناح خلق تصميم می گيرد که سازمانهايی را دربخش قوای مسلح ايجاد بکند و کميته مرکزی مسئوليت بخش نظامی را به حفيظ الله امين که درآن وقت عضو کميته مرکزی ح. د. خ. ا، بود می سپارد....
کودتای 1973 توجه همه گروههای سياسی افغانستان را به نقش ارتش دربازی های سياسی جلب کرد. گروه خلق که رقبای پرچمی آن با شرکت در کودتای محمد داوود ازآن پيشی گرفته بودند، بعد از سال 1973 به گفته محمد عزيز اکبری به کار گسترده در ارتش آغاز کردند، که هدف از آن آمادگی یرای تسخير قدرت بود.» (4)
محمد داوود رئيس دولت و صدراعظم افغانستان طی فرمان مورخ 29 حوت 1354 خ 20 مارچ 1976، يک هيأت بيست عضوی را موظف به تدوين قانون اساسی جديد ساخت.اما پيش ازآنکه مسوده ی اين قانون مورد بررسی کميسيون قرارگيرد، ح. د. خ. ا طرح پيشنهادی خويش را پيرامون مندرجات آن تنظيم و بمقياس گسترده آن را انتشار وپخش نمود. در طرح پيشنهادی حزب، مسوده ی قانون اساسی پيشنهادی رژيم داير برسيستم پرزدنشل وقايل شدن صلاحيتهای بی حد و حصر به رئيس دولت، مورد انتقاد قرارگرفته بود.
طرح اصلی پيشنهادی ح. د.خ. ا برای تدوين يک قانون اساسی دموکراتيک، مبتنی بود بر سيستم پارلمانی وتشکيل دولت فدرالی که فشرده ای ازمطالب عمدۀ آن قرارآتی است:
«تضمين آزاديهای گستردۀ دموکراتيک توده های مردم افغانستان؛ شناسايی رسمی وقانونی حق فعاليت آزادانۀ احزاب، سازمانهای توده يی وصنفی؛ تأمين آزادی بيان ومطبوعات و اجتماعات، برمبنای دموکراسی واقعی، که برپايۀ خدمت به مردم افغانستان استوارباشد؛ ممنوع ساختن استفاده ازمعتقدات مردم برای اغراض سياسی وبه سود مسايل حزبی گروهی؛ قانونی ساختن برابری تمام مليتها واقوام افغانستان؛ پيشبينی راههای رشد وپيشرفت اقتصادی- اجتماعی وساختمان جامعۀ مترقی آيندۀ کشور در مطابقت با منافع اکثريت عظيم جامعه؛ درنظرگرفتن استفادۀ مؤثر ازمنابع طبيعی وثروتهای ملی بسود مردم افغانستان...ومسايل عمدۀ ديگر».(5)
رژيم داوود از انتشار وپخش اين طرح خيلی ها خشمگين شده، دست به بازداشت عده ای از کادرها و فعالان حزب زد. ازجمله رفيق ارجمند محمد نبی شوريده را، که فقط حامل انتقال اين طرح از کابل به ولايت هرات بود، دريک محکمۀ فرمايشی ودرعقب درهای بسته به مدت پنج سال زندان محکوم نمود.
قدرمسلم اين است، که رو گردانی محمدداوود ازبرنامۀ ترقی خواهانۀ (خطاب بمردم افغانستان) وگرايش سرسام آور به استقامت راست واعمال نفوذ سياه ترين عناصرضد ترقی وپيشرفت و نصب بدنام ترين افراد درپستهای کليدی دولت، توأم با فشار،پيگرد وزندانی ساختن حدود 100 تن اعضای حزب وساير نيروهای ملی ودموکراتيک؛ هردوجناح ح. د. خ. ا را برآن واداشت تاهرکدام متناسب با برداشتهای خويش ازوضع و احساس مسئووليت در برابراوضاع دشوار کشور ودادن پاسخ مثبت به ندای مادروطن و لبيک گفتن به دستور زمان، گردهم نشسته، روی مسألۀ وحدت مجدد حزب باب مذاکره را بگشايند تا ازاين طريق زمينه های لازم بمقصد اتحاد نيروهای ملی، دموکراتيک و ميهن پرست فراهم گردد.
سرانجام بعدازدوسال مذاکره و مفاهمه، درحاليکه رهبری جناح های حزب بابرداشتها و انتظارات متفاوت ازوضع، باين نتيجه رسيدند، که وحدت سياسی وسازمانی ح. د. خ. ا يک ضرورت اجتناب ناپذيراست؛ ازاين رو با درک اهميت موضوع اعلاميۀ وحدت ح.د. خ. ا درماه جون1977ازجانب رهبران هردوجناح (نورمحمد تره کی وببرک کارمل) بامضاء رسيد.
سپس بتاريخ 3 جولای1977 کنفرانس وحدت به اشتراک 90 تن نماينده گان (45 +45) ازهردوطرف درکابل برگزارو درآن سند وحدت حزب تاييد و امضاء شد....
باينگونه، کنفرانس وحدت تصميم تاريخی مهمی را دربارۀ ختم فعاليتهای جداگانه بوسيلۀ جناحهای دوگانۀ حزب اتخاذ کرد.ولی درعرصۀ نظامی اين امرتحقق نيافت وعلت آن مداخلۀ آشکارحفيظ الله امين برای دستبازی ودستياری دراين زمينه بود.
