رسول پویان
دوام جنگ و بحران افغانستان محصول فروپاشی جهان دوقطبی و حرکت تخریبگرانۀ نظامی سران پیمان ناتو به سرکردگی امریکا در شرق میانه و جنوب آسیا میباشد. گسترش امواج افراطگرایی اسلامی در منطقه در راستای حرکت متذکره به وجود آمده است. بنیان نخستین طرح استراتیژیک سپر بنیادگرایی اسلامی بعد از جنگ دوم جهانی با جدایی پاکستان از هندوستان به ابتکار سران بریتانیا شکل گرفت و در دورۀ جنگ درازدامن افغانستان رشد و پرورش همه جانبه یافت. سران پیمان ناتو به رهبری امریکا پس از فروپاشی نظام شوروی سابق، در جنگ و بحرانسازیهای افغانستان، شرقمیانه، آسیای مرکزی و جنوب آسیا از این نیروهای افراطی استفادۀ ابزاری کردند. حرکت بنیادین جامعۀ انسانی در بستر تغییر و تحولات جهانی و منطقوی ضرورت تعادل قطبین را متبارز ساخته است و بر مبنای این ضرورت گوهری نیروهای افراطی به سوی زوال میشتابند. سران ناتو و حاکمان پاکستان مجبور اند سیاستهای استراتیژیک خود را در آینده اصلاح و تعدیل کنند.
کشور پاکستان با اردوی بزرگ، دستگاه استخباراتی، احزاب اسلامی افراطی، هزاران مدرسۀ دینی، احزاب برسراقتدار و در کل نظام سیاسی، اقتصادی و قضایی، ریخت و بنیان استعماری دارد و در جریان رقابتهای شدید جهان دوقطبی و جنگ سرد به خواست و ارادۀ سران ناتو شکل گرفته و به پختگی رسیده است. دستگاه سیاسی، نظامی و استخباراتی پاکستان همیشه از کمکهای متنوع امریکا، دول اروپایی و سران کشورهای عربی بویژه عربستان سعودی تغذیه کرده است. جنگ و بحران افغانستان جریان کمکها را به پاکستان هماره افزایش داده است و سران پاکستان خوب میدانند که چگونه این آتش جنگ را همیشه مشتعل نگهدارند. حمایت مستقیم سران پاکستان از افراطیون اسلامی و طالبان ستون فقرات پلان استراتیژیک و سنتی این کشور را میسازد و با اهداف استراتیژیک ایالات متحدۀ امریکا، دیگر سران پیمان ناتو و عربستان سعودی همآهنگی دارد.
با وجود این همآهنگی استراتیژیک بین اهداف امریکا، کشورهای بزرگ اروپایی، عربستان سعودی و پاکستان، سیر تغییر و تحولات منطقوی و بینالمللی و تبارز نیرومندانۀ قطبهای منطقوی و جهانی(چین، روسیه و هندوستان...) میدان رشد و پرورش، قدرت نفوذ و بستر عملیاتی برای نیروهای افراطی از جمله طالبان روز به روز تنگتر و محدودتر میشود. برای به دست آوردن درک روشنی از این سیر حرکی لازم است به اوضاع شرق میانه، آسیای مرکزی و جنوب آسیا نظر مختصری بیفکنیم.
تغییر و تحولات در شرق میانه نشان داد که ماشین نظامی امریکا قدرت تخریب و بهمپاشی را دارد؛ اما از ایجاد نظم و سازماندهی ماندگار و دیموکراتیک عاجز است که نمونۀ بارز آن عراق و لیبی میباشد. در سوریه استفادۀ ابزاری از افراطیون عرب و غیرعرب جنگ داخلی را به حمام خون مبدل کرده است و طرفین درگیر از این کشت زهرآگین جز خون، خشم و نفرت چیز دیگری درو نکردند. خودداری امریکا از حملۀ نظامی به سوریه با وجود پافشاری همپیمانان استراتیژیک آن (عربستان سعودی و ترکیه) و پذیرش طرح روسیه مبنی بر نابودسازی سلاحهای شیمیایی دولت بشاراسد، به معنی زمینگیر شدن امریکا در زیر بارگران حرکات نظامی میباشد. انجام دور اول و دوم مذاکرات صلح بین مخالفان و نمایندگان دولت سوریه در ژنو نیاز عمومی به صلح در سوریه را نمایان میسازد. این بستر جدید خواهی نخواهی به سوی تعادل قطبین پیش میرود.
