برای گرفتن نبضِ یک جامعه و تصدیق چگونگی سلامتِ آن، باید به این اصل ایمان داشت که فقط در خیزابهای توفندهٔ پرسیدن مداوم است که رودبارِ سیالِ تفکر در شیریانهای حیاتی یک اجتماع انسانی جاری میشود. چون آنکه نمیپرسد، فکر نمیکند و آنکه فکر نمیکند، سخن نمیگوید و بهجایش از روی غریزه تنها واژهها را نشخوار میکند، درست همانگونه که رمه علف را میجود.
در غیبتِ پرسشگر تیزهوش، چنین است که ما در فضای آشفتهٔ فرهنگی "افغانی" ناظرِ پریشانگوییهای بیوقفهای هستیم که در قالب نظم و نوشتههای غیرمنظوم و کلمات قصار و "طنز" و نقلقولهای از هر نوع و بدون ارجاع به منبع، بازتاب مییابند. مرور ملالآور این فراوردههای "فرهنگی" که از بطنشان بوی تکرار و نم و پوسیدگی ترواش میکند - در فقدان خلاقیت و نوآوری و عاری از هرگونه جنبههای هنری و جلوههای زیباشناختی- جز انحطاط و فقر زبانی چیزی دیگری را برملا نمیکند.
اگر این حقیقت تلخ را بپذیریم که فرهنگِ امروزی "افغانی" با دو لایهٔ عوامپسند و بازاری آن در تمام عرصههای هنری و ادبی - از شعر تا موسیقی و ادبیات داستانی - خارج از فضای شبکههای مجازی و اجتماعی مخاطبِ جدی ندارد، لایهٔ بینهایت نازک و آبرومند سومی آن بهویژه در حوزههای موسیقی و ادبیات داستانی - با اندک مخاطبانی حقیقی - بدبختانه مثل اسفنجی در میان دو لایهٔ ضخیم و درشتِ عوامپسند و بازاری گیرکرده است و گاهگداری همزمان از هردو نم و رطوبت برمیدارد.
عمق خلأی فرهنگی و دامنهٔ انحطاط زبانی در جامعهٔ بیمارما متأسفانه روند تصاعدی دارد و همهگیری آن کموبیش شامل زبانهای ادبی و معیار و هم زبان محاورهای و نثر گفتاری داستانی میشود. جلوههای از این انحطاط زبانی بهطور مثال در قالب ویدیو و "طنز"نویسیهای بیحالاوتِ آقای موسی ظفر و یا شعرگونههای معمولی پورنوگرافیک آقای هادی میران تجلی میکند و در خروش ولولههای عوامپسندانه با هزاران لایک و کامنتگذاریهای مبتذل ارجگزاری میشوند. بگذریم از نوشتههای "فلسفی" و "ادبی" و "سیاسی" و کلماتِقصار بیشماری که در آنها از کانت تا نیچه و از کامو تا چارلز بوکوفسکی بدون ارجاع به منبعِ دقیق نقلقول و از اینترنت کاپیبرداری میشوند و همینطور در سرهنویسیهای نامتعارف بهجای صفحه، برگه(۱) و بهعوض عکس نگاره مینویسند و یا مثلاً فعل مرکبِ جدیدی را ابداع میکنند: «خودراسرودن»، در این جمله "وقتی [قهار] عاصی خود را میسراید..."...
طنز در میان ژانرهای ادبی، ظریفترین و دشوارترین سبکی است که در کنار استعداد ذاتی نویسنده، مستلزم مطالعه و پشتکارِ مداوم نیز هست. در ادبیات کلاسیک زبان فارسی عبید زاکانی نمونهٔ منحصربفردی است که در قالبهای نظم و نثر در این ژانر سخنوری کرده است.
ممکن است به شماری از لطیفهها و پندهای طنزآمیز و بریدههای از اشعار اروتیکِ عبید زاکانی اِتیکتِ پورنوگرافیک زده شود، ولی پختگی کلامی و ظرافتِ زبانی این لطیفهها و پندها و اشعار طوری است که آنها را از هرگونه زشتی و وقاحتِ شعر و کلام پورنوگرافیک مبرا و پالوده میکند. شایان تذکر است که عناصرِ اروتیک از کلیات عبید زاکانی در جمهوری اسلامی ایران در زیر تیغِ سانسور متأسفانه حذف شده و نسخهٔ بدون سانسور آن چندین سال قبل - از روی نسخهٔ سال ۱۳۵۲ خورشیدی - در امریکای شمالی تجدید چاپ شده است.