درهرحال، وحدت حزب با موفقيت نسبی انجام گرديد، که حادثۀ مهمی درتاريخ پر ازفراز وفرود ح. د. خ .ا بشمارميرفت وزمينه های بسيارمساعد را برای فعاليتهای واقعی دگرگون کنندۀ سياسی، هرگاه ازآن صادقانه وبموقع استفاده ميشد؛ بوجود آورده بود.» (6)
رژيم محمدداوود نيزهمزمان با تصويب قانون اساسی جديد در24 فبروری 1977بوسيلۀ لويه جرکه مبتذلی ، که بدنام ترين جرگه درتاريخ افغانستان بود، سيستم يک حزبی را درکشور اعلام و"حزب غورزنگ ملی " را بمثابۀ يگانه حزب رسمی وحاکم برسرنوشت مردم، برسميت شناخته، استبداد رسمی را اعلام و برخلاف تعهداتش دربيانيۀ " خطاب بمردم افغانستان" نه تنها به موضوع تشکيل جبهۀ متحد و وسيع تمام نيروهای ملی، مترقی و دموکراتيک پشت پا زد؛ بلکه خود را دربرابرتمام نيروهای ملی و دموکراتيک قرارداد؛ همه احزاب وسازمانهای سياسی واجتماعی را ازفعاليت سياسی وسهمگيری در سرنوشت مملکت واعمار جامعه ی افغانستان، بازداشت.
ح. د. خ. ا با تشخيص اوضاع سياسی ودرک نيات واهداف سرکوبگرانۀ رژيم؛ فيصله بعمل آورد تا در شيوه کارو فعاليتهايش تجديد نظرنمايد و وظايف خويش را بطورسری انجام وازپخش اعلاميه های علنی خودداری کند؛ در برابرسياستهای ارتجاعی وتعقيبات پوليسی رژيم به اساليب وميتودهای مختلف و اصولی متوسل شود.
همينگونه سايرنيروهای ملی ودموکراتيک، که قبلآ نسبت به رژيم محمدداوود بنا برتعهداتش درامرتطبيق اصلاحات مترقی درکشوراميدواربودند، بامشاهدۀ سياستهای عقبگرايانۀ آن،ازپشتيبانی نظام دست کشيدند.
بنابرآن، گرايشهای مشهودی برای اتحاد ازسوی نيروهای دموکراتيک وترقيخواه در برابررژيم، درحال پيدايش وگسترش بود. اين روند، بويژه تأمين وحدت مجدد ح. د. خ. ا موجبات نگرانی محافل حاکمه را فراهم آورد؛ وبالنوبه در نتيجۀ خرابی ونا بسامانی اوضاع اقتصادی وتعقيب سياستهای خشن وضد مردمی ازسوی دولت خود کامه، نارضايتيهای توده های مردم روز تا روز شدت کسب نمود.
مخالفت بعضی از سازمانهای سياسی تحول طلب، مانند سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان (سازا) و سازمان فداييان زحمتکشان افغانستان (سفزا) و گروههای ديگری، دربرابر نظام بگونه های منظم به مقاومت دادخواهانه ودربرخی موارد به مقابله های رزمی دربعضی از ولايت و مناطق کشور تبارز نمود.
درمقابل، رژيم استبدادی خود کامۀ داوود، بجای تمکين به خواستهای معقول و ضروری مردم و به رسميت شناختن حقوق وآزادی های دموکراتيک شهروندان که دراعلاميۀ جهانی حقوق بشر وبرنامۀ "خطاب به مردم افغانستان" مسجل شده بود؛ با توسل به دستگيری و پيگرد رهبران وشخصيت های سياسی اين سازمانها؛ ازجمله بازداشت زنده ياد محمد طاهر بدخشی، مولانا بحرالدين باعث، بشير بغلانی، اسحق کاوه، محبوب الله کوشانی و ديگران؛ راه سرکوب خونين احزاب و سازمانهای سياسی و شخصيت های ملی را درتبانی با حلقات راستگرای افراطی درپيش گرفت.
رژيم محمد داوود همزمان با سياستهای نوسانی خويش درعرصه داخلی، درزمينه سياست خارجی نيز دچار سردرگمی شده بود. داوود خان بمنظور بهبود مناسبات خويش با پاکستان؛ سياست جاگزين کردن ايران را دربخش جذب کمک های آن کشور بجای اتحاد شوروی؛ نزديکی با غرب و دوری از اتحاد شوروی و ساير کشورهای سوسياليستی را درپيش گرفت.
بنابرتوضيحات ذکرشدۀ بالا، ميتوان روی نتيجه گيری آتی، پيرامون وضع ناهنجار سالهای اخير حکومت داوود، که منجربه سقوط آن شد، مُهر تاييد گذاشت:
«درآخرين سالها وماههای حاکميت رژيم جمهوری محمدداوود، سرتاپای جامعه را ازلحاظ اجتماعی و سياسی بحران فراگرفته بود. سوء استفاده از قدرت وهمچنان تبعيض وستم ملی، نژادی، زبانی ومذهبی به واقعيت روزمرۀ جامعه مبدل شده بود.سطح زندگی توده های وسيع مردم روزتازوزپائين می آمد.
اهالی کشور درشرايط فقدان کامل ابتدايی ترين حقوق اجتماعی- اقتصادی بسرميبردند وازحقوق سياسی، ازجمله ازحق ايجاد وفعاليت احزاب سياسی و سازمانهای اجتماعی محروم بودند. فعاليت احزاب سياسی موجود کشور ممنوع گرديده، نه تنها اعضای آنها، بلکه غالب روشنفکران تحت تعقيبات پوليسی قرار داشتند وتنها حزب انقلاب ملی حاکم ازحق موجوديت وفعاليت برخوردار بود.
دراين جريان ح. د. خ. ا به فعاليت مخفی خويش ادامه ميداد وازنگاه مردم يگانه مظهراميد برای مقابله با زورگوئيهای رژيم پنداشته ميشد.ولی سياستهای راستگرايانۀ دولت جمهوری وتنگترشدن روزافزون حلقۀ محاصره وپيگرد شديد پوليسی پيرامون حزب، زنگ خطررا مينواخت.
باينگونه، ازيکسونارضيتی مردم افغانستان ازادامۀ اختناق وبازگشت به استبداد سياسی رسمی، روز تاروز فزونی مييافت وازسوی ديگربی نظمی وفساد درادارۀ دولت، توانايی رژيم را برای تضمين بقای آن به حد اقل رسانيده بود.