امریکا و سران ناتو باید درک نمایند که تعادل قطبین برای امنیت و ثبات منطقوی و جهانی ضروری است و به دون آن منابع انرژی و بازارهای تجارتی به روی کشورهای بزرگ صنعتی امن نخواهد شد. سران ناتو به رهبری امریکا نمیتوانند برای همیشه شرقمیانه و جنوب آسیا را نا امن نگهدارند و به هوای ناامنی در آسیای میانه به پلان استراتیژیک فرتوت و شکست خوردۀ پاکستانی و عربستانی چشم بدوزند. توسعۀ اعمال مخربانه و حملات انتحاری افراطیون در عراق و اشغال یکی از شهرهای مهم آن کشور توسط آنان مثال روشنی از نهادینه شدن ناامنی و تشنج بعد از خروج قوای امریکایی از عراق میباشد و این به راستی مردم منطقه و جهان را نسبت به اهداف پشتپردۀ امریکا و متحدان آن بسی نگران کرده است.
در مصر هستههای ناامنی و بحرانسازی با تقویۀ حلقات افراطی و تشویق افسران اردو به انحصار قدرت توسعه خواهد یافت. افراطگرایی سلفیها و دیگر تندروان مذهبی در جامعۀ مصر از یک جانب و فعالیتهای زیرزمینی اخوانالمسلمین از جانب دیگر اسلام سیاسی را در مصر به بوتۀ آزمایش گذاشته است و روزی به حیث نیروی ذخیره مورد استفاده امریکا و سران ناتو قرار خواهد گرفت. در شرق میانه تاکنون طرفداران اسلام سیاسی و بینادگرایان افراطی موفقیت ماندگاری نداشته اند و از آنان در برشهای زمانی گوناگون استفادۀ ابزاری شده است.
در شرقمیانه رقابت اصلی در بین حامیان اسلام سیاسی و ملیگرایان غیرمذهبی جانبدار پانعربیسم هماره داغ بوده است و قدرت را بیشتر ملیگرایان ناسیونالیسم در دست داشتند. در حال حاضر از اتحاد عربی خبری نیست و عربها بسیار پراکنده و به دون برنامۀ عملی میباشند. سران امریکا و عربستان سعودی با تقویۀ افراطیون مذهبی ضربات سختی بر پیکر احزاب ناسیونالیستی و عربگرای بعثی در عراق و سوریه وارد کردند. در مصر آخرین بازماندۀ حرکت ملی و ناسیونالیسم عربی جمال عبدالناصر در جریان خیزش عمومی مردم از قدرت افتاد و سران اخوانالمسلمین با نظم و انسجام تشکیلاتی، قدرت را قبضه کردند؛ لیکن تضاد بر سر قدرت سیاسی بین این دو جریان عمده ختم نشد و سرانجام منجر به سرنگونی محمد مرسی و انحصار قدرت توسط سران اردو گردید. این جریانات در واقع زمینۀ تبارز را برای ترکیه و ایران دو رقیب بزرگ اعراب در منطقه باز کرده است.
ترکان به عنوان نظامیان خلیفگان عرب خدمات زیادی به حفظ نظام خلافت اسلامی کردند و سپس قدرت و خلافت را به چنگ آوردند. ترکان عثمانی اگرچه نخست با پان اسلامیستی به میدان آمدند؛ اما نتیجۀ آن به پان ترکیسم ملیگرایانۀ سکولار و بعد به اسلام سیاسی ملایم، ختم گردید. سران حزب عدالت و توسعه به رهبری رجب طیب اردوغان هرچند در زمینههای اقتصادی، استندردسازی قوانین و تعادل دیموکراتیک تاحدود لازم موفق بودند و برای پیوستن ترکیه به اتحادیۀ اروپا تلاش ورزیدند؛ اما دفاع ناکام اردوغان از حمله به سوریه و حمایت آن از اسلام سیاسی به رهبری اخوانالمسلمین در مصر دولت ترکیه را در سیاست خارجی به شکست آشکار رو به رو کرد.
در ابعاد داخلی آلودگی برخی از مقامات بلند پایۀ دولت به رشوه و اختلاس و تقابل سخت در بین حامیان اردوغان و طرفداران جنبش گولن به رهبری محمدفتحالله گولن که مقر آن در ایالات متحدۀ امریکا است، آیندۀ اردوغان و حزب عدالت و توسعه را تیره و تار ساخته است. به عبارت دیگر ویروسهای تشنج و بحرانسازی شرقمیانه به ترکیه نیز راه یافته است؛ اما در ترکیه نظام سیاسی مبنی بر منافع ملی، سکولاریسم و پیوستن به اتحادیۀ اروپا چونان قوی است که افراطیون مذهبی نمیتوانند آن را متزلزل و تخریب کنند.