در عرصهٔ ادبیات معاصر جهانی، زمانی که فضای خفقان و سانسور رژیم ترور استالینی عرصهٔ خلاقیت و نوآفرینی را برای هنرمندان و شاعران و نویسندگان و فیلمسازان تنگ کرده بود و همه چیز بوی سرب و ترس و دهشت میداد، نویسندگان مثل بولگاکف و زامیاتین و پسانترها بعد از مرگ استالین گئورگی ولادیموف سعی کردند فضای اختناق و سانسور را - با وجود دشواری و فشارهای مداوم دستگاهِ اهریمنی نظارتِ دولتی - بهپشتوانهٔ جسارت و استعدادِشان دور بزنند و در قلب طنزِ تلخ و سیاهِ سیاسی نظام و دولت شوروی را بهسخره بگیرند. همینطور نویسندگان چون ایلیا ایلف و یوگِنی پتروف و میخاییل زوشنکو و سرگئی دولاتوف و آندری کورکف هرکدام تلاش کردند در قالب طنز اجتماعی جنبههای مختلف حکومت شوریها را نقد کنند.
فراتر از روسیه و اوکراین سه نویسندهٔ طنزنویسی که نباید از ذکر خیرشان گذشت، اولی نویسندهٔ ژرفنگر آلمانی کورت توخولسکی و دومی نویسندهٔ باریکبین چک یاروسلاو هاشک خالق «شوایک» و سومی نویسندهٔ موشکافِ ترک عزیز نسین است که در سالهای ۴۰ و ۵۰ خورشیدی آثارش از طریق ایران وارد دنیای کتاب در افغانستان شد.
در حوزه زبان فارسی در ایران نویسندگان طنزنویسی زیادی را سراغ داریم که مهمترینشان ایرج پزشکزاد است که بخش اول کتاب «شوایک سرباز پاکدل» اثر یاروسلاو هاشک را نیز ترجمه کرده است. صادق هدایت نیز در ژانر طنز آفرینندهٔ دو اثرِ نغز است که اولی «توپ مرواری» و دومی «کاروان اسلام یا البعثة الاسلامیة الی البلاد الافرنجیة» نام دارد و هردو باوجود ایجاز در کمال ظرافت و استادی نوشته شدهاند.
کسی نباید موسی ظفر را سرزنش کند که با رویکرد "طنز"آمیز در پستها و ویدئوهایش چه قوم و دین و مذهب و خدا و یا جنسیتی را به سخره میگیرد. این هم مهم نیست که در قالب نظم با پسزمینههای اروتیک بر کدام حاکم و یا سیاستمداری تاخته میشود. چون عبید زاکانی نیز بهشیوهٔ بسیار ظریفانه با زن و مرد و اعرابی و قزوینی و شیعه و سنی و خلیفه و حاکم گلاویز میشود. آنچه اما حایز اهمیت است طرح این سؤالها است: آیا با آنچه از ذهن موسی ظفر در پستها و ویدئوهایش تراوش میکند، میتواند طنز منظور شود؟ و همینطور آیا نظمی که با "تهمایهٔ" پورنوگرافیک در آن مرز میان دشنامهای بازاری و توهین به شخص حقیقی بیش از حد نامرئی است، میتوان "شعر" انتقادی-اجتماعی-سیاسی خطاب کرد؟
راز محبوبیت این دو کاربر در میان مخاطبانِ افغانستانی که ویدئوها و پستهایشان هزاران لایک کمایی میکنند، در کجا و در چه نهفته است؟
از آنجا که پدیدهها نسبی هستند - با نگرش به فرهنگِ منحطِ حاکم در جامعهٔ جنگزدهٔما - پاسخ به این سؤال بههمان پیمانه صریح و واضح است که رؤیت کردن سنگریزهها در چشمهساری صاف و زلال. همانطور که در یکی از نوشتههای قبلیما سخنی از نویسندهٔ فقیدِ فرانسوی فرانسواز ساگان را نقل کرده بودیم - از برای وضاحتِ کلام - در اینجا دوباره بازگوییاش میکنیم. فرانسواز ساگان اذعان میکند که "فرهنگ مثل مربا است. هرقدر کم داشته باشید، بههمان پیمانه روی تکهٔ [بزرگ] نان هموارش میکنید."