بنابرآن، شرايط جهت وقوع دگرگونی سياسی درکشورفراهم گرديده بود و حزب واحد دموکراتيک خلق افغانستان، بحيث عامل ذهنی مؤثرعمل ميکرد.
ازآغازسال1977 به بعد، رژيم محمدداوود روند تصفيۀ ادارۀ دولت وارتش را ازوجود شمارزيادی از همکاران خويش که دارای گرايشها، انديشه ها واحساسات دموکراتيک وچپ بودند، تشديد کرد وجاهای ايشان را به شماری ازنمايندگان طبقات واقشاری، که تکيه گاه سياسی حاکميت بودند، واگذارگرديد.
درنتيجه ازيکسو روحيۀ بی اعتمادی دردستگاه دولت ودرميان مردم تقويت گرديد وازسوی ديگر بوروکراتيزم وفساد درادارۀ دولتی شيوع بيشتريافت. کرسی نشينان وکارمندان بالارتبۀ دولتی صرف در انديشۀ ثروت اندوزی شخصی بودند وبرای مناسبات خانوادگی وتبارگرايی اهميت وارزش بالاتر ازنظم وقانون قايل ميشدند. ادارۀ دولت وسررشتۀ کليه امورمملکتی را شماری از افراد متملق ونزديک به شخص محمدداوود، دردستان خويش گرفتند، که درانديشۀ حفظ خويشتن وثروت اندوزی بودند ودرزد وبند با همديگر، تا به فکرحفظ نظام.
درامرتعيين اشخاص بمقامات دولتی و بالاکشيدن کادرها باين مقامات، وفاداری شخصی بيشترملاک قضاوت وعمل محمدداوود بود، تا به پاکی، نام نيک وصلاحيت کاری ايشان.
درنهايت، ادارۀ دولت درمجموع بسوی فساد ميرفت وکمتر اشخاصی درمقامات، خودرا متعهد ومکلف به اجرای وظايف ميدانستند.اين وضع موجب گرديد تا رژيم درانظارمردم بيش ازپيش بی اعتبارشود و ناخوشنوديهای مردم افزايش يابد....
عقبگرايی حکومت جمهوری ازلحاظ داخلی، درسياست خارجی آن نيز تداوم يافت. رژيم موضعگيريهای بين المللی خويش را ازسالهای1977به بعد بطورقابل ملاحظه ای تغييرداد ومناسبات خود را با کشورها و نيروهای ارتجاعی منطقه، بخصوص با کشورهای اطراف خليج فارس بيش ازپيش گسترش وتحکيم بخشيد. آنچه مربوط به مناسبات با اتحادشوروی ميگرديد، درعرصه های همکاريهای،تخنيکی وتجارتی با آنکشور تغييرات بزرگی بوقوع نپيوست، ولی دررابطه به تربيت کادرهای ملی ونظامی درعوض باکشورهايی چون مصر، ترکيه، هند، ايران وحتی پاکستان موافقتهای حاصل گرديده بود.درعين زمان نظاميان تحصيلکرده در اتحادشوروی بدون تفريق ازاردو تصفيه ميشدند.
تشديد تضادهای اجتماعی واقتصادی درجامعه، اردو را نيز بگونۀ روزافزون فراميگرفت ودرميان بخش قابل ملاحظۀ افسران ارتش، روحيۀ مخالفت با موضعگيريهای ارتجاعی رژيم، شدت مييافت.
محمدداوود و اطرافيان وی با ملاحظۀ اين وضع نتيجه گيريهای نادرست بعمل آوردند وخواستند، که با اتخاذ سياستهای خشن سرکوبگرانه، ايشان را تابع خويش بسازند.
بنا برآن، آنان به تجديد ساختار جزوتام های ارتش مبادرت ورزيدند تا باينگونه شمارزيادی ازافسران دارای انديشه های دموکراتيک را که تشخيص شده بودند، از کادرارتش وازصفوف فعال آن تصفيه، اضافه بست وبرکنارنمايند. شمارزيادی از افسران به جاهای دوردست تبديل واعزام شدند وبرای شمارديگری محاکم نظامی فرمايشی سازمان داده شد ودوسيه ها ودسايس درست گرديد....
رژيم حتی نزديکترين رفقای کودتاچی خويش (محمد حسن شرق ـ فيض محمد ـ عبدالحميد محتاط ـ پادچاگل وفادار و شمار ديگری را، که در کوتای 26 سرطان 1352 و بقدرت رسيدن داوود نقش مرکزی و تعيين کننده داشتند؛ با اين شک، که با ح. د. خ. ا همسويی و همکاری دارند، ويا دارای انديشه های چپ و دارای استقلال رأی هستند، ازمقامات ملکی و نظامی برکنارکرد؛ عده ای ازآنان را بحيث سفير بخارج ازکشور فرستاد و شماری را هم تحت پيگرد شديد پوليسی سرکوبگرانه قرارداد.
اما رژيم قادرنبود، که روند سياسی شدن محافل ارتش را[که خود آغازکرده بود] متوقف سازد وقبل ازهمه آن بخش وسيع نظاميان را، که عمدتآ متشکل ازافسران حلقه های پائينی وخُرد ضابطان بودند ودرکودتای دولتی سال 1973 شرکت فعال داشتند، ازميان بردارد.افزون برآن، درگيری فزاينده ميان رژيم ونيروهای ملی ومترقی وهمچنان تشديد تنشهای اجتماعی وسياسی درکشوربراذهان وروان بخش قابل ملاحظه ای از افسران تأثير وارد کرده بود. باينگونه بخش آگاه افسران وخُردضابطان بطورکلی نسبت به لغزشهای سياسی رژيم ودست کشيدن آن ازتعهدات قبلی مندرج دراعلاميه ها وبرنامه وخط مشی خويش، به صفوف ناراضی ها پيوستند.