ایران جدید به مثابۀ کشوری در آغوش آسیای غربی، آسیای مرکزی و قفقاز نقش بس استراتیژیک در منطقه دارد و سران ایران از سرنگونی رقیب اصلی خود صدام حسین که ادعای رهبری جهان عرب را داشت، بحران سیاسی مصر، تشنجات اخیر در ترکیه، انزوای عربستان سعودی و دوام رژیم اسد در سوریه بسی سود برده اند. رویکار آمدن حسن روحانی به معنی ورود مجدد ایران به عرصۀ تقابلات و تعادلات منطقوی و بینالمللی تا رسیدن به تعادل پایدار قطبین در منطقه وجهان خواهد بود. روحانی در 22 دلو سال جاری گفت: سیاست خارجی ایران روش اعتدال است؛ نه تسلیم، نه انفعال و نه تقابل. علی اکبر ولایتی مشاور امنیتی آیتالله خامنهای سیاست اوباما را در مورد افغانستان عاقلانه دانست.
توافق اتمی ایران با گروه 1+5 و کاهش تحریمهای اقتصادی، نقش ایران در عراق و سوریه و روابط نزدیک آن با قطبهای نیرومند اقتصادی، سیاسی و نظامی رقیب امریکا در منطقه و جهان، این کشور را به یکی از قدرتهای منطقوی فردا تبدیل کرده است. مردم ایران از افراطیون مذهبی عرب و پاکستانی متنفر اند و اعمال آنان را در عراق، سوریه و بحرین نکوهش میکنند. در افغانستان نمیتوانند با افراطیون عرب و پاکستانی رویخوش نشان دهند و این در مجموع سیاست استراتیژیک پاکستان و عربستان (مبنی بر حمایت مستقم از افراطیون وطالبان) را در افغانستان، تضعیف میکند و به سود تعادل منطقوی میباشد. امریکا و سران ناتو در داد و ستدهای بعدی خود نمیتوانند اوضاع متحول منطقوی و جهانی را که در ضدیت استراتیژیک با افراطیت، ترور و بحرانسازی جلو میتازد، نادیده بگیرند و بر طبل گوشخراش و دلگداز جنگ بکوبند.
کشورهای آسیای میانه در زیر چترحمایوی روسیه و در اتحاد تجاری و اقتصادی با چین به عنوان گرهگاه منابع انرژی، روابط ترانزیتی و بازار فروش در بین آسیای شمالی، غربی، جنوبی و شرق دور نقش بس عمده یی را بازی میکنند. سازمان همکاریهای شانکهای که در آن کشورهای آسیای میانه (ازبکستان، تاجیکستان، قزاقستان و قرغیزستان)، چین و روسیه عضویت دایمی دارند و هند، ایران، مغولستان و پاکستان از اعضای ناظر به شمار آیند، به این حوزۀ اهمیت کلیدی داده است. پیمان راهبردی چین و ترکمستان و سرمایهگذاری بزرگ چین در پروژۀ گاز ترکمنستان به عنوان دومین منبع عظیم گازی جهان تأکیدی بر این موقعیت استراتیژیک میباشد. به این حساب پروژۀ حفظ، تمویل و رهبری افراطیون آشوبگر در پاکستان در تناقض با شرایط و اوضاع متحول منطقوی و جهانی قرار دارد و منافع مستقیم قدرتهای بزرگ غیرامریکایی را در جهان تهدید میکند و در آیندۀ منطقه و جهان هیچ زمینۀ رشد و توسعهیی داشته نمیتواند.
چین برای سیطره بر اوضاع متشنج و بحرانهای تصنعی و دستساز گردانندگان افراطیون مذهبی، در مرکز اصلی آن (یعنی پاکستان) سرمایهگذاری عظیم کرده است. این کشور 6.5 ملیارد دالر برای اعمار پروژۀ هستهای در کراچی سرمایه گذاشته و معادل آن در گوادر بندر صوبۀ بلوچستان پاکستان سرمایه ریخته است. این پلانهای استراتیژیک، پاکستان را به محل رقابت و تقابلهای قدرتهای بزرگ جهانی و منطقوی تبدیل کرده است. سران پاکستان میخواهند از این کشاکشها و رقابتهای شدید قطبین کسب درآمد و سود جویی کنند. در این میدان زورآزمایی منطقوی برای ابزارهای کور و کر افراطی و رباطهای گوشتی بیشعور عرب و غیرعرب جایی وجود ندارد. بسی دشوار خواهد بود که سران ناتو به رهبری امریکا برای غلبه بر رقیبان قدرتمند خود هنوز به استراتیژی کهنه و سنتی پاکسانیعربی دل خوش کنند.