جان مطلب درست در همینجا است که در جامعهٔ مفلوکِ افغانستان شاخصِ فرهنگی برای تعیین کمیت و کیفیت آن نه در دنیای واقعی که بیشتر بهبرکتِ لایکها و کامنتگذاریهای کلیشهای در فضای مجازی تعیین و اندازهگیری میشود. رونمایی و اطلاعرسانی کتابها و برگزاری همایشهای بیوقفه و متعدد "فرهنگی" آنلاین و گزارشهای آفلاین "فرهنگی" در شبکههای اجتماعی جامعهٔ افغانستانی حتماً از نظرتان گذشته است.
این واقعیت غمانگیز حتی در خصوصِ شخصیتهای کموبیش جدی فرهنگی صدق میکند که از همین کانال - یعنی شبکههای مجازی اجتماعی - فقط به تبلیغ نشرِ کتابهایشان بسنده میکنند، بدون اینکه در باب فراوردهای فرهنگیشان زحمت نوشتن چند پاراگرافی را بهخود هموار کنند. راهکاری که در صورت انجام آن میتواند پلِ ارتباطی موثری میان نویسنده-مخاطب شود.
اگر استثناهای نادر را کنار بگذاریم، گمان غالب اما بدبختانه بهروی این قاعده استوار است که برای شماری از نویسندگان افغانستانی چاپ کتاب با هزینهٔ شخصی و در شمارگانِ محدود مناسبترین شیوهای است برای کسب عنوانِ «نویسنده». و آنهم در روزگارِ انباشتِ حجم سرسامآور دادهها و دستبردفکری و در زمانهٔ پرزرقوبرق نمایش و ظاهرسازی و همهگیرشدن رسانههای تصویری در عصر یوتیوب و تلویزیونهای اینترنتی که در پرتو مصنوعی خیرهکنندهٔشان معصومترین واژهها و سنگینترین عنوانها از بار معناییشان قالب تهی کردهاند. در فروغ و روشنایی همین واقعیتِ دردناک است که جامعهٔ بیمار افغانستان از نظر کمی این همه نویسنده و شاعر و متخصص و دکتر و پژوهشگر دارد.
از سوی دیگر، رابطهٔ غیرصمیمی فرهنگی متوسطِ افغانستانی با مطالعه و کتاب در فضای تهی از فرهنگ و رغبتِ هرچه بیشتر او به شبکههای اجتماعی با ذهنیت تکبعدی و نشخوارِ دادههای پراکنده در چمنزارهای اینترنت نتنها چشمهٔ آگاهی و حس کنجکاوی مثبت را در ذهن فرسودهٔ او خشکانیده است که دنیای او را در حد دهکدهای بههمان اندازه کوچک کرده است که دایره واژگان و افق دیدش را.
با این رویکرد و در چنین وضعیتِ اسفناک، در عصر هوش مصنوعی که تکامل تکنولوژیهای پیشرفتهٔ دیجیتال و تحول بیسابقهٔ رسانههای جمعی نظام و بافتِ اجتماعی را در سطح جهان هر روز بیشتر از روز دیگر دگرگون و پیچیدهتر میکند، تواناییهای ذهنی انسان و قوهٔ تأمل او - چون بههمین ابزارِ هوشمند و خودکارِ دیجیتال در زندگی روزمره و در تعاملات اجتماعی متکی است - خواهینهخواهی رو بهتحلیل میرود و چهبسا بر زبان و لحن گفتار و نحوهٔ تفکر او نیز اثر میگذارد.
از همینجا است که زبان انسانِ معمولی مدرن قرن بیستویکم که از دانش و فرهنگ مایهٔ کمی دارد، مثل فعلوانفعال اجتماعی و سیاسی و شیوهٔ تفکرش، فارغ از هرگونه تحلیل و بررسی و کندوکاوِ اطلاعات و فهرستبندی دادهها و طرحِ هیچگونه پرسشی در مورد چونوچراهای پدیدهها، بهگونه میکانیکی عمل میکند. مخزنِ انتخاباتی پوپولیستها در دموکراسیهای غربی و فراتر از آن در هند و روسیه و امریکایی لاتین... از همین منبعِ سرشار، یعنی از میان گروه تودههای معمولی و چهبسا از بطن طبقهٔ متوسط تغذیه میکند.