ارزيابيهائيکه ح. د. خ. ا ازسياستهای رژيم دراواسط سالهای 1970 [دهۀ 70 ميلادی] بعمل ميآورد، جای شک وترديد باقی نمی ماند، که محمدداوود تلاش ميورزيد تا نخست قدرت انحصاری خويش را تحکيم بخشد وسپس درمساعد ترين لحظات بخاطر سرکوب مخالفين به زور و نيرو متوسل گردد.
همچنان درسالهای حاکميت رژيم جمهوری، مبارزه بخاطروارد کردن نفوذ درارتش ازسوی نيروهای راست و راست افراطی نيز شدت يافته بود.
گروهبنديهای ازاين نيروها تلاش ميکردند تا درميان بخش رهبری وافسران بالا رتبۀ اردواتکاء و پايگاهی برای خود بوجودآورند. درميان برخی ازاعضای کابينه ونظاميان، که پستهای عمده وکليدی را دردست داشتند، مناسبات همکاری با گروهبنديهای متذکره ايجاد شده بود. معهذا آنها نتوانستند، که همانند دهۀ نيمه دموکراسی ابتکارعمل را ازدست اپوزيسيون چپ بگيرند.
[دراين رابطه يکی از وزرای جناح راست رژيم جمهوری درخزان سال 1371 درمنزلش، که بوسيله زنده ياد محمد موسی اکرمی دعوت شده بودم، گفت: ما تصميم داشتيم تا قدرت را درآخرين ماههای سال روان و قبل ازسقوط رژيم، ازمحمد داوود با انجام يک کودتای آرام وبدون خون ريزی دردست گيريم واز انتقال آن به نيروهای چپ جلوگيری کنيم؛ ولی سير حوادث اين شانس را به ح. د. خ. ا داد وما نسبت اين که ازقدرت ونفوذ اين حزب دراردو، اطلاعات موثق و محاسبۀ دقيق نداشتيم؛ درمجموع همۀ ما غافلگير شديم.]
آنچه مربوط به شخص محمدداوود ميگرديد اينکه: وی نتوانست اردورا به تکيه گاه مطمئن رژيم خويش مبدل سازد. او باين تصوربود، که چون درکودتای 17 جولای 1973 موفق شده بود صرف به پشتيبانی گروهی از افسران وچند قطعۀ نظامی وفادار درگارنيزيون پايتخت به قدرت برسد، همين مقدارنيروبرای حفظ وی برقدرت، کافی ميباشد. اوبادست کشيدن ازتحقق دگرگونيهای اعلام شده ازسوی خودش وبا تشديد فشاربر نيروهای ملی ودموکراتيک دردرون وبيرون ارتش، آنانی را، که از وی پشتيبانی ميکردند، ازخود دورنمود.
باينگونه، عقب گرد محمدداوود درسياست داخلی وخارجی، وخامت بعدی وضع زندگی مادی توده های مردم، ناتوانی محافل حاکمه دررفع متشنج ترين تضادهای اجتماعی، تشديد مبارزه ميان نيروهای چپ و راست درجامعه ودر درون رژيم با محتوای طبقاتی، تجريد تدريجی اجتماعی وسياسی رژيم، تعميق روند سياسی شدن ارتش وپشتيبانی بخش پيشتازافسران و خُردضابطان ازنيروهای ملی ودموکراتيک وبدرجۀ اول ازح. د. خ. ا – همۀ اينها موجب گرديد تا بحران قدرت درافغانستان بروز نمايد.» (7)
درمورد موضعگيری جناح های ح. د. خ. ا و نحوۀ برخورد آنان با رژيم محمد داوود، نظريات گوناگونی ازجانب، روشنفکران راستی و چپی، ارائه شده؛عده ای مطابق دلخواه و سليقۀ شخصی خويش عقده گشايی نموده و برخی بربنياد انديشه های سياسی، نظريات خود را ابراز داشته اند.
آنچه را که نگارندۀ اين سطوربحيث يکی ازاعضای سابقه دار اين حزب برداشت کرده ام و تعدادی از کادرها و حتا شماربيشتری از هيأت رهبری پيشين حزب نيز برآن باور دارند (اما نسبت هرملحوظی که است، ابراز نظر نميدارند) موضعگيری جناحهای ح. د. خ. ا دراين رابطه، چی پيش از وحدت و چی پس از آن، بدين منوال بوده است:
الف: اکثريت جناح خلق، تحت رهبری نورمحمد تره کی و نظرمسلط و تعيين کنندۀ حفيظ الله امين مسؤول بخش نظامی اين جناح، دراين رابطه؛ برمبنای همان انديشه های پيشين«انقلاب سوسياليستی» و «استقرار ديکتاتوری پرولتاريا» دريک جامعۀ فئودالی! که منجر به انشعاب اول در حزب گرديد؛ براين باور بودند که رژيم داوود بايد با انجام يک قيام نظامی، بازور اسلحه ازقدرت ساقط و ح. د.خ. ا بصورت مستقل قدرت را دردست بگيرد؛
ب: ببرک کارمل، با اکثريت قاطع جناح پرچم و شماری از اعضای رهبری و کادرهای جناح خلق، که پابندی به رعايت از برنامۀ مصوب کنگرۀ موسس حزب و مبارزۀ مسالمت آميز، مطابق به قانونمندی تکامل اجتماعی وطرفدار بسر رسانيدن انقلاب ملی دموکراتيک، ازطريق تشکيل جبهۀ متحد ملی بودند؛ نظر گروه اول را يک عمل ماجراجويانه و مخالف برنامۀ حزب دانسته؛ عقيده برآن داشتند تا ح.د.خ.ا بحيث يک حزب مستقل چپ مرکزی و اصولی، رژيم محمد داوود را وادار به تطبيق تعهداتش«خطاب به مردم» و رعايت حقوق و آزادی های دموکراتيک شهروندان نمايد وتا مساعد شدن شرايط به يک گذار تاريخی قانون مند که زمان زيادی را نياز دارد، ازاين رژيم حمايت وازلغزيدنش دردامن گروههای راست افراطی وابسته به ارتجاع منطقه وامپرياليسم جلو گيری بعمل آورد. ولی درعين زمان کارمل و طرفداران اين نظر، ازدولت بی پشتوانه و پايه های لرزان رژيم داوود درهراس بودند؛ بمنظور جلوگيری از يورش نيروهای راست افراطی ووقوع حوادث خونبار؛( مانند سرکوب دولت سوکارنو دراندونيزيا و حکومت مصدق درايران...) کارسياسی را ميان افسران جوان اردو وپوليس، که در اواخر دهه دموکراسی نظام سلطنت، توسط استاد ميراکبر خيبر وعبدالصمد ازهر آغاز شده بود؛ سازماندهی نموده، مترصد اوضاع نا آرام کشورگرديده، مصمم برآن بودند تا هرگاه کودتای ارتجاعی ازدرون حاکميت ويا ازبيرون عليه داوود بطور ناگهانی صورت گيرد؛ حزب بايد ابتکارعمل را دردست گرفته، کودتا را ناکام سازد و قدرت را خود دردست گيرد. يعنی مطابق تصميم کنفرانس سال 1976 ح. د. خ. ا بايد التر ناتيوی دولت محمد داوود، مطابق شرايط واوضاع کشور، در آينده باشد، نه سقوط دولت داوود بزور سرنيزه ، مانند کودتای 26 سرطان 1352.