رخدادهای دهۀ اخیر در بستر تقابلهای داغ و ضرورت تعادل قطبین، موضوع کشمیر را در بین هندوستان و پاکستان بسی کمرنگ نموده و به حاشیه رانده است. نظام دیموکراسی شرقی هند با ساختارهای فرهنگی و تمدنی خود به خوبی توانست در طول تاریخ با تهاجم اعراب و افراطوین مذهبی پایداری جانانه کند و پاکستان را به انزوا بکشاند. نواز شریف بعد از رسیدن به قدرت مجدد اعتراف کرد: آیندۀ هندوستان و پاکستان باهم گره خورده است؛ مردم ما باهم تاریخ و سرنوشت مشترک دارند. این بیان با حمایت مستقیم سران پاکستان و خود نوازشریف از افراطیون عرب و غیرعرب و گسیل شان برای تخریب هندوستان، آسیای میانه و افغانستان به طور آشکار در تضاد است و یک دروغ تاریخی میباشد. هندوستان یکی از شهستونهای اصلی ضد تروریسم و افراطیت در راستای امنیت و ثبات منطقوی و جهانی است و به نظم، امنیت و ثبات در افغانستان یاری میرساند.
تجارب دهۀ اخیر به روشنی نشان داد که حرکت نظامی سران ناتو به رهبری امریکا در شرق میانه و جنوب آسیا از جمله عراق و افغانستان به جنگ، بحرانها و تشنجات دامن زده و زمینه را برای رشد و توسعۀ نیروهای افراطی عرب، غیرعرب و پاکستانی مساعد کرده است. سران ناتو مطابق به پلان استراتیژیک خود نه تنها از ناامنسازی شرق سود استراتیژیک برده نتوانستند؛ بلکه در عوض رقیبان بزرگ شان چین و روسیه نیرومند شدند و مردم شرقمیانه و جنوب آسیا (یعنی باشندگان عراق، سوریه، مصر، بحرین، افغانستان، ایران و غیره) در آتش جنگ، ناامنی، بحران و هرج و مرج پاک سوختند.
افغانستان به سبب موقعیت ژئوپلیتیکش در دل آسیا که با آسیای میانه، جنوب آسیا، چین (به مثابۀ اژدهای خفته در شرق دور) مرز مشترک دارد، در درازنای تاریخ هماره مورد تهاجم یورشگران بوده است. بی سبب نیست که نظامیان پاکستان آن را «عمق استراتیژیک» خود پنداشته اند و سران ناتو به رهبری امریکا در پی حضور طولانی و ایجاد پایگاه نظامی در آن میباشند. شوربختانه که حاکمان افغانستان طی سدههای اخیر خاصه در دهۀ پسین از این موقعیت پرجاذبه استراتیژیک هرگز استفاده کرده نتوانستند؛ چونانکه در حال حاضر با پیشگیری سیاست مبهم و ناشیانه آیندۀ افغانستان را به خطر جدی رو به رو کرده اند. از این سردرگمی و بیبرنامگی فقط سران فرصتطلب پاکستان و افراطیون جنگ افروز سود میبرند.
تأمین امنیت، ثبات و آرامش در افغانستان فقط در بستر تعادل واقع بینانۀ قطبین در منطقه و جهان امکان پذیر است و این، نیاز ژرف و بنیادین به اصلاح و تعدیل دیدگاه سران ناتو و اهداف استراتیژیک شان در شرقمیانه، جنوب آسیا و آسیای میانه دارد. با دنبالهروی از استراتیژی سنتی، فرتوت و شکستخوردۀ پاکستانیعربی (مبنی بر حمایت مستقیم از افراطیون مذهبی، طالبان و مشتعل نگهداری جنگ، ناامنی و بحران در افغانستان) صلح و ثبات به منطقه بر نخواهد گشت و سران ناتو به رهبری امریکا هرگز از منجلاب و گرداب خودساختۀ خود نجات نخواهند یافت؛ فریاد و نفرین ابدی مردم مظلوم و بیدفاع افغانستان هماره جهانگیر خواهد بود.