سوا از جماعتِ عوامالناس اما، انسانِ "مدرن" افغانستانی که سنگ دانش و فرهنگ را به سینه میزند - با ظاهرِ کموبیش شیک - درونش اما انباشته از زخمهای ناسورِ عاطفی و سرکوب غرایز طبیعی جنسی ناشی از خشونتهای خانوادگی و اجتماعی و قومی و قبیلهای است و قلمرو تنگ و تاریک ذهنش انبارِ پوسیدهای است از سنتهای فُسیلشدهای ارتجاعی و منبع و مولدِ تعصب و دگماتیسم و خودبزرگبینی و ستیزهجویی و تملق و تعارف و زبونی. انسانی با چنین ماهیتی از هرگونه ثبات ذهنی و عاطفی و در نتیجه استواری زبانی و ثبات شخصیتی محروم است.
از آنجا که زبان مادرِ تفکر است و زایندهٔ اندیشه، زبان انسان "مدرن" افغانستانی که داعیهٔ فرهنگی دارد، مثل فردیتِ او نااستوار و متزلزل است، حال فرق نمیکند این زبان چهگونه و در چه فُرمی افاده شده باشد: نظم یا کلام و نوشتهٔ غیرمنظوم، بههرحال زبانی است سرد و بیروح و متملق و احساساتی و قالبی و یقینگریز که به وزن و معصومیتِ واژهها ایمان ندارد. درست شبیه مدیحهسرایی آقای نجیب بارور در معیت آیتالله خامنهای رهبر مطلق العنان جمهوری اسلامی ایران. سوا از کرنشهای کلامی مبالغهآمیز و احساساتی نجیب بارور، زبان افغانستانی "مدرن" بهگونهٔ عام گاهی نرم و لشم و شیک و مبادی آداب است و آکنده از تعارف و تزویر و تملق و در عین حال بیادب و گستاخ و بیرحم و نافرهیخته و توهینآمیز و مثل اره برنده. در بستر چنین پوسیدگی و تکرار و ابتذال و کهنگی و بیمزگیهای زبانی - عاری از هرگونه ژرفا و استواری کلامی و فارغ از هرگونه آرایههای ادبی - مگر اندیشهای آبستن شده و متنی تولید و شعری زایده میشود؟
حقهبازیهای گروهی از فرهنگیانِ "مدرن" افغانستانی در این نکتهٔ بنیادین نهفته است که با ترفندهای بسیار سادهلوحانه، بدون ظرافتِ خاصِ زبانی و در فقدانِ هرگونه خلاقیت و ابتکار و ذوقِ هنری پدیدهای بهنام شبهفرهنگ را بهجای فرهنگ بهخوردِ ذائقهٔ جماعتِ عوامپسند میدهند. شبکههای اجتماعی و تلویزیونهای مبتذل - مثل افغانستان انترنشنال - ابزارهای موثری هستند که بهپشتوانهٔشان نتنها شماری از فرهنگیان بلکه تفالههای سیاسی و فرهنگی رژیمهای فاسد کرزی و غنی نیز از آنها بهمثابهٔ تریبونهای تبلیغاتی بهرهجویی کرده به شعبدهبازیهای عوامپسندانهٔشان جامهٔ عمل میپوشانند.
هرچند پدیدهٔ شبهفرهنگ در عصر اینترنت و شبکههای اجتماعی و همهگیری رسانههای جمعی به پدیدهٔ جهانی مبدل شده است، نفوذ و رونق آن در افغانستان بهویژه در عصر نظامهای فاسدِ چپنسالاری کرزی و غنی یعنی در ۲۰ سال اخیر - بهخاطر ذهنیتِ حاکمِ روستایی مشهود در تمام لایههای اجتماعی و قشر نخبگان سیاسی و فرهنگی مثل اتحادیهٔ نویسندگان و انجمنِ قلم افغانستان - چشمگیر بوده است. با این رویکرد فرهنگیِ "مدرن" افغانستانی با جهانبینی روستایی، با آنچه از ضمیر و زبان بیجانش در شبکههای اجتماعی و همایشهای آنلاین و فراتر از آن در دنیای واقعی میترواد مثل بستر تافتهٔ کویر چنان سترون است که بذرِ هیچ فکر و اندیشهای در آن جوانه نمیزند.