ج: استاد ميراکبرخيبر، سليمان لايق، بارق شفيعی، قدوس غوربندی و تعداد محدودی ازکادرها مانند ذبيح الله زيارمل، محمد قاسم حيدری، (رفقای فکری و تباری آقای فقير محمد ودان در دوران حاکميت دکتر نجيب الله وديگران...)، که از روزهای اول رژيم تا اخير رابطۀ نزديک با محمدداوود از طريق دکتراکرم عثمان (يکی از اقارب نزديک و طرف اعتماد داوود) داشتند؛ بر مبنای نظر محمد داوود که«می انگاشت، خيبر يک آدم ملی [ يعنی به باور وی يک ناسيوناليست و پشتون تبار] است و شما می فهميد که عشق داوود خان پشتونستان بود؛ او تماس های خود را زيادتر با خيبر تنظيم می کرد...»
بنابرآن ايشان را عقيده برآن بود تا ح. د. خ. ا ، آن گونه که در نگارش بالا ذکرشد، بايست انحلالش را اعلام و تمامی اعضای رهبری، کادرها وصفوف آن درعقب داوود خان قرارگرفته، درحزب «غورزنگ ملی» مدغم گردند.
استدلال گروه سوم اين بود که چون درمتن " حزب انقلاب ملی" و اطراف دوود خان کادرهای ورزيده و معتقد به برنامه "خطاب به مردم افغانستان" نمی باشد؛ وليک تعداد اعضای رهبری، کادرها و صفوف ح. د. خ. ا يک کميت عظيم واکثريت قاطع بوده همه دارای انديشه های مترقی اند؛ آنها ميتوانند تأثيرات قاطع و تعيين کننده را درمشخص کردن برنامه های ذکر شده دولت و تطبيق آن در جامعه داشته باشند و سرانجام بعد از مرگ داوود، الترناتيف وی جز ح. د. خ. ا، نيروی ديگری بوده نميتواند.
علی رغم اين که اين نظر درمراحل اول وآغازکنفرانس حزبی که در بالا ذکرشد به اکثريت آراء رد گرديد؛ ولی اين انديشه تا آخربا قوتش باقی ماند ويک عده عناصر اپورتونيست مانند لايق، بارق و غوربندی و زيارمل و فقير محمد ودان... تا حد نهايی ازاين دونظر درزمينۀ ايجاد سوء تفاهم ميان اعضای حزب، برضد زنده ياد ببرک کامل استفادۀ سوء سياسی و ناشايست نمودند و تا هم اکنون ادامه می دهند.
درحالی که کارمل براين عقيده بود، که مدغم شدن ح. د. خ. ا با حزب انقلاب ملی داوود خان به ضرر هردو جانب و به زيان جنبش و مردم افغانستان می باشد. زيرا با اين حرکت تمام تبليغات دروغين و گمراه کننده ای را که مائوئيستها و اخوانی ها عليه حزب ما مبنی براين که اين حزب وابسته به سلطنت و داوود خان است؛ به کرسی می نشاند و حزب با اين پيوستن به خانواده حکمران(!) در حقيقت دست به خود کُشی می زند. درعين زمان با اين ادغام، تبليغاتی را که همين نيروها و کشورهای پاکستان وايران وغرب عليه داوود خان بنابردفاع حزب ما ازبيانيه خطاب به مردم افغانستان، براه انداخته و داوود خان را پرچمی گفته و تخريب می کردند؛ ده برابر تزئيد می گردد. بنابرآن اين تقرب و ادغام به نفع هيچ کدام ما نيست.
واما شوزبختانه، که اين نظريات و فعاليتهای گروه سوم، ازيکسو بالای محمد داوود و اعضای حکومتش و ازجانب ديگر بالای گروه اول و بويژه حفيظ الله امين، که تشنه ی تصرف قدرت بود؛ تأثيرات معين، متفاوت و تکان دهنده ای را بجا گذاشت و امين برآن شد تا پيش از مدغم شدن گروه سوم به حزب انقلاب ملی و تحکيم پايه های رژيم داوود، بايست، در پيوند و همدستی با جناح راست رژيم، ( ازجمله قدير نورستان ـ حيدر رسولی ...) گليم اين گروه را جمع نمود.