ناقوس شبهفرهنگ - در تقابل با فرهنگ که مرحلهبهمرحله تکامل میکند - توأم با هلهله و در فضای کاملاً دستکاریشده همراه با ظاهرسازی و ادا و اطوار بهصدا میآید. و همانگونه که در بالا تأکید کردیم، زمینهٔ رشد آن با ابزارِ نیرومندی که امروز در اختیار دارد، در میان لایههای مختلف اجتماعی بسیار سریع و برقآسا است. گروههای اجتماعیای که از نظر ذهنی تنبل هستند و با کتاب و مطالعهٔ جدی میانهای خوبی ندارند و فقط مثل موشِ متوحش از انبارِ دادههای گوناگون در اینترنت اینجاوآنجا بریدههای را بیهیچ تأملی تُندتُند نشخوار میکنند.
صدا و تصویر و از طریق آنها شبکههای اجتماعی و تلویزیونهای مبتذل آنلاین و ۲۴ ساعته، ابزارهای موثری هستند که لحن و زبانِ ناقصشان با زبانِ الکن فرهنگی "مدرن" افغانستانی مشابهت دارد. زبان کلیشهای که نیش و نوش در آن طوری بههمآمیخته که هم لشم و مثل بستهبندی جنسِ بدل و نامرغوب کاغدپیچ است و شستهورُفتهٔ تعارف و هم بلافاصله زمخت و بازاری و فحاش و افسارگسیخته.
فقط با زبان پویا و رادیکال است که میتوان چراغ فرهنگ را روشن نگه داشته، آراستگی و غنای آن را تضمین کرد. پس در برابر پژمردگی زبانِ فرهنگیِ "مدرن" افغانستانی، زبانِ خلاق نتنها در درونِ متن که در فُرم نیز هم باید - در عین ظرافت و زیبایی و انعطافپذیری - رادیکال باشد تا در کمال صراحت و در اوج فضیلت و بیآلایشی بههرچه وارفتگی است و فرسودگی و کهنگی و تصنعی و تکرار و ناصواب و تقلید و تعارف و تظاهر و دستبردفکری فایق آید.
فرهنگی "مدرن" افغانستانی نسخهٔ دیجیتال، انگار در اندرون سایههای شب اسیر جادویی توهم شده باشد، پرندهٔ خیالِ ذهنش در آسمان پُرستارهای از فراز هفت وادی عشق طوری پرواز کرده است که تصور میکند در غیبت هرگونه تهدید و خطر و دشواری و دود چراغی یکشبه در هیئت نویسنده و شاعر و هنرمند و طنزپرداز بهکمال رسیده است.
___________________________________________________
(۱) کاربرد نادرست واژهٔ «برگه» بهجای «صفحه» از بدعتهای ناروایی بعضی سرهنویسان "شیک" افغانستانی است.
معنای واژهٔ برگه در فرهنگهای معین و عمید:
فرهنگ معین:
(بَ گِ ) ( اِ. ) مجازاً قطعهٔ کاغذ یا مقوا برای نوشتن یادداشت. ۲ - مدرک. ۳ - میوهٔ گوشتالوی هستهدار که هستهٔ آن را بیرون آورده آن را خشک کنند. ۴ - فرم (فره ).
فرهنگ عمید:
۱. برگ.
۲. برگمانند، چیزی که شبیه برگ باشد.
۳. تکههای بریدهشده از هلو یا زردآلو که آن ها را در آفتاب خشک کنند.
۴. نشانه و نمونۀ مال.
۵. تکهای از اموال دزدیده شده که در نزد کسی پیدا شود.
۶. تکۀ کوچک کاغذ برای یادداشت، فیش.
در جلد اول فرهنگ کنایات سخن (صفحهٔ ۱۲۵) به سرپرستی حسن انوری درباره کلمهٔ «برگه» با نقلقولهای از دو نویسندهٔ ایرانی، چنین آمده است:
برگه barg-e هر نشانهای که به عنوان سند و مدرک در نظر گرفته میشود:
بههیچوجه برگه و نشانهای به دست نیاوردند. (مینوی)
تنها برگهای که از دزدها به دست، آمد این بود که جای چرخهای کامیونهای متعدد روی شن باغ بهجا مانده بود. ( آل احمد)
نویسنده: همایون مُبلغ