محمد داوود که همواره طرفدار فرمانروايی مادام العمردرکشور وقرارگرفتنش بحيث فرد اول مملکت بود وهمين موقف، بالاتر ازهرچيزديگری نزدش ارزش داشت، ازنظر گروه سوم تحت رهبری استاد خبيبر بصورت محتاطانه و بدون سروصدا استقبال نمود.
دريک کلام: اين تقرب و فعاليتهای گروه سوم؛ ازيکطرف تشويش و درد سر بزرگی را برای جناح راست افراطی رژيم( قدير نورستانی ـ حيدر رسولی و ديگران) درزمينۀ انحصار قدرت توسط اين گروه؛ و ازجانب ديگر نگرانی شديد حفيظ الله امين را درمورد تطبيق پلان های نظامی گری و گرفتن قدرت توسط خودش، ايجاد نمود. زيرا هردو طرف،هم جناح راست افراطی رژيم (قدير و حيدر...) و هم حفيظ الله امين و همفکرانش ميدانستند، که درصورت يکجا شدن خيبر با داوود خان، ولو اگر با تعداد و کميت محدودی از اعضای ح. د. خ. ا هم صورت گيرد؛ جلو فعاليتهای امين را دراردو که خيبر درآن بخش نفوذ داشت، ميگيرد و ازسوی ديگر نقش قدير و حيدر و امثالهم را دررهبری ارگانهای دولت نيز تضعيف و منتفی نموده، بعد از مرگ داوود قدرت به اين بخش حزب انتقال می يابد.
اين تشويش، باعث درد و رنج سرنوشت مشترک هردو جانب بود که موجب اتحاد قديرنورستانی و حيدر رسولی با حفيظ الله امين و متحدينش گرديده، هردو گروه با اتخاذ تدابير و تنظيم برنامۀ مشترک، ترورهای سياسی را آغاز نمودند، که با قتل استادخيبر، امين بصورت يکه تاز وارد ميدان شده، گوی سبقت را از ديگران ربود، که درمورد اين اتحادها و چگونگی ترور خيبر دربخش بعدی اين مبحث توضيحات بيشتری بعمل خواهد آمد.
سر انجام، ازآنچه از آغاز اين بخش تا ايندم گفته آمد، اين نتيجه بدست می آيد:
ـ استقرار رژيم جمهوری، بجای نظام پوسيده و فرتوت سلطنتی، که شاه درمجموع ازايجاد نهاد های دموکراتيک؛ تشکيل و فعاليت احزاب و سازمانهای سياسی و اجتماعی؛ از نزج و اوجگيری تحولات اجتماعی درکشور وپخش انديشه های ترقيخواهانه بمثابۀ چراغ رهنما، در راستای نجات انسان ازقيد وبند هرگونه ستم و اسارت؛ ازدموکراتيزه کردن حيات اجتماعی و نهادينه شدن حقوق و آزادی های مدنی در افغانستان جلو گيری بعمل آورد؛ازروند رشد يابندۀ تحولات اجتماعی که متضمن براورده ساختن خواستها و نيازهای اساسی مردم بود، سخت هراس داشت؛ منحيث يک ضرورت مبرم زند گی و دستور زمان به حساب می آمد.
ـ افسران جوان اردو دارای انديشه های ترقيخواهانه و متمايل به چپ دردرون نظام، علی رغم اين که در استقرار رژيم جمهوری، نقش اول را داشتند و عملاً قدرت را ازنيروهای حافظ نظام سلطنتی، بدست گرفته و به محمد داوود، سردار خانه نشين متقاعد، که ازخاطرات همه ياران و اعضای خانواده اش افتيده و به فراموشی تاريخ سپرده شده بود، تحويل دادند؛ نسبت عدم شناخت دقيق از داوود بمثابۀ يک انسان متعصب، ديکتاتور مستبد، مطلق العنان فرورفته درجنون قدرت و شخص خود خواه و جاه طلب که بجز خود و خانواده اش، انسان ديگری را مستحق رهبری جامعه و انجام فعاليتهای مستقل سياسی نميدانست؛ آنان نسبت اختلافات درونی و چند دستگی دراظهار نظر وعمل خود، نتوانستند جايگاه خويش را در دستگاه دولت و رهبری بخشهايی از ادارۀ حکومت که دراختيار داشتند حفظ و تأثيرات معينی را بر داوود درزمينۀ تطبيق خط مشی رسمی دولت (خطاب به مردم ) وارد آورند؛
ـ موجوديت اختلافات و چند دسته گی ها درميان احزاب و سازمانهای ترقيخواه وچپ، ازجمله جناحهای ح. د. خ. ا و تشديد فعاليتهای تبليغی برضد همديگر وهم موضعگيری آنان در رابطه با تاييد ويا تخريب نظام جمهوری، که منجر به تحريک افکار خود خواهانۀ داوود می گرديد، نيز تأثيرناگوار را درزمينه ی لغزيدن داوود بجانب راست، بجا گذاشت؛
فعاليتهای تخريبکارانۀ نيروهای راست و چپ افراطی و ارتجاع داخلی، منطقه و جهان؛ شبکه های استخباراتی وابسته به امپرياليسم و ارتجاع منطقه (سيا،انتليجنس سرويس، ساواک ايران، آی.اس.آی پاکستان ...)، برضد نظام جمهوری وسازماندهی کودتاهای نافرجام، بشمول تبليغات خصمانه عليه نيروهای ترقيخواه و چپ دردرون و بيرون نظام؛ جمع عقب ماند گی اقتصادی و اجتماعی افغانستان موجب گرديد تا محمد داوود سر تعظيم را در برابرآنان فرود آورد و راه تسليم را درپيش گيرد.
شخص محمد داوود نيز بربنياد افکار برتری جويانه ی قومی و تباری که دروجود ساير رهبران دولتی مانند عراق، مصر، ليبی و امثالهم، نيز متبارزبوده است؛ درابتدا بخاطر بدست آوردن قدرت، حفظ و تحکيم مواضعش دربرابرتهاجم نيروهای راست ميانه و افراطی، از مجموع نيروهای دموکراتيک و چپ استفادۀ ابزاری نمود؛ همين که ازتحکيم پايه های رژيم مطمئن گرديد، آنگاه ازنيروهای ترقيخواه دردرون و بيرون نظام، بخاطر اين که آنان همواره برای رشد و ترقی نظام، دولت و زند گی اقتصادی- اجتماعی توده های عظيم مردم، برنامه های منظم علمی، پيشنهاد ها، طرح ها ، نظريات و پلانهای مشخص کاری داشتند و همواره با برنامه به کار می آمدند و مسؤولانه حرف ميزدند، بُريد ؛ زيرا محمد داوود که خود را همه کاره و فهميده تر ازهرشخص ديگری ميدانست، برآن بود تا ديگران خاموش بوده، حرف های عالمانۀ(!) " رهبر(!) " را لبيک گويند وازخود هيچ حرفی برزبان نياورند.
بنابران داوود با يک تيم بی دانشی مانند عبدالقدير مامور ترافيک، حيدررسولی " مريد آغا صاحب
جبل السراج "، سيد عبداللله و ديگران، که هميشه " صدقنا " و " آری" و " بلی" ميگفتند؛ غرور کاذب رهبر منشانۀ خود را آرامش خاطرمی نمود، که اين عمل نابخردانه اش، درحقيقت امر مسبب اتکای وی برآنان گرديده؛ يکی ازبزرگترين اشتباه جبران ناپذيرش که درفرجام منجربه سقوط نظام گرديد، بحساب می آيد.
مزيد برآن محمد داوود از ح. د. خ. ا، به نسبت اين که پس از وحدت مجدد، ازنظر کمي و کيفي، بزرگترين سازمان سياسی درافغانستان بود و تسمه های ارتباطی آن ازطريق سازمانهای اجتماعی درميان توده های مردم درشهرها و روستاها، پيوسته تأمين ميشد و نفوذ آن درميان افسران و خُرد ظابطان جوان اردُو و پوليس تحکيم می يافت، سخت نگرانی داشت و در هراس بسر می برد.
بنابران وی درصدد آن شد تا اگربتواند بخشی از اعضای اين حزب را که دربالا ازجريان آن تذکر بعمل آمد با خود يکجا سازد و متباقی را سرکوب و ازسرراهش بردارد.
ازاين رو موصوف دست به سبکدوشی و زندانی کردن بخشهای وسيع ازکادرهای ملکی و تصفيۀ اردو از وجود کادرهای نظامی اين حزب، زد و عملاً درخدمت نيروهای راست و دشمنان داخلی و بين المللی وطن و مردم درآمد و راه سقوط را بدستهای لرزان و فکرناتوان و خودخواهی های سردارمنشانه اش درپيش گرفت.
واما، قتل های سياسی بدون بازجويی و بی اعتنايی درزمينۀ دستگيری مرتکبين آن دراين برهه زمان، به بحران قدرت بدين شرح، نقطۀ پايان گذاشت.
درست درخزان سال1977 شخصی بنام انعام الحق گران پيلوت آريانا با ضرب گلوله درمقابل منزلش واقع مکروريان اول شهرکابل بقتل رسيد.
ازآنجايي که گران پيلوت با ببرک کارمل دريک بلاک زندگی می کرد وهردو ازقرار معلوم دارای شباهت های فزيکی باهمديگربودند. بنابرآن مبصرين سياسی، اطلاعات اعضای حزب واظهارات اهالی بلاک، حاکی ازآن بود، که هدف اصلی تروريسها، ببرک کارمل بود؛ ولی ازاين که قاتل که مربوط به باند ترورستی حفيظ الله امين و شرکاء بود، نسبت تاريکی شب نتوانست تا دستور رهبران خويش را بصورت درست تطبيق نمايد.
به تعقيب آن علی احمد خرم وزيرپلان حکومت محمدداوود درروزروشن ازدفترکارش بوسيلۀ ترورستی به اسم مرجان بيرون کشيده شد ومی خواست تا با استفاده ازشخص وزيروموتر وزارت بدفتر رئيس جمهورراه يابد.همينکه وزيرپلان اين تقاضا را نه پذيرفت، درمحضرعام درکنار موترش با شليک گلوله، بقتل رسيد.
درمورد اين که مرجان تروريست، کی بود وچرا اين تروررا انجام داد، اکادميسين دستگيرپنجشيری عضو هيأت رهبری ومسئوول امور نظارت وکنترول آن وقت کميتۀ مرکزی حزب واحد دموکراتيک خلق افغانستان چنين ابراز نظر می نمايند:
«چهارماه پیش از قیام مسلحانۀ هفتم ثور بحیث رییس یک هیات کنترول حزبی یکجا با سلیمان لایق ویک عضو دیگر کنترول حزبی موظف شدیم تا به مقصد کشف توطئه ترورعلی احمد خرم وزیر پلانگذاری حکومت جمهوری سردار داوود، به ولایت کندز برویم....
ازنتایج تحقیقات بوضوح کامل آشکارشد که مرجان در جمعیت دموکراتیک خلق ازسوی حفیظ الله امین تنظیم ومعرفی شده بود.
هدف وپلان شخصی حفیظ لله امین احتمالاً این بوده است تا نخست مرجان معلم، خرم رابه اثر تهدید مسلحانه با خود نزد سردار محمد داوود در ارگ جمهوری انتقال دهد سپس علیه رییس دولت حمله ترورستی انجام یابد وبهنگام اعلان حالت اضطرار، قدرت نظامی- سیاسی را توسط قیام مسلحانه بدست آورد وسرانجام مخالفان ورقیبان سیاسی خود را یک بار وبرای همیشه سرکوب کند. ولی روشن روان "خرم" به امر ونهی وتهدید مسلحانۀ مرجان سر فرود نیاو رد. سینه خودرا سپر تیر تفنگچۀ مرجان قاتل وافزار بی شعور تاریخ کرد، مرجان گرفتار محاکمه ومجازات سنگین شد.
درنتیجۀ کشف این توطیه به پیشنهاد کمسیون کنترول حزبی؛ بیدرنگ به تمام سازمانهای حزبی یک "اطلاعیهء شفاهی" پخش شد که: جریان دموکراتیک خلق ترورعلی احمد خرم وزیر پلانگذاری را تقبیح میکند و[اين عمل را] ضد اصول مبارزه مسالمت آمیزخود ارزیابی مینماید.
سپس موضوع اخراج حفیظ لله امین ازکمیتۀ مرکزی ودردرجهء اول سلب مسؤولیت و سبکدوشی او ازسازمان " مخفی نظامی " در یک جلسهء دیگر دفتر سیاسی مطرح بحث قرار گرفت.
کریم میثا ق متن این مصوبه را نیز بقلم خود نوشت؛ ولی نورمحمد تره کی منشی عمومی وببرک کارمل منشی کمیتۀ مرکزی، مانع صدور مصوبه گردیدند. منطق منشیان کمیتۀ مرکزی این بود که مدتی ضرورت است تا رهبرحزب با فعالان سیاسی اردو کارتوضیحی کند و سازمانهای نظامی اردو به فعالان دیگری سپرده شود وپیوند آنان با ح . امین قطع گردد و از زیرنفوذ ح. امین کاملاً بیرون شوند، آنگاه برکناری او دریک پلنوم کمیته مرکزی به تصویب برسد.». (8)
ولی باکمال تأسف، حکومت محمدداوود نه تنها درزمينۀ رفع بحران تدابيرسودمند،علمی وآگاهانۀ را اتخاذ نکرد؛ بلکه با برخورد سبکسرانه، به وخامت اوضاع افزود و به بحران قدرت، سرعت بيشتر داد.
درجو بوجود آمده، دولت دررابطه با دستگيری عاملين قتل های سياسی که آگاهان و تحليلگران سياسی در انجام آنها دست سازمانهای استخبارات جهانی و منطقه وعمال داخلی آنان را دخيل ميدانند، سکوت اختيار کرد که اين برخورد غير مسؤولانۀ رژيم، باندهای ترورستی را تشويق به انجام اعمال خرابکارانۀ بيشتری نمود.
فرجام اين بخش از سناريوی" سيا"( توسط امين ـ قدير ـ رسولی و قدوس غوربندی) بتاريخ 17 اپريل 1978 همزمان با تروراستاد ميراکبرخيبر عضو اصلی کميته مرکزی ح. د. خ. ا، در جاده ی عمل پياده گرديد. اين قتل سياسی نه تنها ح. د. خ. ا، بلکه همه نيروهای ملی و دموکراتيک ودرمجموع دستگاه دولت وسراسرجامعه را تکان شديد داده، انفجار نيرومندی را داير بر شعله ور شدن خشم وانزجار عميق مردم درمقابل هيأت حاکمه بوجود آورد؛ ولی رژيم داوود،عوض اينکه وضع را بدقت تشخيص و قاتلين اصلی را در درون و بيرون حکومت، بازداشت و به پنجۀ قانون وعدالت بسپارد و مرحمی برقلبهای مجروح بگذارد؛برعکس با يورش ديوانه وار و جاهلانۀ دور از منطق، راه زندانی کردن رهبران ح. د. خ. ا وتصميم اشد مجازات آنان را توأم با اعلان دستگيری وسرکوب خونين تمامی اعضای حزب و متحدين سياسی آن؛ در سراسرکشور، در26 اپريل 1978 درپيش گرفت.
سرانجام، با آغاز قيام مسلحانۀ پيروزمند افسران و سربازان اعضای حزب وهواخواه آرمانهای انسانی آن، بساط حاکيت آخرين فرد خانواده ی سلطان محمد خان طلايی درافغانستان برای هميش برچيده شد.
هرگاه مسأله گرفتن انتقام شکست اتازونی درويتنام مطرح نمی گرديد، صفحۀ نوينی برای سعادت و خوشبختی وطن و مردم افغانستان باز شده بود؛ ولی صد افسوس که انتقام شکست غارتگران نظام سرمايۀ بيدادگر، از مردم آزادی دوست اين سرزمين مستعد به رشد و تکامل گرفته شد.
دراين رابطه و اين که چرا آقای ودان علت های ذکرشده را يکسره کتمان نموده و بدون در نظرداشت "مقوله ی علت ، به معلول چسپيده و عقده گشايی کرده، در بخشهای بعدی سخن خواهيم گفت.
پايان بخش دوم
ادامه دارد...
***
مآخذ:
1 ـ افغانستان در قرن بيستم، مؤلف ظاهر طنين ، صفحه 205
2 ـ (کرونولوژی حوادث تاريخی افغانستان،مؤلف، دکترجميل الرحمان کامگار، ص 9)
3 ـ (افغانستان درقرن بيستم، مؤلف دکتر ظاهر طنين،صص 202 ـ 203)
4 ـ همان اثر ص 206
5 - ياد داشتهای سياسی و...، مؤلف سلطان علی کشتمند، ج 1- 2 ص 271 .
6 - همان کتاب ، صص 283 ـ 286 .
7 - يادداشتهای سياسی و... مؤلف سلطان علی کشتمند،ج 1 ـ 2 ، ص 313- 323 .
8- برداشت ازبخش مقالۀ اکادميسين دستگير پنجشيری، منتشره درسايت وزين آريايی
9 ـ در مجموع استفاده از بخش شانزدهم" مروری بر رخداد های خونبار سه سده ی اخير خراسان ديروز و افغانستان امروز، از خود نگارنده ی اين مبحث.
ارسالی: سلیمان کبیر نوری